بایگانی‌ها

بدرود برادر…

بدرود برادر...
بدرود برادر...

ترجمه ی احسان قراخانی

 

دنیای تصویرآنلاین- کِرک اَلِن، معلم و نویسنده ی سیاه پوست آمریکایی است و کتابی هم به نام «همه چیز درمورد پول- پیر بودن و فقر مزخرف اند» هم نوشته است و در دبیرستان نیاک آموزش تجارت تدریس می کند. در 14 سپتامبر 1992، زنی در نیویورک به پلیس مراجعه کرد و گفت که یک پسر جوان سیاه پوست قصد تعرض به او را داشته و در حین این کار، دست خودش را هم بریده و همین واقعه یکی از جنجالی ترین پرونده های تاریخ آمریکا را رقم زد که وقایع ش را خواهید خواند. این موضوع دستمایه مستندی به نام «برادران لیست سیاه» به کارگردانی شان شان گالاهار شد که در آن با افرادی که در این موضوع دخیل بودند گفت و گوهایی داشت. کرک الن هم یکی از این اشخاص بود. یکی از کسانی که از بدو ساخت این مستند از آن حمایت کرد، جاناتان دمی کارگردان شاخص آمریکایی بود. دمی همیشه به کارگردان های جوان یاری می رساند و از هر فرصتی برای ابراز انزجارش از بی‌عدالتی های اجتماعی استفاده می کرد. ضمن این که در طول ساخت مستند برادران لیست سیاه، به گالاهار بسیار کمک کرد. در این جا اَلن، خاطراتش از دمی را برای ما شرح می دهد.

+++

کِرک اَلِن

 

بیست و هشت آوریل 2017؛ ساعت هفت و دوازده دقیقه ی صبح

اولین بار جاناتان دمی را از دور، سر فیلمبرداری فیلم «همسر مافیا» دیدم؛ آن زمان نوجوان بودم و او داشت فیلمش را در شهر ما می گرفت. شیفته ­ی (بازی) میشل فایفر شدم. جاناتان چند سال بعد، با فیلم «سکوت بره­ ها» هنرمندانه و هوشمندانه مرا ترساند و البته در آن واحد، به یک آدم­خوار علاقمندم کرد. بعد از آن، تا سالها دیدار دوباره ای با دمی نداشتم. دنیای من در پاییز سال 1992، هنگامی که یکباره در کانون توجه ملی قرار گرفتم، کن فیکون شد. در چهار سپتامبر همان سال، زنی مسن در شهر کوچکی در شمال ایالت نیویورک به پلیس زنگ زد و گفت که یک جوان سیاه­پوست قصد تعرض به او را داشته و حین تجاوز به او دست خودش را هم بریده است. پلیس به جست و جوی مظنونین پرداخت، و همزمان با مدیر و مسئولان دانشگاه ایالتی نیویورک در اونینتا- همانجا که من آن زمان درس می خواندم- تماس گرفت و یکی از مسئولان فهرستی در اختیار پلیس قرار داد که نام و نشانی صد و بیست و پنج دانش­آموز سیاه پوست پسر در آن بود. طی چندین روز بعد، افسر پلیس های مختلفی از شهرهای کوچک آن صد و بیست و پنج دانش آموز را مورد استنطاق قرار دادند و تا زمانی که بی گناهی مان اثبات نمی­شد، با ما مثل مجرم رفتار کردند.

دانش آموزها از آن پلیس ها به خاطر رفتارشان شکایت کردند و بعدتر این قضیه بدل به طولانی ترین پرونده­ی دادخواهی حقوق شهروندی در تاریخ آمریکا شد. دوستم، شان گالاهر، براساس این پرونده فیلم مستندی با نام «برادران لیست سیاه» ساخت و وقتی از جاناتان کمک خواست، دمی از نام و نفوذ خود حداکثر استفاده را کرد و از جان و دل برای پروژه مایه گذاشت. سالها طول کشید تا این فیلم ساخته شود (از سال 2007 تا 2013) و نهایتاً در سال 2014 اکران شد. شرکت داشتن در این فیلم، فرصتی در اختیار من قرار داد تا بالاخره بتوانم به لحظه ای که مملو از تشویش و دلهره بود، برگردم و هم به خاطر دردی که دهه ها پیش، در دوره ای دور کشیده بودم، اشک بریزم. در آن فیلم مستند، من و هم دوره ای هایم ماجراهای تلخ و ناراحت کننده ای را روایت کردیم که پلیس و دانشگاه سعی در کتمانش داشت. جدا سازی خودسرانه، دردآور، تحقیرآمیز کلیه دانش آموزان آفریقایی-آمریکایی و لاتین در دانشگاه ایالتی نیویورک حرکتی بود که از لحاظ احساسی، ما را از بقیه جدا می کرد. خاطره ها یکباره به من هجوم آوردند؛ خاطره ی صلیب های شکسته و شعارهایی مثل «کاکا سیاه، گمشو برو خونه ی خودت» که با ماژیک و خط خرچنگ قورباغه روی در اتاق هایمان در خوابگاه می نوشتند. وقتی فهمیدم دمی قصد دارد نام و اعتبار خود را به این فیلم بیفزاید مات و مبهوت ماندم. در طول مدت فیلمبرداری متوجه شدم او کارگردان نماهنگ محبوب من- سان سیتی- بوده. هنوز همسرایی آن آهنگ را به وضوح در خاطر دارم: «من، من، من هیچ وقت سان سیتی رو نمی زنم/ من هیچ وقت سان سیتی رو نمی زنم».

در حال حاضر در دبیرستان نیاک در شمال شهر نیویورک که تا نیویورک یک ساعت فاصله دارد، مشغول تدریس هستم. به فاصله ی کمی پس از استخدامم، فهمیدم که جاناتان هم ساکن نیاک است. دیداری تازه کردیم و رابطه مان را ادامه دادیم و شب های زیادی را با هم درمورد همه ی چیزهایی که برایمان اهمیت داشت، گپ می زدیم. در مراسم رونمایی «برادران لیست سیاه»، نوع رفتار و صحبت های جاناتان، مثل آن کارگردان های معروفی که صرفاً طرفدار سفت و سخت عدالت اجتماعی هستند، نبود؛ بلکه صحبت های دوستی بودند که به من عمیقاً علاقه داشت. نوع صدا و چشم در چشم شدنش به من می گفتند: «تو مهم هستی». با هم دست دادیم و یکدیگر را در آغوش گرفتیم، اما چیزی بیشتر از یک دست دادن و بغل کردن معمولی بود. بالاخره موفق شده بودم هم جوار مردی شوم که به دنیا کمک کرده بود تا سرگذشت من را بداند؛ همان مردی که کاری کرده بود از ترس هانیبال لکتر توی خودم جمع شوم؛ همان مردی که مرا از اعتراض یک استراحتگاه به جدانژادی مطلع کرده بود؛ همان مردی که ایدز را روی پرده ی نقره ای نمایش داد و کاری کرد تا این بیماری برای مردمی که تحت تاثیر این بلا، که گریبان من و برادران و خواهران سیاه پوستم را گرفته و به ما لطمه زده بود، قرار نگرفته بودند، ملموس و قابل لمس شود.

همیشه از جاناتان به نیکی یاد خواهم کرد؛ نه به خاطر کاری که کرد، نه؛ بلکه به عنوان یک انسان در ذهن و ضمیر من زنده است؛ به عنوان یک دوست و مربی. مشتاقانه منتظرم تا در هرجایی که بعد از این جهان وجود دارد، گپ و گفت های جذابِ روشنفکرانه مان را ادامه دهیم. جهان شاید کارگردان بزرگی را از دست داده باشد، اما من یک دوست را از دست دادم؛ کسی که همیشه او را برادر می نامم.