اردوان وزیری
لوئیس بونوئل استاد مسلم سوررئالیسم در سینما با سبک ویژه و منحصر به فرد خود که شباهتی با هیچیک از فیلمسازان دیگر نداشت بدون مصلحتاندیشی بورژوازی فاسد و بیعمل را به شدت زیر تیغ تیز انتقاد میگرفت.سازشناپذیری و بیپروایی فیلمهای بونوئل از مرز انتقاد صٍرف فراتر میرفت و بورژوازی و طبقه اجتماعی متعلق به آن را عملأ لجنمال میکرد.روبن اوستلند نیز در «“مثلث غم»» همین شیوه را در پیش میگیرد و با یک مقدمهچینی مؤثر گروهی از آدمهای فوق ثروتمند را سوار یک کشتی لوکس میکند و بعد از اینکه کشتی غرق میشود با همان بیرحمی فیلمهای بونوئل ابتذال نهفته در زیر نقاب ظاهر آراسته مُشتی ثروتمند را زیر تازیانه میگیرد.کاراکترهای بیشمار فیلم در یک مالیخولیای مضحک جمعی در هم میلولند و کردار و رفتار آنها و گفتوگوهایی که بینشان رد و بدل میشود نمایانگر نوعی پوچی.بیاعتنایی و سبُک مغزی مفرط است که حاصل ثروت بی حد و حصری است که از راههای عجیب و غریب کسب کردهاند.
اوستلند همچون بونوئل کاراکترهای فیلم را در موقعیتهای دشوار و بغرنجی قرار میدهد. او با برپایی مهمانیهای فوق مجلل و هوشربا در کشتی که به طور آشکار یادآور صحنههای مشابه در بهترین فیلمهای بونوئل است با سرو غذاها و نوشیدنیهایی که حتا برای مهمانان عالی مقام هم شناخته شده نیست تا جایی که در توان دارد اساس قدرت و ثروت در دوران معاصر را که بر نوعی بردهداری مدرن و بحثهای تئوریک بی سر و ته و بی سرانجام متکی است ریشخند میکند.«مثلث غم» با خلق وضعیتهای پارادوکسیکال و کنایی اصول و ارزشهای اخلاقی و اجتماعی اّبّر ثروتمندان را هجو و استهزاء میکند.یک اولیگارش روس که ثروت افسانهایاش را آنگونه که خودش به صراحت میگوید مدیون خرید و فروش فضولات است درباره مزایای کاپیتالیسم سخنسرایی میکند و کاپیتان دائمالخمر کشتی به جای حفظ جان و امنیت مسافران مدام در کابین خود نوشخواری و از مارکسیسم تجلیل میکند.
مسافران نیز همزمان با بحث داغ این دو در کالای تجاری مرد روس دست و پا میزنند.یک زوج مسن با ظاهری موجه و محترم که به کسب و کار خانوادگی تولید نارنجک و مین مشغول هستند با یکی از همان نارنجکها کشته میشوند.«مثلث غم» به عنوان اثری که از مضامین عصر حاضر برای بیان روایت داستان بهره میگیرد از نقش اینفلوئنسرهای شبکههای اجتماعی در شکلدهی به افکار عمومی و ایجاد یک حباب کاذب در زندگی مخاطبان و بروز رفتارهای اسنوبیستی در آنان نیز غافل نمیماند.بیعملی.بیعرضهگی و فقدان مهارتهای ضروری برای بقا در شرایط بحرانی در نیمه دوم فیلم و بعد از غرق شدن کشتی نمایش داده میشود،جایی که اوستلند مرگ و زندگی کاراکترهای پولدار و خوشگذران فیلم را برای تحقیر هر چه بیشتر آنها در دستان مسئول نظافت توالتهای کشتی قرار میدهد و برخلاف نیمه اول فیلم این بار بازماندهها را وادار به اطاعت از زنی میکند که قبل از سانحه کوچکترین ارزشی برای او و آدمهایی مثل او قائل نبودهاند.فیلم پایان تلخی دارد اما بیانگر حقیقتی انکارناپذیر در جهانی است که ثروت و قدرت در آن حکمرانی میکنند.