ترجمه:دنیا میرکتولی
دنیای تصویر آنلاین- ژان لوئی ترنتینیان (متولد 1930) یکی از محبوبترین بازیگران سینمای فرانسه و دنیاست. او با چند نسل از بهترین کارگردانان سینمای کشورش همکاری کرده؛ از روژه وادیم و ابل گانس و ژرژ فرانژو و کلود للوش و کلود شابرول و اریک رومر، تا رنه کلمان و ژاک دوره و فرانسوآ تروفو و آندره تشینه و برتران بلیه و ژاک اودیار. ترنتینیان در آثاری ماندگار از بزرگترین فیلمسازان اروپایی نظیر کوستا گاوراس (حادثهای در ترن، زد)، برناردو برتولوچی (دنبالهرو)، کریشتف کیشلوفسکی (سهرنگ: قرمز) و میشائیل هانکه (عشق، پایان خوش) نیز بسیار خوش درخشیده است.
این بازیگر بزرگ چند روز پیش زادروز 88 سالگی خود را جشن گرفت. به همین مناسبت آخرین گفتوگوی او با روزنامۀ فرانسویِ «لو پاریزین» را که در روز تولدش منتشر شد، با هم میخوانیم.
لو پاریزین: حالتان چطور است؟
ژان لوئی ترنتینیان: بد نیستم. ممنون.
احتمال حضور روی صحنه باعث خوشحالی شما میشود؟
بله. خیلی زیاد. این همان چیزیست که در حرفۀ ما بیشترین شور و هیجان را دارد. هر وقت احساس ترس میکنم، با گوشدادن به مخاطبان و خندهها و احساساتشان، لذتم به نهایت میرسد. آلن دلون یک بار به من گفت: «پشت دوربین ممکن است میلیونها نفر تماشایمان کنند. هروقت دربارهاش فکر میکنم، تشویق و ترغیب میشوم.» اما من هرگز در موردش فکر نکردهام. همیشه دلم میخواست روی صحنه خوشایندِ کارگردان و بازیگران و همۀ آدمهای حاضر در پیرامون خود باشم. ما روی صحنه با مردم زندگی میکنیم و نفس میکشیم. حرفۀ واقعیِ ما حضور روی صحنه است. بقیۀ کارهایی که میکنیم، کمی از روی خودخواهی و تا حدودی از روی حرص و آز است.
شما به این دلایل در سینما کار میکنید؟
خیر، کمی هم بخاطر شگفتیهای این کار است. غالبا این سؤال را از خودم پرسیدهام و سپس به یک ایده رسیدهام. من همیشه آرزو داشتم بیشتر تئاتر کار کنم، اما تئاتریها مالیاتهایشان را یکسال بعد میپردازند و من پیش خودم فکر میکردم که با کار کردن در تئاتر، نمیتوانم این هزینه را بپردازم.
شما از اعلام بازنشستگی خود منصرف شدید تا شاید در ادامۀ فیلم «یک مرد و یک زن» ساختۀ کلود للوش حضور یابید. حال ممکن است در این فیلم بازی کنید؟
بله، اما چیز مهمی به من پیشنهاد نشده است. کارهایی که به من پیشنهاد میشود، پیچیده است و من نیز آدم پیچیدهای هستم. مدت زیادیست کار بااهمیتی نکردهام و موفقیتی به دست نیاوردهام. بهتر است کار کنم.
شما بر روی صحنه میروید تا شعر بگویید. چرا شاعری را انتخاب کردهاید؟
شعر موجز و دقیق است. گاهی یک شعر بیشتر از یک رمانِ بلند حرف برای گفتن دارد. مردم زیاد به شعر علاقه نشان نمیدهند چون مشکلات خودشان را دارند. هرکس مشکلات زندگی خود را دارد. متوجه شدهام که هرکس در کنج دنیای خود در حال مبارزه است. مسیرِ زندگی اینچنین بوده و حال که به این مراسم دعوت شدهایم، پس شانسِ شرکت در آن را داریم. دوستی اخیرا به من میگفت ترجیح میدهد زندگی نکند. او احساسات مرا برانگیخت چون دوستی صادق و صمیمی بود. اینکه گذران زندگی کمی سخت است واقعیت دارد.
به محض اینکه این حس به سراغمان میآید، دلمان میخواهد کاری انجام دهیم.
بله واقعا. شخصی کاملا افسرده تصمیم میگیرد نزد یک روانشناس برود. روانشناس به او توصیه میکند به دیدن دلقکی فوقالعاده در سیرکی کوچک برود که میتواند او را به طرزی بیسابقه و باورنکردنی درمان کند. شخص پاسخ منفی میدهد. روانشناس شگفتزده میشود و میپرسد چرا نه؟ آن دلقک خود منم! شخص میگذارد و میرود.
آن دلقک خود شما هستید؟
بله. و در عین حال که در حضور دیگران بازی میکنم و به حرفشان گوش میدهم و دوستشان دارم و به خنده میاندازمشان، لبریز از شادی و خوشبختی میشوم و این به من کمک میکند خوب بخوابم و خوب زندگی کنم. صدا و فیزیکِ من کمی غمگین است، اما همیشه دوست داشتهام مردم را بخندانم و عاشق این بودم که کُلوش (کمدین و بازیگر مشهور فرانسوی) باشم.
شما زادروز 88 سالگی خود را جشن گرفتهاید.
وقتی در سن و سال خاصی هستید و در روز تولد برایتان آرزو میکنند، این آرزوها دیگر مثل هدیه نیست. بلکه بدین معناست که یک سال دیگر به عمر شما اضافه شده.
یعنی شما یک سال دیگر زندگی کردهاید…
بله. بیایید خوشبین باشیم. زندگی زیباست. ژاک پرهور در یکی از شعرهایش چنین سروده است: «گل میگوید زندگی زیباست و من خود را از بین میبرم تا این را به شما بگویم. و گل میمیرد.» با همۀ این حرفها خوشحالم که به این جهان آمدهام. این زندگی با وجودِ رنجِ زیستن، ارزشاش را داشت.
در مصاحبۀ اخیرتان با «لوموند» گفته بودید که آدمی ناکام بودهاید. جدی گفتید؟
اوه بله، چون چیزهای زیادی را از دست دادهام؛ در عشق، در ملاقاتهایم و حتی در حرفهام. من اکثر اوقات راههایی را که باید در پیش میگرفتم، انتخاب نکردم. دیگران میگویند به خودم سخت میگیرم. اما مطمئنم که میتوانستم بهتر و متفاوتتر کار کنم.
چه آرزویی میتوانیم برای شما داشته باشیم؟
یک پایان خوب.
از آن وحشت دارید؟
بله، کمی. قبلا تصور میکردم بیماری در نظرمان جدی و خطرناک است اما مرگ را خیلی خوب تاب میآوریم. بعد وقتی به مرگ نزدیک میشویم، متوجه میشویم که دلکندن سختتر است. هیچکس هرگز دوباره به این جهان برنمیگردد تا بگوید آن جهان خوب است یا نه. آیا جهانِ پس از مرگ، جهنم است؟ آیا مثل وقتیست که خوابیم؟ اگر اینطور باشد، فورا با آن موافقت میکنم. اما میترسم بدتر از این باشد. به هر حال مرگ برگشتناپذیر است.
حال شما خوب است؟
خوبم. مرسی. و شما؟
من هم خوبم. خوب باشید و به امید دیدار.