بهمن شیرمحمد
دنیای تصویرآنلاین-بهرام بیضایی فردا هشتاد ساله میشود و همچنان سرسخت و خستگی ناپذیر در آن سوی گیتی مشغول کار کردن و نوشتن است. بیش از شش دهه فعالیت مداوم و پیوسته در هنرهای نمایشی ایران در قالب فیلمنامه، نمایشنامه، تئاتر و فیلم و چند تحقیق و پژوهش مفصل و دشوار دربارهی فرهنگهای گوناگون و اشکال نمایشی در هند، چین، ژاپن و اندونزی و چند گفتگو که در قالب کتاب منتشر شدهاند، کارنامهی ارزشمند و پربار او را تشکیل میدهند. آثاری که فارغ از کیفیت متفاوتشان، جملگی بر زحمت و نگرش روشنفکرانه و ذهن جستجوگر خالقشان صحه میگذارند. بیضایی بر خلاف اغلب همدورههای صاحب نامش آموختن دانش و فنون هنرهای دراماتیک را نه از الگوهای خارجی که از کاویدن در فرهنگ و میراث خانوادگیاش (خانواده پدری او از تعزیه خوانان معروف آران کاشان بودند) به دست آورد و همسو با تلاش برای کشف ریشههای این گونهی کهن نمایش ایرانی، با جلوههای دیگر هنرهای نمایشی نیز آشنا شد و پس از نگارش چند نمایشنامه به زبان تاریخی، در اواخر دهه چهل، با ساختن نخستین فیلم بلندش به یکی از ارکان اصلی سینمای موسوم به موج نو بدل گشت و در طی پنج دههی بعد بیش از آنکه فیلم بسازد، نوشت و فیلمهای دیگران را تدوین کرد و هرازگاهی نمایشی را بر روی صحنه برد.
اولین فیلم بلند بیضایی یعنی «رگبار» را شاید بتوان انعکاس تصویر جایگاه غم انگیز و تلخِ روشنفکر در جامعهی غالبا مبتذل پسند دههی چهل شمسی دانست. در دورانی که آثار موسوم به فیلمفارسی در حال دیکته کردن فرهنگی بودند که تنها در ستایش جوانمردی و تقدس فقر و ساده زیستی خلاصه میشد، بیضایی تصویرگر شخصیتی بود که زیست ناساز و ناهمگونش نسبتی با فرهنگ غالب اجتماع ایران نداشت و به همین دلیل از آن محله طرد میشد. نگاهی که بعدا و در طی دههها امتداد پیدا کرد و در بسیاری از آثار مکتوب و ساخته نشدهی بیضایی همانند شاهکارش یعنی طومار شیخ شرزین در قالب نبرد ازلی/ابدیِ جهل و دانایی تجلی یافت. نگاه جاری در آثار او خبر از رنجی تاریخی و ناگوار و بهای سنگینی که همواره دانایی در برابر نادانی پرداخته، میدهد. تاوان سخت مبارزه در برابر تعصب و روزمرّگی. با این حال چهارده فیلمی که کارنامهی سینمایی بیضایی را تشکیل میدهند به هیچوجه گویای تمامی آن چیزی که باید از بیضایی دریافت میکردهایم نیستند و مطالعهی دقیق و موشکافانهی آثار ساخته نشدهی او، به روشنی بیانگر آن است که بیضایی در بیشتر مواقع، متاسفانه موفق به ساختن بهترین متنهایش نشده و تعداد بی شماری از نمایشنامهها و فیلمنامههای مکتوب او فرصت بر صحنه رفتن و یا ساخته شدن را نیافتهاند و نکته در اینجاست که او به جای اعتراض و شکایتِ بی ثمر تا توان داشت نوشت و میراثی ماندگار از خود بر جای گذاشت که جدا از حسرت ابدی ساخته نشدنشان بی شک تا دهههای آینده به عنوان مراجعی مهم نه فقط در شناخت پوسته ظاهری و شمایل فرهنگ و تاریخ سرزمین مادریاش بلکه در مطالعهی شالوده شکنانه و دور از عادت آنها در دسترس علاقمندان خواهد بود. جدای از اینها میزان تسلط و سواد و ژرف اندیشی بیضایی در گسترهی فعالیتهایش، تحسین برانگیز و دست نیافتنی مینماید. چه آنجا که در کتاب مشهورش درباره هیچکاک (هیچکاک در قاب) به عنوان تحلیلگری بی ادعا اما تیزبین و نکته سنج سخن میگوید و نشان میدهد که چگونه و با چه کیفیت و نگاه عمیقی آثار الگوهای فرنگیاش را میبیند و چه در بیان هنرمندانهی دغدغههای بی شمارش در باب اسطوره، تاریخ، آیین و چه در نگاه فارغ از سطحی نگری و سانتیمانتالیسم به جنس زن. حتی آنجا که در مصاحبه با منتقدی صاحبنام، در پاسخ به آنچه پیچیدگی در آثارش عنوان میشود، صریح و بدون تعارف توضیح میدهد که چگونه از ظرفیت بی پایان زبان فارسی بهره میجوید و مثلا بین پادشاه، خاقان، حاکم و خلیفه تفاوت معنایی قائل است و اگر دیگران در این زمینه سهل انگاری میکنند، او همرنگ جماعت نخواهد شد. بیضایی در مقام کارگردان به سنت سینمای کلاسیک تعلق دارد و به پشتوانهی فرهنگ غنی تئاتریاش همواره بر اهمیت میزانسن و حرکت توامان دوربین و بازیگر و فضاسازیهای پر جزئیات تاکید میکند و همانند هر فیلمساز بزرگی امضای خود را بر هر قاب و پلان میزند و واقعیت برساخته از ذهن همواره کنشگرش را میسازد. در قالب نویسنده، هوشمندانه ساختارهای گوناگون روایت و درام را متناسب با هر قصه به کار میگیرد و در گفتگونویسی با بررسی همه جانبهی زمان و مکانِ متون درخشانش، زبان و گویش متناسب با هر دوره تاریخی و شخصیتهایش را بر میگزیند.
مطالعهی مجموعه آثار غالبا مکتوب او فارغ از نوآوریها و ساختارهای جذابشان از نگاهی دورتر، مرورگر برهههای مهم و تاثیرگذاری از تاریخ این سرزمین هستند. از آثاری زندگی نامهای همچون دیباچهی نوین شاهنامه و روز واقعه گرفته تا تعداد زیادی فیلمنامه همانند قصههای میر کفن پوش و عیار تنها و تاریخ سری سلطان در آبسکون و ..که مربوط به حمله مغولها و تشکیل حکومت ایلخانیان هستند تا رجعت به قصههای شاهنامه و حمله اعراب به ایران که در مرگ یزدگرد در تلفیق با نقطه نظر کوروساوا ( از فیلمسازان محبوب بیضایی) در فیلم «راشومون»، خوانشی تکان دهنده به وجود آورده است و نگاه همواره آسیب شناسانه و احترام برانگیز بیضایی به جایگاه تاریخی زن که بهترین جلوههایش در فیلمنامههای اشغال، لیلا دختر ادریس و مقصد منعکس شده. جدای از این بیضایی در تمام آثارش نشان میدهد که چه دلسوزانه و شفیقانه در پی پالودن زبان فارسی از واژههای بیگانه است و به راستی نگران فرهنگ و زبان سرزمین مادریاش است. آخرین تصویری که از بهرام بیضایی قبل از مهاجرتش سراغ داریم مربوط به واپسین اثر سینمایی اوست. فیلمی که بیشتر از آنکه حاوی جوهرهی ذهن و تفکرات همیشگی او باشد، یک واکنش تند و عصبی به شرایط موجود به نظر میرسد. اما گذر زمان در طی دههی اخیر گواهی میدهد که بیضایی وضعیت غم انگیز سینمای ایران در طی سالیان اخیر را زودتر از دیگران تشخیص داده بود. سینمایی که تنها تعداد فیلمهای کمدی بیمصرفش در طول یکسال دارد از دستانمان خارج میشود در طی شش دهه تنها میزبان نُه فیلم از بهرام بیضایی بوده (مرگ یزدگرد توقیف شد و اجازه نمایش پیدا نکرد) و این فکر آرام آرام خودش را تحمیل میکند که آقای حکمتیِ «رگبار» تصویر پیشگویانهی خود بیضایی نبود که غریبانه و بی بدرقه آن محله و آدمهایش را ترک کرد؟