بایگانی‌ها

یک عاشقانه سیاسی

یک عاشقانه سیاسی
یک عاشقانه سیاسی

 

محمد جلیلوند 

در سال‌های اخیر، سینمای ایران توجه ویژه‌ای به حوادث سیاسی سال‌های پنجاه و نه و شصت نشان داده که موفقیت ماجرای نیمروز ساخته محمدحسین مهدویان نیز در این امر بی‌تاثیر نبوده است. از طرف دیگر، این ایام ملتهب قصه‌های بسیار در دل خود دارد که به خودی خود قابلیت‌های دراماتیک بالقوه‌‍‌ای دارند.

فیلم سینمایی (ضد) به کارگردانی امیرعباس ربیعی یکی از همین آثار است که در جشنواره امسال به نمایش درآمد. ربیعی در دومین ساخته سینمایی خود پس از لباس شخصی که آن هم قصه‌اش براساس ماجرایی واقعی براساس شخصیتی حقیقی بود، این بار سراغ روزهای ملتهب مابین اسفند پنجاه و نه تا خرداد شصت رفته و عاشقانه‌ای را با پس زمینه این روزهای پر از حادثه روایت کرده است. جایی که سعید زخمی در درگیری دانشگاه تهران بین طرفداران گروه‌های مختلف سیاسی به بیمارستان آمده و دختر محبوب چند سال قبل خود را می‌بیند. نقطه عطف نخست کاملا براساس کلیشه تصادف شکل گرفته که چندان برای تماشاگر باورپذیر نبوده و می‌توانست این برخورد سروشکل درست‌تری داشته باشد. اما با پیشرفت داستان، ضد فرم بهتری به خود گرفته و عاشقانه‌اش هم باورپذیرتر می‌شود. نکته مهمی که ضد را نجات داده و آن را با نقطه ضعف‌هایش به فیلمی قابل تامل تبدیل کرده، بردن دوربین از قطب مثبت به سمت قطب منفی بوده است. به این ترتیب تماشاگر شاهد بخش‌هایی از زندگی آدم‌های عضو سازمان مجاهدین و روابط سازمانی هولناک بینشان شده که پیش از این تنها از فاصله‌ای دور به تماشای آن در آثار فیلمسازانی همچون: مهدویان نشسته بود.

(حسین تراب نژاد) در مقام نویسنده فیلمنامه ضد، برای پیچیده‌تر شدن قصه خود یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم را به لباس یک نفوذی در حزب جمهوری درآورده است. شخصیتی خیالی که شباهت‌های بسیار به نفوذی‌هایی همچون: کلاهی و کشمیری داشته و حال بین عشق و وظیفه سازمانی‌اش باید یکی را انتخاب کند. سعید به عنوان شخصیت مرکزی فیلم، خوب از کار درآمده و لایه‌های زیادی دارد که به غیرقابل پیش‌بینی شدنش منجر شده است. در طرف دیگر، بیتا شباهت زیادی به زنان جوان فیلم‌هایی از این دست دارد که البته برخلاف آنها علاقه‌ای به سیاست و زندگی چریکی نداشته و فقط به رابطه عاشقانه قدیمی‌اش و حفظ آن فکر می‌کند. پزشک بودن بیتا، ایده خوبی برای کلید خوردن داستانکی با محوریت زنی به نام منیژه است که به بهترین شکل ممکن به تنه اصلی فیلمنامه پیوند می‌‍‌خورد. نقطه عطف دوم هم بر این اساس شکل گرفته، شوک خوبی به قصه بخشیده و فیلم را به سمت پرده پایانی می‌برد. در این بین بمب‌گذاری در ساختمان حزب جمهوری که به شهادت بسیاری از بزرگان نظام از جمله آیت‌الله بهشتی انجامید، دیگر عطف فیلمنامه محسوب می‌شود که بخش مهمی از انگیزه ربیعی از ساخت ضد به همین موضوع و به تصویر کشیدن آیت الله بهشتی روی پرده سینما بازمی گردد. او در این بخش تلاش کرده تا با تلفیق صحنه‌های مستند با تکه‌های بازسازی شده، تصویر تکان دهنده‌‍‌ای از این حادثه تلخ و هولناک ارائه کند. ناصر دیگر شخصیت کلیدی ضد به حساب می‌آید که عالی از کار درآمده و به عنوان یک رده بالای منافق، کاملا باورپذیر شده است. سرد، خشن و بی‌رحم با لایه‌های درونی بسیار و متضاد که جز به هدف سازمانی خود به چیز دیگری فکر نکرده و در شکل دادن یکی از نقاط عطف حضوری تاثیرگذار دارد. 

در فیلم‌هایی از جنس ضد، انتخاب بازیگر مرحله چالش برانگیزتری نسبت به فیلم‌های دیگر محسوب می‌شود. چرا که ستاره‌ها با خود رد و نشانی را همراه می‌آورند که باورپذیری شخصیت را دچار مشکل می‌کند. از طرف دیگر، نابازیگر هم مناسب فیلم‌هایی از این جنس نبوده و مساله گیشه و دیده شدن فیلم را به مخاطره می‌اندازد. ربیعی برای حل این دو مشکل، راه سوم را انتخاب کرده و از بازیگرانی سود جسته که جز این دو گروه نیستند. مهدی نصرتی با وجود خامی‌هایی که در بازی‌اش گهگاه دیده می‌شود، انتخاب خوبی برای ایفای نقش سعید بوده و توانسته دوگانگی موجود در او را کشف و به نمایش بگذارد. اما در سمت دیگر، لیلا زارع در درک و به تصویر کشیدن شخصیت بیتا موفق عمل نکرده و امروزی بودن عجیبی در بازی‌اش موج می‌زند که ربطی به یک دختر جوان مرفه دهه پنجاهی ندارد. اما ضد دو نقش مکمل فوق‌العاده دارد که می‌تواند در شب اختتامیه به کسب دو سیمرغ بلورین منتهی شود. لیندا کیانی کاملا در قالب نقش نشسته، آن را به باورپذیری غریبی رسانده و در مرکز داستانکی با محوریت منیژه می‌درخشد. نادر سلیمانی غافلگیری بزرگ ضد در باب بازیگر است که تماشاگر برای شناختنش زیر یک گریم سنگین، کار دشواری دارد. او چندگانگی ناصر را به بهترین شکل به تصویر کشیده و یکی از بهترین شخصیت‌های منفی سینمای ایران در یک دهه اخیر محسوب می‌شود.