ترجمه:ا.ا
«دوست ندارم دلتون برام تنگ بشه، دوست دارم در خاطرتون باشم.»
این پاسخ آل پاچینو به سوال «مایلید چگونه در خاطره ها بمانید؟» بوده است. آل پاچینو امروز بیست و پنجم آوریل هشتاد ساله شد.
سه سال پیش برای او مراسم نکوداشتی را در «کوآدسینما» شهر نیویورک برگزار کردند.
چهار چهره مطرح به این بهانه پرسش هایی را از آل پاچینو پرسیده و او به آنها دقیق پاسخ داده بود.
این چهار نفر جسیکا چستین، کریستفر نولان، مایکل ردفورد و مایک نیول بودند.
به بهانه هشتاد سالگی او تعدادی از این سوال و جوابها را مرور میکنیم.
جسیکا چستین:نظرتان نسبت به شادی چیست؟
آل پاچینو:تعامل ، تمرکز ، سرگرمی. ایده من از خوشبختی وقتی است که نمی دانید خوشحال هستید یا خوشحال نیستید. شما در موردش فکر نمی کنید. جمله معروف شکسپیر در هملت درباره خوشحالی را خیلی دوست دارم.
چستین:چه شخصیتی را بازی کرده اید که بیشترین شناخت را نسبت به خودتان آموزش داده است؟
-یکی از سختترین سوالهایی است که از من پاسخ میخواهید.چون نقشهای بسیاری است که ایفا کرده ام. خیلی چیزها شما را تغییر میدهد به خصوص فیلمها. چون آنها شبیه جهان کوچک، جنگهای کوچکی هستند که به کارزارش میروید. کارگردانها ژنرالهای شما هستند. من جنگها را همراه با بازیگرانی که در اطرافم بودند و انجام داده اند،دیده ام . بازیگران جنگجو هستند. تجربه را از سر میگذرانند بازیگران زن و مرد. اگر میتوانی، قابلیتش را داری، تلاش میکنی و میبینی که آیا میشود خود را به چالش بکشی و از فرصتها استفاده کنی.اگر زیاد به کارنامه خود فکر کنی ،امکان دارد تعادل را از دست داده و از مسیر منحرف شوی.کارنامهها مجموعهای از چیزها هستند
. وقتی در دوران بیست سالگی ام بازیگری جوان بودم،کسی از کارنامه کاری برایم حرف زد، من منظورش را نفهمیدم.نمیدانستم کارنامه چه مفهومی دارد. در یک روستا، در کافه تئاترها هفته ای شانزده اجرا داشتیم….اینطوری امرار معاش میکردیم،نان درمی آوردیم. شاید خل بازیهای انجام می دادم..اما به ریسک و اینجور مسائل فکر نمی کردم.فقط نقش آفرینی می کردم.
چستین:اگر بازیگر نمیشدی، چه شغلی را امتحان میکردی؟
-حصیربافی(میخندد).کار حصیربافی را انتخاب میکردم …نمیدانم.فکر میکنم شغلی را انتخاب میکردم که با دیگران تعامل داشته باشد. مثل آشپزی یا همچین کارهایی.وقتی در «فرانکی و جانی»(1991) نقش آفرینی میکردم، مدتی آشپز بودم، رفتم و به عنوان آشپز مدتی مشغول کار شدم.در رستوران بودم و از آشپزی لذت بردم. یک رفاقت خاصی در رستوران وجود دارد که لذت بردم.شما در حال کار با موادغذایی با همکاران تان هستید.این در ذهن من ماند.
کریستفر نولان:چگونه میتوانید میان نظم مبتنی بر فیلمنامه و احساسات خودانگیخته تعادل برقرار کنید؟
-بستگی به فیلمنامه دارد. اما نیاز به تمرین هست.در حقیقت،عجیبترین چیزی که اتفاق میافتد: هرچه بیشتر تمرین میکنی،بیشتر خودانگیخته میشوی.این برخلاف تصور مردم است.بازیگرانی که اهل تمرین نیستند،خواهند گفت:«به وقتش خودانگیخته میشوم.» و این روشی است که حالا بسیاری از فیلمها را میسازند. وقت تمرین نیست. در تمرین میتوانی کارهای مختلف انجام بدهی.بگذار برایت مثالی بزنم. وقتی سیدنی(لومت) در فیلمی با شما همکاری میکرد،سه هفته وقت برای تمرین روی فیلمنامه داشتی. یکبار کسی گفته بود:« تکرار من را فعال نگه میدارد.» فرق است میان متنی که در اتاق دورخوانی میکنی با متنی که جلوی دوربین ایفا خواهی کرد.
سیدنی می گفت:«باشه، این سکانس رو گرفتیم. اما کاملا سکانس رو درک نکردیم. بیایید روی جزئیاتش کار کنیم.»
حالا آنجا، سرصحنه.او من و دیگر بازیگران را در اختیار دارد که بداهه سازی میکنیم. بیشترمان از پس بداهه سازی بر میآمدیم. چون هفتهها روی فیلمنامه کار کرده بودیم، شاید ماهها. پس ما شخصیتهایی را که ایفا میکردیم تا حدی میشناختیم.سه بداهه سازی انجام دادیم که سیدنی برای سکانسی ضبط کرد.همه اطلاعات را جمع آوری و تفسیر کرد و سکانس را براساس سه بداهه پردازی نوشت. میدانی، این کار را با کل فیلمنامه انجام نمی دهیم.اما آن لحظه به خصوص ، یک سکانس پانزده دقیقه ایی بود که بداهه سازی انجام دادیم. اینجور مسائل پیش می آید…گاهی از اوقات کار بینظیری را با بداهه پردازی صورت داده ای.
نولان:شما چندین بار با سیدنی لومت، فرانسیس فورد کاپولا و برایان دی پالما همکاری کردید. چگونه نقش آفرینی را برای فیلمسازانی قالب سازی میکنی که چنین سبکهای متفاوت فیلمسازی دارند؟
-وقتی جوان بودم، درک این موضوع برایم سخت بود. مدام دچار جنجال و کشمکش میشدم. فیلمسازان ازهم تفاوت دارند.وقتی با کارگردان تمرین میکنی، به بازیگر کمک میکند چون فیلمسازان را به این روش میشناسی و کارهایی را که انجام میدهند، میبینی.گاهی اوقات با کارگردانی همکاری داری که فیلم ناموفق میشود. اما از فیلم درس میگیری. بهترین روش یادگیری همکاری با فیلمساز است…زمانی که شروع به فیلمسازی کردم، خیلی چیزها درباره همذات پنداری با کارگردان آموختم. همه چیز همدلی است.فقط همین.
کریستفر نولان: اگر میان صحنه و پرده سینما یکی را بخواهید انتخاب کنید. کدام است و چرا؟
– من کارم را با تئاتر شروع کردم، بنابراین همیشه با تئاتر راحت هستم.اما در فیلمهای فراوانی ایفای نقش کردهام،در سینما هم راحت هستم. تئاتر زنده است. بازخورد مخاطب را میبینی و معمولا، برای بازیگرنمایش متن باید قابل اجرا باشد. در مورد شکسپیر البته، چون کار غنیتر است باید بیشتر کار کنی.
نولان: دستاوردهای شما هدفی را برای بسیاری از بازیگران جدید و تازه کار تعیین کرده است که الهام بخششان شده است. آیا وقتی بازیگر شدید، سطحی از نقش آفرینی وجود داشت که دنبالش بودید و با رضایت به آن رسیده باشید؟
-خب، یک کاری که همیشه انجامش داده ام وغریزه طبیعی من است این بوده که تلاش نکردم به خودم سخت بگیرم. تلاش نکردم این درخواست ها را از خودم داشته باشم. معذبم میکند. ما همیشه دنبال هدف هستیم،اینطور نیست ؟ چرا این نقش را دارم بازی میکنم؟دارم این نقش را انجام میدهم تا در کاری شریک باشم. و هر نقشی که بازی می کنم، برایش زحمت میکشم.از تلاش چشم پوشی نمی کنم.خیلی وقت ها زحماتمبه بار نمی نشیند که این برایم راز است.البته ناموفق بودن در نقش آفرینی ربطی به نقش ندارد. بازیگر دیگری میتواند نقش را ایفا کند و ناگهان زندگی تازهای به کاراکتر بدهد. این ها همهاش نسبی است.
مایک نیول:در دورانی که داشتی بزرگ میشدید،چه کسی رئیس خانه بود؟
-من در خانوادهای باسه زن و یک پدربزرگ رشد کردم. مادرم، خواهر جوان تر او و مادربزرگم. و آنها رئیس خانه بودند. همه آنها رئیس بودند. و دوران بسیار هیجان انگیزی در برانکس جنوبی؛ محلهای که بزرگ شدم،بود. ما خیلی فقیر بودیم، اما بسیار خوش شانس بودم چون وقتی اوضاع محله بهم ریخت، از آنجا در رفتم. به خیابان ها رفتم و ماجراجوییهای خودم را داشتم. باید اعتراف کنم دوران رشد بسیار سختی را گذراندم.اما بیشتر مادربزرگم قانون گذار خانه بود. مادر بزرگم مقام دوم راداشت. آنها نسبتا جوان بودند. مادرم خیلی جوان بود که به دنیا آمدم. من خیلی به آن دوره از زندگیام مدیون هستم. به آن زن ها و پدربزرگم بسیار مدیون ام.
نیول:آیا آنها شما را در بازیگری تشویق کردند؟
-نه واقعا.نه.به عنوان بازیگر پذیرفتنم. همیشه میگفتند:«اون بازیگره.» مدرسه جایی بود که بازیگریام را تشویق کرد، معلمهایم .همیشه یادم میماند معلمهایم بودند که با مادرم حرف زدند. هرگز نفهمیدم چه به او گفتند.اما کلامشان تشویق کننده بود.اما من مدرسه را ول کردم. دبیرستان را رها کردم تا کار کنم. بنابراین آموزش من از تئاتر است. کسانی که استادم بودند مانند چارلی لافتن، که دوست بزرگ و استادم است. لی استراسبرگ.مارتین برگمن.نمیتوانم بی اشاره به آنها حرفی بزنم. مارتین برگمن تهیه کننده و مدیر برنامههایم در ابتدا بود. در جوانی من را دید. برگمن حرفی زد که هیچ کس نمیگوید. بیست و پنج ساله بودم.او آمد و نمایشام را دید.خیلی ساده گفت:«من اسپانسر تو خواهم شد.» من هرگز چنین جملهای نشنیده بودم.
نیول: زمانی که بازیگری را شروع کردی، آیا ایدهای در ذهنت بود که چه نوع بازیگری میخواهی شوی؟رویاهایت چه بودند؟
-من فقط آنچه را که یاد می گرفتم ، دوست داشتم ، ادبیات ، هر آنچه را که در مرکز شهر قرار داشت ، با افرادی که آشنا میشدم و دنیایی که در آن زندگی می کردیم.کتابخوانی وحشی بودم. البته فقر وجود داشت ، اما وقتی چنین جوانی باشید ، دچار فقر می شوید ، چیز بزرگی نیست. شما برای مقابله با فقر خودتان را دارید.در آن سن و سال با خوردن هر چیزی میتوانی زندگی را سر کنی.اهمیت ندارد.
مایکل ردفورد: میتوانید درباره تفاوت حضور در فیلم و حضور در تئاتر صحبت کنید؟
-باید همان کنترلی را که روی صحنه داری در سینما نیز پیدا کنید و لازمهاش اعتماد است .باید به کارگردان اعتماد کنی.کارگردان برایت اهمیت پیدا کند. این نظر من است..