بایگانی‌ها

انسانم آرزوست…

انسانم آرزوست...
انسانم آرزوست...

نزهت بادی

دنیای تصویرآنلاین-فیلم «مرز» ساخته علی عباسی، فیلمساز جوان ایرانی- سوئدی ساخته است که جایزه بهترین فیلم بخش نوعی نگاه جشنواره کن را در سال 2018 به دست آورد.

زن در این سوی قاب ایستاده است و مردم در آن سوی قاب در رفت و آمدند. پسر جوانی می گذرد و بینی زن شروع به تکان خوردن می کند و شامه تیزش چیز بدی را حس می کند. مأمور همکارش پسر جوان را نگه می دارد و بازرسی می کند و نوشیدنی های قاچاق را از او می گیرد. پسر وقتی از کنار زن می گذرد، با نفرت به او می گوید: “هرزه زشت”. او چیزی را ر زبان می آورد که مخاطب از همان دیدار اول با تینا در ذهن دارد و زنی زشت و ناجور به نظرش می رسد. تینا نیز یکی از همان ناقص الخلقه های دهکده منفردی است که مرد فیل نما، کله پاک کن، ادوارد دست قیچی، عجیب الخلقه ها و گوژپشت نتردام ساکنین آن هستند: یک شخصیت نامعمول و غیرعادی که قدرت ویژه ای دارد و می تواند حس گناه و شرم و ترس و خشم انسان های دیگر را درک کند و از آن در جهت دستگیری انسان های مجرم به پلیس کمک کند و از این رو توانسته است خود را با جهان پیرامونش تطبیق دهد و به عنوان جزئی از آن پذیرفته شود و زندگی عادی داشته باشد. تازه وقتی مردی شبیه خودش را می بیند و به سمت او کشیده می شود، نسبت به غیرعادی بودن خودش کنجکاو و حساس می شود و می بیند در تمام زندگیش احساس بیگانگی و طردشدگی و تک افتادگی کرده است و به واسطه معاشرت با مرد میل بدوی و خوی حیوانی نهفته در وجودش را کشف می کند و مرد به آینه ای در برابرش بدل می شود که ماهیت واقعی اش را به او نشان می دهد. تینا به دیدار ووره می رود که در جنگل مشغول جمع کردن کرم ها و خوردن آنهاست. تینا به او می گوید که نباید این کار را بکند، چون چندش آور است اما ووره کرمی را لای انگشتانش می گیرد و به تینا تعارف می کند. تینا می داند که خوردن کرم کاری ناهنجار است و او بر اساس قراردادهای اجتماعی نباید آن را بخورد اما در خود میل شدیدی به خوردنش حس می کند. مرد کرم را در دهان زن می گذارد و تینا با لذت آن را می خورد و از همان جاست که با پرسش مهم زندگیش روبرو می شود که آیا او یک انسان است یا هیولا؟

در ادامه با یافتن ویژگی های مشترک بیشتری میان خود و ووره بتدریج از جامعه انسانی و مدنی اطرافش دورتر می شود و به سمت زیست حیوانی گرایش بیشتری پیدا می کند. آن جا که زن و مرد با هیبتی همچون انسان های اولیه در میان جنگل آزادانه و سرخوشانه به دنبال هم می دوند، برای نخستین بار است که تینا احساس رهایی و سبکباری و لذت می کند و از بدن ناجور و دفرمه خود خجالت نمی کشد و خود را در پیوند با طبیعت بکر و زندگی بدوی می بیند که با پایبندی جبری اش به آداب زندگی اجتماعی و شهروندی از آن دور شده بود. حالا آن ایماژهای بصری فیلم برایمان معنادار به نظر می رسد که چطور میان تینا و حیوانات رابطه عمیقی وجود داشت و او در کنار آن ها بیش از حضور در جمع انسان ها احساس امنیت و آرامش می کرد. صحنه ای که نیمه شب تینا مردی را که با او زندگی می کند، از خود می راند و بعد در لحظه ای تغرلی و شاعرانه روباهی پشت پنجره اش می آید و آن دو از پشت شیشه یکدیگر را لمس و نوازش می کنند، زن را سرشار از خوی حیوانی و میل بدوی نشان می دهد که انگار به اشتباه در جامعه متمدن زندگی می کند و باید به اصل وجودش بازگردد. اما وقتی مرد از او می خواهد که علیه اجتماع بشری طغیان کند و درصدد انتقام از انسان ها برآید که آن ها را به خاطر آزمایشات علمی شان قربانی کرده اند، تینا بر سر دوراهی دشوار و پیچیده ای قرار می گیرد و خود را در مواجهه با چالش انسان بودن یا نبودن می بیند. در واقع فیلم به کمک ماهیت دوگانه تینا به او این امکان را می دهد که خودش دست به انتخاب بزند که آیا می خواهد به صورت یک انسان زندگی کند یا همچون مرد شیوه زیستی یک هیولا را در پیش بگیرد.

با چنین رویکردی علی عباسی جهان هراسناکی را به تصویر می کشد که شیوه های پلید و شرورانه اش را پشت ظاهر متمدن و مدرن و مترقی خود پنهان کرده است و از فرط عادی بودن دیگر ترسی ایجاد نمی کند و هیولاها به صورت آدم های معمولی درآمده اند که نمی توان آن ها را از چهره زشت و ترسناکشان بازشناخت و می توانند زوج کاملا عادی باشند که در خانه شان به بهره کشی جنسی از کودکان مشغولند. همین که جنایت ها، جنگ ها، تبعیض ها، استبدادها، نسل کشی ها، اقلیت ستیزی ها، نژادپرستی ها و صدها امر هولناک بشری دیگر به چشم نمی آید اما ظاهر زشت و نافرم تینا همچنان جلب توجه می کند و حسی دافعه برانگیز و پس زننده را در مخاطب به وجود می آورد، خبر از غلبه دیدگاه های کلیشه ای می دهد که هنوز هر تفاوت و غرابتی را عامل ترس و تجسم شر می دانند. کاری که علی عباسی می کند، این است که ذهنیت تثبیت شده مخاطب را زیر سوال می برد و علیه مرزبندی ها و خط کشی های رایج برمی آشوبد و هژمونی غالب بر جهان پیرامون هویت انسانی را فرومی پاشد و از طریق تجربه غریب همراهی ما با زنی بیگانه، حسی از احترام را نسبت به ماهیت غیرعادی و نامأنوس او برمی انگیزد که می تواند مدخلی برای پذیرش و به رسمیت شناختن همه انسان هایی باشد که به خاطر ویژگی های جسمی و جنسی متفاوت شان همچنان به عنوان افرادی نامطلوب و منحرف و منحط از سوی جامعه رانده می شوند.