بایگانی‌ها

تحلیل نامزدهای رشته بازیگری بخش سینما در جشن حافظ

تحلیل نامزدهای رشته بازیگری بخش سینما در جشن حافظ
تحلیل نامزدهای رشته بازیگری بخش سینما در جشن حافظ

دنیای تصویرآنلاین- بیستمین جشن حافظ با اعلام برگزیدگان خود به کار خود پایان داد. نامزدهای رشته بازیگری در بخش سینما امسال بسیار رقابت نزدیکی داشتند. 

در ادامه تحلیل نویسندگان را درباره نامزدهای بیستمین جشن حافظ در شاخه بازیگری سینما بخوانید:

درخشش يك روح ناآرام

درباره هادی حجازی فر بازیگر «ماجرای نیمروز:رد خون»

سحرعصرآزاد:هادي حجازي فر در نقش كمال فيلم«ماجراي نيمروز: رد خون» اين نيروي عملياتي افراطي را كه در “ماجراي نيمروز” خلق شده، طي روندي حساب شده واجد عمق، انعطاف و سمپاتي مي‌كند.

منحني شخصيتي كه حجازي فر به مدد فيلمنامه اين دو فيلم روي آن حركت مي كند، كمتر نصيب بازيگري در سينماي ايران مي شود؛ چراكه دنباله سازي رواج چنداني ندارد بخصوص از نوع درام سياسي. اما بخت بلند او كه نسبت مستقيم با عشق اصيل اش به سينما و بازيگري دارد، اين امكان را به او داده تا سير تغيير و تحول كاراكتر افراطي همچون كمال را به تصوير بكشد.

واقعيت اين است كه حجازي فر با پذيرش ريسك حضور در نقشي كه به واسطه پيشزمينه و خشن بودن افراطي سمپاتي براي مخاطب ندارد، توانسته آن را تبديل به يك فرصت براي ثبت تصويري ملموس و باورپذير از كاراكتري كند كه مي توانست تخت باقي بماند.

اين برآيند را مي توان برآمده از مجموعه رفتارهاي جزئي اما انساني كمال دانست كه بنا بر طراحي فيلمنامه از او سر مي زند، اما حس و حال حجازي فر در رسوب اين رفتارها به شدت تأثيرگذار است. از نمونه‌هاي آن در «ماجراي نيمروز» مي‌توان به نجات جان كودكي در عمليات انتحاري خياباني تا در آغوش گرفتن بچه به جامانده موسي خياباني و البته طنز گزنده‌اي اشاره كرد كه همواره در كلامش جاري است.

اين كدهاي رفتاري زمينه تلطيف كاراكتر كمال را به گونه اي فراهم مي كنند كه وقتي در “ماجراي نيمروز: رد خون” براي نجات يك زن زائو مقابل مردان مي ايستد، كنش انتحاري اش در راستاي تلاش براي حفظ جان انسان ها پذيرفتني شود.

زمينه هاي دراماتيكي كه در كاراكتر كمال طراحي شده و آنچه حجازي فر از روح سركش و متلاطم خود به آن افزوده، آنچنان به اين شخصيت هويت و جان داده اند كه يكي از محورهاي اصلي درام در “ماجراي نيمروز: رد خون” تلاش او براي يافتن خواهري است كه نه تنها شهيد نشده بلكه به عضويت سازمان مجاهدين درآمده است.

طبعاً بايد با تعريف اوليه اين كاراكتر آشنا باشيم، تا متوجه شويم اين وضعيت تراژيك با كاراكتر ناآرام كمال چه مي‌كند كه وادار مي‌شود به آب و آتش بزند تا خواهر فريب خورده را پيدا كند و درست وقتي اسلحه را به سويش نشانه رفته، در لحظه آخر از شليك منصرف شود.

اين لحظه ها و آن‌هاي دراماتيك در طي طريق كمال كم نيستند ولي مهمتر اينكه از فيلم و كاراكتر بيرون نمي زنند چراكه حجازي فر امكان همذات پنداري را به واسطه زير و بمي كه به جنس بازي، نگاه، ميميك و حتي ديالوگ گويي خود داده، براي مخاطب فراهم مي‌كند.

هرچند بسياري موفقيت او در ايفاي نقش كمال و كاراكترهاي بيروني را متأثر از شخصيت خودش مي‌دانند اما هادي حجازي فر با انتخاب‍‎هاي جسورانه بعدي نشان داد؛ همانقدر كه در ايفاي نقش‌هاي كمدي مي تواند غافلگيركننده باشد، در شاه نقش درونگراي آتاباي هم می‌درخشد.

 

 

تاوانِ تلخِ خودآگاهي

درباره حامد بهداد بازیگر «قصر شیرین»

سحرعصرآزاد:حامد بهداد در نقش جلال فيلم «قصر شيرين» بازي دقيق و حساب شده‌اي دارد كه نشان مي‌دهد همچنان قادر به غافلگير كردن مخاطبي است كه او را در يك قاب كليشه اي به ذهن سپرده است.

بهداد در طول دو دهه بازيگري روندي پر فراز و نشيب را با نقاط عطفي تأمل برانگيز در كارنامه اش ثبت كرده كه بسياري از آنها نقش هاي مكمل شاخصي هستند از «بوتيك» تا «كافه ستاره»، «اين زن حرف نمي زند» ، «آدم» و حتي نقش ديده نشده اش در «شبانه روز».

بعد از تبديل شدن او به نقش اول بسياري از فيلم هاي سينمايي، نوعي خوانش يكسان از نقش ها در بازي اش نمودار شد كه هيجان مواجهه با اين بازيگر را در نقش هاي جديد كم كرد. اما بخت با بهداد يار بود كه در ادامه مسير، نقش هاي متفاوتي به جهت كمي و كيفي به او پيشنهاد شد و با هوشمندي اين فرصت ها را تبديل به نقاط درخشان كارنامه اش كرد.

«نيمه شب اتفاق افتاد» و «سد معبر» از جمله اين فرصت ها بودند كه با انعطاف پذيري بهداد، زمينه را براي ثبت نقطه درخشاني همچون «قصر شيرين» هموار كردند. نقشي كه روي كاغذ مي توانست به شدت منفي به نظر بيايد اما كلنجار رفتن او با كاراكتر جلال و ريزه كاري هايي كه به بازي كنترل شده اش افزود، اين كاراكتر را از ورطه سقوط نجات داد.

جلال يك مرد بي وفا و يك پدر بي‌مهر و در كل انساني ترسو و بي مسئوليت به نظر مي آيد كه پس از مرگ همسر فداكارش، سراغ فرزندانش آمده است. همجواري اجباري اين سه عضو خانواده در طول سفري كوتاه كه با حضور كاراكترهاي ديگر رنگاميزي شده، زمينه اي براي تأثيرپذيري اين پدر از فرزندان و غفلت هايش فراهم مي كند.

*حامد بهداد نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد از بیستمین جشن حافظ

چه بسا اولين خوانش از كاراكتر جلال مي توانست منجر به مردي خشن و برونگرا و غير قابل كنترل شود كه بهداد در ايفاي اين گونه نقش ها مهارت خاصي دارد. اما او با تكيه بر نياز فيلمنامه و خواست كارگردان و ريسك پذيري خود، از جلال تصوير يك مرد كم حرف اما باجذبه را ثبت كرده كه فرصت مواجهه با خودِ خودخواه و سهل انگارش را پيدا مي كند.

بهاي اين آگاهي براي يك فرد نفرت از خود و براي ديگري خشونت بيروني است. اما جلال اين خودآگاهي تلخ را با سپردن خود به فرزندانش كه همه عمر در حال فرار از آنها بوده، تبديل به فرصتي براي بلوغ ديرهنگام مي كند.

حامد بهداد با سپردن خود به كارگرداني همچون رضا ميركريمي كه همواره متمايزترين بازي ها را از بازيگران ثبت مي كند، فرصتي جديد به خود و مخاطبانش داده تا در آستانه سومين دهه فعاليت با شمايلي جديد از او مواجه باشند.

 

 

 

 

خوانشي جديد از درونگرايي

درباره میلاد کی‌مرام بازیگر «امیر»

سحرعصرآزاد: ميلاد كي‌مرام در نقش امير فيلم «امير» حضوري متفاوت با بخش اعظم نقش آفريني هايش دارد و اين تلاش بعد از يك دهه بازي مي تواند سرفصلي جديد در كارنامه‌اش باشد.

كي‌مرام با نقش هاي آرام و دروني تر گام در عرصه سينما نهاد كه «ملكه» و «برف» از شاخص ترين آنها هستند. نمونه هايي كه نشان مي دهد كميت نقش اولويت او نبوده همانطور كه نقش مكمل پرتلاطم “خط ويژه” او را نگران رفتن زير سايه بازيگران پرتعداد و حرفه اي فيلم نكرد.

اينكه او در پايان يك دهه فعاليت به اين نگاه رسيده كه تغيير و تحولي در كاراكترها و نقش هايش به واسطه انتخاب هاي جسورانه ايجاد كند و قالبي را كه در حال كليشه شدن در آن بود، بشكند؛ برآمده از تحليلگري اي است كه او نسبت به نقش ها و طبعاً كارنامه اش دارد.

كي مرام در «امير» نقش محوري يك درام ميني مال درباره يك جوان درونگرا را ايفا مي كند كه به نوعي سنگ صبور و حلال مشكلات اطرافيان است. وضعيتي كه در تضاد با روحيه منزوي و تك افتاده او قرار گرفته و باعث در خود فرو رفتن بيشتر او شده است.

نوع خوانش از اين تعريف اوليه، كاراكتر را واجد تصويري دراماتيك كرده؛ چراكه امير عليرغم گره هاي دروني و انزوا طلبي برآمده از آن، خلاف كليشه تعريف شده اش حركت مي كند تا از انفعال و عدم كنشمندي كه مولفه آشناي چنين شخصيتي است فاصله بگيرد. 

او نمي تواند يك شنونده صرف باشد و مي خواهد دست به كاري براي رفع مشكلات اطرافيانش انجام بدهد؛ خواه خواهر بيمار، خواه پدر و مادر به تنگ آمده، خواه علي كه به جستجوي همسر و فرزندش به تهران آمده است.

*میلا کی‌مرام نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد از بیستمین جشن حافظ

اين خوانش مدرن از كاراكتر كليشه اي درونگرا و منزوي، باعث شده امير تبديل شود به شخصيتي متمايز كه هرچند ساكت و سرد است اما ساكن نيست و دست به كنش هايي مي زند كه چه بسا مطابق ميل اطرافيانش نيست.

كي مرام با جنس متانتي كه از خود به كاراكتر داده، امير را واجد رمز و رازي كرده كه حتي سكوت تراژيك و كليشه اي اش (در كاراكترهاي درونگرا) در برابر ابراز احساس و علاقه به غزل، زيرمتن پيدا كرده است.

ميلاد كي مرام در فيلم “امير” با فاصله گرفتن از كليشه رايج خود، خوانشي شخصي از درونگرايي كاراكتر دارد كه لزوماً به انفعال منجر نمي شود اما تنهاييِ تراژيك، سرانجام محتوم شخصيت هاي اين چنيني است. 

 

 

حرکت بر لبه تیغ

درباره فرشته صدرعرفایی بازیگر «شبی که ماه کامل شد»

سحرعصرآزاد: فرشته صدرعرفايي در نقش غمناز؛ مادر عبدالحميد و عبدالمالك ريگي فيلم «شبي كه ماه كامل شد» را بايد نقطه عطفي در عرصه بازي رئاليستي يك بازيگر حرفه اي دانست كه حتي تمييز اين بازيگر را در طول فيلم با مشكل مواجه مي كند.

صدرعرفايي بي شك نعمتي در حيطه بازيگران ايراني است؛ از آن دسته نقش آفريناني كه همواره كاراكتر خود را غنا بخشيده و اين تعهد، تعصب و وسواس او در مواجهه با نقش اصلي يا فرعي با استناد با فيلم هايش هيچ تفاوتي ندارد.

همانقدر كه در نقش مادر “بادكنك سفيد” مي درخشد، در نقش زن بيوه مستقل «كافه ترانزيت»، زن باردار «دايره»، معلم «حوض نقاشي»، مادر «كوچه بي نام»، مادر «يلدا» و … متفاوت، باورپذير و دوست داشتني است.

همين نمونه ها كافيست تا به اين نكته مهم برسيم كه او چندين و چند بار كاراكتر مادر را در فيلم هاي مختلف و با شناسنامه هاي متفاوت ايفا كرده و جالب اينكه هيچكدام از آنها در عرصه بازيگري شبيه به هم نيستند.

غمناز «شبي كه ماه كامل شد» يكي از همين مادران است كه با تكيه بر رئاليسم و هويت واقعي كاراكتري كه در فيلم وجود دارد، سختي و پيچيدگي كار اين بازيگر را براي رسيدن به خوانشي شخصي از او كه در عين حال واقعيت را تحريف نكند، مورد توجه قرار مي دهد.

البته كه چهره پردازي هم به كمك اين بازيگر قهار آمده تا در تركيب با مهارت هاي او كه از تغيير زبان تا تمايز در نگاه نافذ را در بر مي گيرد، تصويري از اين مادر در ذهن مخاطب ثبت شود كه در بخشي عمده از فيلم قابل تشخيص نيست!

صدرعرفايي با دركي دقيق و درست از نقش چند بعدي اين مادر كه بر لبه تيغ منفور يا محبوب شدن حركت مي كند، به يك تصوير واقعي از زني رسيده كه در گردابي از تضادها دست و پا مي زند.

زني كه در ابتداي فيلم و مراسم خواستگاري تصوير كليشه اي مادرشوهر از او ثبت مي شود اما در ادامه با كدهايي موجز و اكت هاي بهنگام و بجاي اين بازيگر، تبديل به كاراكتري ملموس و دلسوز براي فائزه مي شود و حتي در صدد نجات او برمي آيد؛ هرچند ناموفق.

فرشته صدرعرفايي در «شبي كه ماه كامل شد» با تكيه بر حس‌هاي دروني كه به موقع و به اندازه از بروز آنها بهره برده، ابعاد اين كاراكتر پيچيده را كه فرصت كوتاهي براي نمايش دارد، به شكلي تأثيرگذار و به يادماندني ثبت مي كند.

 

 

نگاه حرفه اي به نقش فرعي

سحرعصرآزاد: سحر دولتشاهي با ايفاي نقش ريما در فيلم «امير» تصويري متمايز از يك بيمار روحي- رواني ثبت مي‌كند كه با وجود محوري نبودن كاراكتر در ذهن مخاطب مي‌ماند. دولتشاهي طي دو دهه حضور در سينما با نقش آفريني در نزديك به 30 فيلم سينمايي تبديل به بازيگري حرفه‌اي و شناخته شده با ريسك پذيري بالا شده است.

هرچند مهارت او در ايفاي نقش‌هاي تيپيكال و محوري را نمي توان از نظر دور كرد، اما هوشمندي او در انتخاب هاي دور از ذهن؛ بدون توجه به كميت و محوريت نقش، سويه غافلگيركننده اين بازيگر را تا امروز براي علاقمندانش حفظ كرده است.

دولتشاهي در نقش ريما؛ خواهر بيمار كاراكتر امير كه دچار مشكلات روحي- رواني است، دست به ريسكي زده چراكه اين كاراكتر به جهت تيپيكال بودن مي توانست تبديل به جلوه اي تكراري و مأيوس كننده شود. همانطور كه بسياري از كاراكترهاي روحي- رواني سينماي ايران بدون تمايز در بروز، شبيه به هم هستند.

اما خوانش متفاوت او از اين نقش باعث شده تا كاراكتر ريما؛ كه براي ترسيم موقعيت به هم ريخته خانواده امير در بافت درام جاي گرفته، به خودي خود هويت پيدا كند و مخاطب را با قصه فرعي او كه در فيلم به تصوير درنمي آيد همراه كند.

دختري كه در آستانه 35 سالگي دچار اسكيزوفرني است و پدر و مادر پير و حتي برادرش را دچار مخاطراتي مي كند كه عليرغم ميل باطني ناگزير از مقابله با او شوند.

دولتشاهي با درك درست از جايگاه نقش و جنس نقش آفريني كه براي اين فيلم و بافت درام آن لازم است، چه بسا جاه طلبي هاي متداول بازيگران را حذف كرده و به بروزي از كاراكتر ريما رسيده كه نوعي قوام و تصفيه شدگي در جنس بازي او هم به حساب مي آيد.

به همين دليل است كه وراي نقش و تأثيرگذاري مستقيم آن بر مسير درامي كه امير در طول فيلم دنبال مي كند، سكانس هاي معدود همنشيني او با ريما و تعامل و گفتگوهايشان واجد زيرمتن و جذابيتي از جنس اين درام ميني مال مي شود.

به گفته بهتر مي‌توان مدعي شد سحر دولتشاهي بازيگري است كه نشان داده وقتي ذهن خود را از كليشه هاي ذهني مخاطب و سينماي رايج آزاد كند، مي تواند كليشه اي ترين نقش ها را تازگي و جلا ببخشد و توانايي هاي خود را به رخ بكشد. همانطور كه در جشنواره فجر سال 98 با فيلم «آتاباي» اين تجربه را تكرار كرد.

*سحردولتشاهی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن (بخش سینما) از بیستمین جشن حافظ

 

 

درباره پانته‌آ پناهی‌ها بازیگر «درخونگاه»

سحرعصرآزاد: پانته‌آ پناهی‌ها در نقش كاراكتر شهرزاد فيلم «درخونگاه» همان است كه از او انتظار مي رود؛ غافلگيركننده، متفاوت و به ياد ماندني. اين سه ويژگي وقتي اهميت بيشتري پيدا مي‌كند كه بدانيم او نقشي كليشه اي و آشنا در سينماي قبل و بعد از انقلاب را ايفا كرده است.

طبعاً كليشه زن خياباني محدود به سينماي ايران هم نمي شود و از جمله تيپ‌هايي است كه بازيگران زن باهوش تلاش مي كنند تا كارنامه خود را به آن مزين كنند. اما چگونه است كه مي‌توان به بازي پناهي‌ها در اين تيپ تكراري و آشنا چنين صفاتي را نسبت داد؟

براي رسيدن به پاسخ اين سوال شايد لازم باشد گذري بر نقش‌هاي مكمل او در فيلم‌هايي كه بازي كرده، داشته باشيم تا اين چگونگي برايمان وضوح پيدا كند.

پانته‌آ پناهی‌ها با تكيه بر روحيه و پشتوانه تئاتري به شهادت كارنامه اش هيچوقت در پي كميت نقش نبوده و مي توان اين ويژگي مهم را در آثارش دنبال كرد. علاوه بر اينكه تمايز و تفاوت نقش هايش كه چه بسا در نگاه اول از او به واسطه سن و سال و فيزيك دور باشند، نكته مهم ديگري در كارنامه اش است.

اين پيشزمينه مي تواند تا حدي چگونگي قرار نگرفتن او در قالب كليشه هاي ذهني مخاطب از تيپ و كليشه رايج زن خياباني در «درخونگاه» را توجيه كند. پناهي ها چند سكانس معدود در فيلم دارد كه البته متناسب با الگوي فيلم هاي اين چنيني است و البته به لطف تيغ سانسور شاه سكانس بازي او در نمايش عمومي ناديده ماند!

اما غير ممكن است «درخونگاه» را بدون يادآورن شمايل به شدت زنانه و كنترل شده او در ذهن آورد؛ زني كه در انتها خودش و خانه محقرش در بالاي عكاسي تبديل به آخرين پناهگاه قهرمان فيلم يعني رضا مي شود.

پناهي‌ها از لحظه انتخاب چنين نقشي كه به شكلي اجتناب ناپذير بايد با بروز زنانگي همراه باشد، ابتدا كليشه خودش را شكسته كه در چنين نقشي حضور نداشته است. به اين ترتيب بايد از چنين بازيگري انتظار داشت كه پس از عبور از خودش، كليشه هاي رايج نقش را هم بكشند و تصويري منحصر به خود از شهرزاد به عنوان يك زن خياباني در محله‌اي پايين دست ثبت كند. 

او كه نسبتي حساب شده از زنانگي و اغواگري و آسيب پذيري را در كنار مأمن و پناه شدن براي يك مرد زخم خورده، تركيب كرده تا تصويري ملموس و متمايز از يك زن تنهاي ناگزير به نمايش بگذارد.

 

 

ارتقاي كليشه‌ها

درباره ژیلا شاهی بازیگر «قصر شیرین»

سحر عصرآزاد:رژيلا شاهي ايفاگر نقش نجمه در فيلم «قصر شيرين» را بايد غافلگيري جذاب سينما براي مخاطباني دانست كه در حيطه بازيگري همواره چشم انتظار استعدادهاي جديد هستند.

شاهي با حضور در نقش‌هاي مختلف فيلم‌هاي سينمايي كه از سال 90 در كارنامه اش ثبت كرده، آنچنان كه در خور توانايي و مهارتش بود، ديده نشد كه البته چه بسا نقش ها اين امكان را در اختيار او ندادند.

اما نجمه «قصر شيرين» با نگاه جزئي نگرانه اي كه رضا ميركريمي همواره در خلق و پرورش و به تصوير كشيدن كاراكترهاي زن معمولي و تبديل آنها به شمايلي به ياد ماندني دارد، اين امكان را در بزنگاهي مناسب در اختيار شاهي قرار داد.

زني با ريشه‌هاي آذري و نوعي از بروز بيروني در ظاهر و اكت هايش كه مي توانست به تيپ تبديل شود، اما با پرداختي دقيق و حساب شده به روي كاغذ و نقش آفريني نفس گير شاهي تبديل شد به شخصيتي منحصر به فرد با سويه هاي ناديده و واقعي كه قضاوت مخاطب را به چالش مي كشد.

شاهي آنچنان خود را به نجمه سپرده يا به گفته بهتر اين كاراكتر را از عمق وجود خود يافته و امكان بروز به او داده كه به سختي مي توان او را از وراي نقش هايي كه قبل و بعد از اين فيلم ايفا كرده، بازشناسايي كرد.

او همان ضلع سوم مثلث عشقي است كه فراتر از كليشه‌هاي رايج، عمق و بُعد يافته و تبديل شده به زني ناگزير، تنها و تشنه محبت و حمايت مردانه كه همه تلاشش را براي نگه داشتن مرد در زندگيش مي كند اما وقتي پاسخي نمي گيرد، از ميدان خارج مي شود و در كليشه نقش خود يعني ماندن به هر بهايي، باقي نمي ماند.

ژيلا شاهي با مدد گرفتن از تركي آذري كه زبان مادري او است، بازي ظريفي را در موقعيت‌هايي دراماتيك به نمايش مي‌گذارد كه بدون آنكه اغراق يا تأكيد در آن حس شود، ابعاد رابطه بين نجمه و جلال و بچه ها را برجسته مي‌كند. اين نكته بخصوص از اين جهت كه فيلم يك روند خطي را دنبال مي‌كند و گذشته را به واسطه كدهايي در زمان حال ترسيم مي كند، اهميت بازيگر را در اجراي به اندازه و ميني‌مال نقش مورد توجه قرار مي‌دهد.

نجمه كاراكتري است كه با نقش آفريني ژيلا شاهي تبديل به شمايلي واقعي و باورپذير از زن دوم در سينماي ايران شده و در عين حال به دو ورطه قرباني يا زن منفي سقوط نمي‌كند. به همين دليل مي توان مدعي شد حركت كاراكتر بر لبه تيغ، به مدد پرداخت دقيق فيلمنامه، تحليل درست كارگردان و اجراي هوشمندانه بازيگر امكانپذير شده است.

*ژیلا شاهی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن در بخش سینما از بیستمین دوره جشن حافظ

 

 

درباره  بهنوش طباطبایی در «ماجرای نیمروز:رد خون»

سحر عصرآزاد: بهنوش طباطبايي در نقش سيما يا خواهرْليلا در «ماجراي نيمروز: رد خون» بي شك نقطه عطف كارنامه خود را در كنار نقش ليلا در فيلم “سيانور” ثبت كرده است.

بازيگري كه كمتر امكان حضور در نقشي چالش برانگيز و به دور از آراستگي هميشگي را يافته و اين سرنوشت تراژيك بسياري از بازيگراني است كه در طول عمر حرفه اي خود نمي توانند همه توانايي خود را به نمايش گذاشته و از كليشه خود رها شوند.خوشبختانه اين اتفاق در مورد طباطبايي با پيشنهادهاي منحصر به فردي كه دريافت كرده و البته انتخاب هاي هوشمندانه اش نيفتاده و او به طور خاص در اين دو فيلم سياسي كارنامه اش كه ريشه هاي مستند هم دارند، فرصتي طلايي يافته است.

 

هرچند كاراكتر ليلا زمرديان «سيانور» محوري نيست اما در درام فيلم حضوري تعيين كننده دارد كه اين وجه با شناسنامه دار بودن كاراكتر در جهان واقعي و تلاش فيلمساز و بازيگر براي تكيه بر مستندات در خلق و پردازش و نمايش شخصيت، آن را تبديل به نقشي تأثيرگذار كرده است.

طباطبايي با تكيه بر همين تجربه موفقيت آميز، بازي در نقش سيما را كه همچون ليلا عضوي از سازمان مجاهدين خلق (در مقطع زماني ديگر) است، ايفا مي كند. نقشي كه مي تواند برآيندي از چندين شخصيت واقعي و شناسنامه دار با رنگاميزي دراماتيك باشد تا چالش اين زن-مادر-عضو سازمان مجاهدين را برجسته تر كند.

او در اين فيلم با انعطاف پذيري خود را به دستان چهره پرداز سپرده تا زيبايي هميشگي اش را بشكند و به مدد اين تغيير، به خوانشي مخصوص به خود از يك زن عضو سازمان برسد كه متفاوت از عمده نقش هاي كارنامه اش است.

فيلم با محور قرار دادن اتفاقات بعد از پايان جنگ ايران و عراق و عمليات مرصاد در هر دو جبهه با فضايي بحراني و ملتهب پيش مي رود. از موقعيت هاي شهري كه واجد صحنه هاي تعقيب و گريز و كشتار هستند تا اردوگاه اشرف كه فضاي سرد و نظامي و مرگبار دارد و به طور خاص به بافت زنانه اين روابط به واسطه حضور سيما تأكيد شده است.

اين چالش براي طباطبايي در همه لحظات فيلم برقرار بوده تا موقعيت هاي سخت، مردانه و خشن را تجربه كند تا از دل آن، نهايتاً تبديل به مادري شود كه آن سوي نيمكت مقابل شوهرش نشسته تا بگويد چرا نمي تواند يك همسر- مادر معمولي باشد؛ آنهم درحاليكه برادرش از نقطه اي نامعلوم اسلحه را براي شليك به او نشانه گرفته است.

بهنوش طباطبايي پيچيدگي هاي اين كاراكتر را با تكيه بر توان و مهارت هاي خود و انعطاف پذيري كه براي شكستن شمايل هميشگي و رسيدن به خوانشي جديد از نقش داشته، به نمايش گذاشته و حاصل كار نقطه عطفي در كارنامه او است.

جسارتِ مادرانگي

درباره ندا جبرائیلی بازیگر فیلم «کارت پرواز»

سحر عصر آزاد:ندا جبرائيلي ايفاگر نقش ندا در فيلم «كارت پرواز» را بايد بازيگري با صبر و حوصله دانست كه بدون شتابزدگي و توجه به كميت، نقش هايش را انتخاب كرده و در طي مسير رشد قابل توجهي پيدا كرده است.

بازيگري كه در فيلم‌هاي كوتاه خوش درخشيد و كاراكترهاي مكمل و فرعي فيلم هاي تجربه گرايانه و مهمي همچون «قاعده تصادف»، «ماهي و گربه» و «يحيي سكوت نكرد» را با وسواس‌هاي خاص خودش جان بخشيد.

اولين برگ برنده جبرائيلي در «كارت پرواز»؛ كه اولين نقش اصلي و محوري كارنامه اش محسوب مي شود؛ اين بود كه مخاطب هنوز پيشزمينه ذهني پررنگي از او نداشت. بازيگري ريزجثه با چهره‌اي معمولي كه كنترل حساب شده‌اي بر بروز حس هايش با كمترين اكت بيروني داشت.

كاراكتر ندا همچنان كه روي كاغذ؛ ناگزير و تنها و محكوم به ناكامي است، تصوير اوليه اش به واسطه انتخاب و نوع حضور بازيگر مي توانست مخدوش شود يا قوام پيدا كند. جبرائيلي بدون آنكه ندا را به تصور ذهني مخاطب از يك زن- مادر مطلقه كه براي گرفتن سرپرستي فرزندش به آب و آتش مي زند، نزديك كند؛ او را از فيلتر خود عبور مي دهد تا به نوعي خودش شود.

به همين دليل بايد ويژگي مهم كاراكتر ندا را واقعي و ملموس و بدون تكلف بودن او در مادرانگي، درماندگي، جسارت، جاه طلبي و بلندپروازي هاي خاص خودش دانست كه سقوطش را زمينه سازي مي كند.

به همين واسطه در بخش اعظم موقعيت‌هاي بحراني و دراماتيك شاهد نوعي فاصله گذاري با بروز احساسات از ندا هستيم. هرچند در منطق درام فيلم، او اين فاصله را با منصور حفظ مي‌كند تا پسر جوان از ترس‌هايش خبردار نشود اما در واقع او اين فاصله را با مخاطب هم حفظ مي‌كند.

حتي در لحظه تنهايي در دستشويي فرودگاه و مشاهده علائم نشت مواد مخدر، كنش و واكنش بيروني از او نمي‌بينيم و همين عدم واكنش است كه مخاطب را بيشتر نگران وضعيت ندا مي‌كند. درست مانند ناگزيري كه در لحظه بلعيدن مواد در گلخانه دارد و بدون توجه به انتحاري بودن اين كار تا آخر خط مي رود درحاليكه مخاطب تمايل دارد منعش كند.

فرافكني كه مخاطب انتظارش را از ندا دارد براي موقعيت دراماتيك تري پيش‌بيني شده تا ندا را در قاب مادرانگي‌اش به چالش بكشد. يعني سكانس دردناك ضجه هاي ندا در ماشين براي بچه اي كه به دست شوهر سابق افتاده و كاري از دست او برنمي آيد. بر بستر همسازي حساب شده بازيگر و كارگردان براي نمايش و بروز اين حس‌ها است كه اين تك سكانس اهميت يافته و از سقوط به ورطه احساسات زدگي سطحي فاصله مي‌گيرد.

*ندا جبرائیلی نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن در بخش سینما از بیستمین جشن حافظ

 

 

 

 

درباره الهام کردا بازیگر «به دنیا آمدن»

سحرعصرآزاد:« الهام كردا در نقش پري فيلم «به دنيا آمدن» يك نقش به ظاهر ساده اما با پيچيدگي‌هاي عميق دروني را ايفا مي‌كند كه با عبور از فيلتر بازي بي تكلف او به شدت ملموس و همراهي برانگيز شده است.

كردا در نقش‌هاي مكمل و فرعي كه حضور پيدا كرده همواره يك رنگ مخصوص به خود به آن زده كه همان سادگي و ملموس و روان بودن خوانش او از نقش است؛ انگار خودش را بي كم و كاست به نمايش مي گذارد.

پري به عنوان نقش محوري و اصلي كه در كارنامه او ثبت شده نيز مي تواند تا حدي متأثر از شناسنامه اين بازيگر- كارگردان تئاتر با دغدغه هاي فرهنگي باشد كه بر بستر اين درام با چالش يك زن-همسر- مادر دست به گريبان است.

زن بازيگري كه كه با وجود مصائب در تلاش براي ثبات و پيشرفت است و در اين موقعيت با چالش مادر شدن مواجه مي شود. هرچند اين دوراهي كلاسيك تكرارشونده و آشنا است، اما بستري كه براي بروز آن طراحي شده و در عين حال شخصيت مردي كه به عنوان يك شوهر مستندساز در مقابل زن قرار گرفته، اين موقعيت را تازه و به روز مي كند.

الهام كردا در نقش زني كه طعم مادري را چشيده و در موقعيت انتخاب بين دوباره مادر شدن يا پيشرفت در كار و همراهي با تصميم شوهر و سقط جنين قرار دارد، منحني شخصيتي پيچيده اي دارد كه مي توانست در اجرا غير منطقي يا غير قابل باور جلوه كند.

اما اين بازيگر با انعطاف پذيري در مقابل پري و بازي دروني و ظريفي كه نوعي بي تكلفي در آن موج مي زند، اين پيچ ها و روند تغيير تصميم كاراكتر و رشد شخصيتي او را روان و باورپذير مي كند تا به جاي ايجاد تناقض واجد حس زنانه-مادرانه شود.

با اين خوانش ظريف از نقش است كه تصميم بعدي پري يعني رفتن نزد خانواده اش در يزد كه به نوعي مي تواند ترك خانه و شوهر براي هميشه را تداعي كند، پايان قطعي و محتوم اين زندگي قلمداد نمي شود بلكه كورسوي اميد را روشن نگه مي دارد.

الهام كردا اين تراژدي را به شيوه خودش و البته مطابق متن، با ملاطفتي وام گرفته از مادرانگي پيوند داده تا در پايان مخاطب را همراه با مرد به بيهودگي تلاش براي اثبات خويشتن در كار، در مقابل كانون خانوده اي كه از دست رفته، برساند.

 

*الهام کردا نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن از بیستمین جشن حافظ

 

 

 

درباره الناز شاکر دوست

نویسنده:محمد جلیلوند

«یکی از چالش های جذاب برای بازیگران جهان، حضور در فیلم هایی است که براساس یک داستان واقعی ساخته شده و بازیگر برای جان بخشیدن به آن کار سخت و در عین حال دلنشینی را پیش روی خود دارد. چرا که مخاطب بالقوه سینما از شخصیت یاد شده یک شناختی کلی داشته و پیش از نشستن به تماشای فیلم فوق، شناخت نسبی نیز از داستان و شخصیت‌های اصلی اش دارد. در سال های اخیر، سینمای ایران علاقه بیشتری به اتفاق های تاریخ معاصر و شخصیت های واقعی آن نشان داده و فیلم سینمایی «شبی که کامل شد» ساخته نرگس آبیار یکی از آنها به حساب می آید.

آبیار در این فیلم به سراغ ماجرای گروهک تروریستی جندالله و سرکرده اش عبدالمالک ریگی رفته و زنی جوان به نام فائزه (همسر برادر عبدالمالک) را به عنوان قهرمان فیلم خود انتخاب کرده است. انتخاب بازیگری که هم به لحاظ چهره به فائزه واقعی نزدیک بوده و هم توانایی ایفای نقشی سخت و پیچیده را داشته باشد، مهمترین چالش آبیار در این فیلم بوده که در نهایت او را به الناز شاکردوست رساند. انتخابی که البته با توجه به کارنامه سینمایی شاکردوست در سال‌های گذشته، سرشار از ریسک به نظر می رسید. اما در کمال تعجب، این انتخاب به یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم تبدیل شده است. شاکردوست برای هر چه بیشتر نزدیک شدن به نقش، آن را به سه بخش مجزا تقسیم کرده و نوسان های فراوان این نقش را به تصویر کشیده است. در بخش نخست، او دختر جوانی از طبقه پایین تر از متوسط است که انتخابی کاملا هیجانی داشته و عبدالحمید اهل زاهدان را برای ازدواج انتخاب می کند. در نیمه میانی فیلم و درست از جایی که فائزه به خانه مادر عبدالحمید رفته و درگیر ماجرای اسلحه های مخفی شده در خانه می شود، بازی برون گرای شاکردوست کاملا تعدیل شده و به سمت درون گرایی و لایه های زیرین نقش می رود. در بخش پایانی با فائزه‌ای مواجه ایم که برادرش کشته شده و برای خلاصی از دست عبدالمالک و برادرش به هر دری می زند. مسخ شدگی بهترین توصیف در رابطه با این شخصیت در این قسمت است که شاکردوست آن را خوب از کار درآورده و در سکانس پایانی به اوج می رساند. به نظر می رسد که می توان فیلم فوق را آغاز دوره تازه ای از بازیگری برای الناز شاکردوست به حساب آورد. » 

 

درباره امین حیایی بازیگر «درخونگاه»

محمد جلیلوند:نیمه دوم دهه چهارم زندگی، برای بسیاری از بازیگران سینمای ایران به منزله کم کاری و حتی بیکاری است. چرا که به ندرت فیلمنامه نویسی قصه ای را برای این طیف سنی نوشته و کمتر تهیه کننده ای هم حاضر به سرمایه گذاری روی آن می شود! اما در سال‌های اخیر، سینمای ایران نیز توجه بیشتری به این طیف نشان داده و باعث تولد دوباره برخی از بازیگرانی شده که از سال های جوانی جلوی دوربین بوده اند. امین حیایی یکی از شاخص ترین آنها است هم پرکارتر شده و هم بازی اش مورد توجه اهالی رسانه قرار گرفته است. برای مثال می توان به فیلم «شعله ور» ساخته حمید نعمت الله اشاره کرد که شاه نقشش در این فیلم بار دیگر حیایی را به اوج بازگرداند. دیگر انتخاب مهم وی در این ایام، «درخونگاه» به کارگردانی سیاوش اسعدی است که بسیار مورد توجه مخاطبان قرار گرفته و نقشی برجسته در کارنامه طولانی و پرتعداد سینمایی حیایی به حساب می آید.

رضا جوانی است که در ابتدای دهه هفتاد و پس از پایان جنگ به امید رسیدن به زندگی بهتر از خانواده زیر سطح متوسط خود به ژاپن رفته و حال پس از چند سال کارگری در این کشور، به ایران بازگشته تا با پس اندازش بتواند کاری را راه بیندازد. اسعدی که فیلمنامه فیلم خود را براساس الگوی شاه پیرنگ نوشته و قهرمان نقشی کلیدی در آن دارد، نیاز به بازیگری برای شخصیت رضا داشته که بتواند همذات پنداری حداکثری مخاطب را برانگیزد. کاری که حیایی به بهترین شکل موفق به انجامش شده و نقشی پرفراز و فرود را عالی از کار درآورده است. در سکانس‌های ابتدایی فیلم، حیایی رگه‌هایی از نقش‌های پیشین خود که چاشنی ای از طنز با خود دارد را به نمایش گذاشته اما از نیمه دوم کار با آدم دیگری روبرو می شویم که از یک اوج به حضیض رسیده و سر آخر تنها و درمانده به یک زن خیابانی به نام شهرزاد پناه می برد. آنچه که بازی حیایی در این فیلم را برجسته کرده، مربوط به همین بخش است که مخاطب همیشگی فیلم‌های این بازیگر پرکار سینمای ایران را غافلگیر می کند. برای مثال به سکانس رفتن او همراه با شهرزاد به تیمارستان برای ملاقات با دوست قدیمی اش در کنار بهت زدگی اش پس از برملا شدن راز خانواده در رابطه با از بین رفتن پول هایش نگاه کنید تا هر چه بیشتر به پختگی بازی حیایی پی ببرید.  

 

 

درباره پریناز ایزدیار در «سرخپوست»

سحرعصرآزاد:پريناز ايزديار در نقش كاراكتر سوسن كريمي فيلم «سرخپوست» به عنوان يكي از سه ضلع مثلث پيشبرنده درام كه يك ضلع آن يعني سرخپوست در فيلم ظاهر نمي شود، حضوري موجز و تأثيرگذار دارد.

اين نقش آفريني و بخصوص اين انتخاب از سوي ايزديار در كارنامه او از آنجا اهميت پيدا مي‌كند كه روند نقش‌هاي محوري اش را از نقطه عطفي همچون «ابد و يك روز» دنبال كنيم. بازيگري كه نقش هاي دروني و بيروني را با كميت‌هاي مختلف، به يك نسبت جدي گرفته و به همين دليل هم وراي كليت فيلم هايي كه بازي كرده، كاراكترهايي كه ايفا كرده ملموس و در ذهن ماندني هستند.

او با پذيرش ريسك يادآوري زوج ايزديار- نويد محمدزاده از فيلم «ابد و يك روز» كه البته در آن فيلم خواهر و برادر بودند، به نوعي بر شيمي اين رابطه هم صحه گذاشته و جواب درستي هم گرفته است.

ايزديار در نقش زني مددكار كه در برهه‌اي حساس وارد زنداني در حال تخليه مي‌شود تا به وضعيت يك اعدامي گمشده رسيدگي كند، جايگاه تعيين‌كننده و در عين حال ظريفي در روند درام دارد. جايگاهي كه به نوعي بر مرز ميان عشق و وظيفه حركتي بر لبه تيغ دارد و نبايد مخاطب را به قطعيت در مورد سنگيني كفه ترازو به هر يك از دو طرف برساند.

اين حساسيت نوعي ظرافت در بازيگري طلب مي‌كند تا با كمترين اكت، بيشترين حس و حال به شكل غير مستقيم از نگاه و بدن منتقل شود و مخاطب را به باور شكل گيري يك رابطه عاطفي-عاشقانه در لفافه نزديك كند.

اين جنس پرداخت كاراكتر كه نوعي رمز و راز كلاسيك گون به سوسن داده، با عبور از فيلتر ايزديار تبديل به شمايل زني جذاب و مرموز و در عين حال كنشمند شده تا تحت تأثير قرار دادن سرگرد وظيفه شناس را؛ چه بسا در راستاي هدف نجات سرخپوست از اعدام، قابل باور و ملموس كند.

خوانش پريناز ايزديار از كاراكتر سوسن با دوز مناسبي از زنانگي، رمز و راز و اغواگري در راستاي نياز دراماتيك، همراه شده و اين مددكار زن را تبديل به كاراكتري منحصر به فرد در سينماي ايران كرده است. كاراكتري كه با فاصله گرفتن از شمايل رايج و تكراري زنان در فيلم هاي ايراني مي تواند تبديل به الگويي خاص، منحصر به فرد و بخصوص قابل ارجاع شود.

 

هدیه تئاتر به سینمای ایران

درباره هوتن شکیبا بازیگر«شبی که ماه کامل شد»

محمد جلیلوند

تاریخ سینمای ایران پر است از بازیگرانی که ابتدا در تئاتر به چشم آمده و پس از آن با ورود به سینما، چشم های زیادی را خیرعه کرده اند. اتفاقی که در دهه نود به شکل پررنگ تری رخ داده و شاهد حضور بازیگران جوان تازه نفس و بااستعدادی در این ایام بوده ایم. بدون شک هوتن شکیبا یکی از شاخص ترین آنها است که تبحر فوق العاده ای هم در صداسازی داشته و آن را در مجموعه تلویزیونی کلاه قرمزی نیز به تماشا گذاشته است. ایفای نقش عبدالحمید ریگی که ما به ازای واقعی داشته اما به اندازه برادرش مشهور نیست، بزرگترین چالش شکیبا در حوزه سینما به حساب می آید که به خوبی از عهده اش برآمده و سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول را در رقابتی نفسگیر با نوید محمدزاده برای فیلم «سرخپوست» به خود اختصاص داد. 

او در فیلم «شبی که ماه کامل شد»، باید شخصیت متزلزل و چندوجهی عبدالحمید را به تصویر می کشید که از نیمه فیلم به بعد به یک ضدقهرمان فکر شده و جذاب تبدیل می شود. شکیبا در یک سوم ابتدایی فیلم، عبدالحمیدی را به تصویر می کشد که از یک سو علاقه چندانی به خانواده خود و قیدوبندهایش نداشته و می خواهد از زیر سایه برادر بزرگترش بیرون بیاید. از طرف دیگر علاقه نصفه نیمه ای هم به شعر و عاشق پیشگی دارد که انعکاس آن را در رفتارش با فائزه مشاهده می کنیم. در عین حال سکانسی هم در این بخش وجود دارد که خشونت فراوان در آن موج می زند. جایی که عبدالحمید مرغ های مرده را جلوی گاندوهای ساحل رودخانه می ریزد و در عین حال تلفنی با برادرش جروبحث می کند. یکی از لحظات درخشان بازیگری هوتن شکیبا که تکه دیگری از پازل این شخصیت پیچیده را کامل می کند.

در سکانس های پاکستان، شکیبا به خوبی به نیمه دیگر این شخصیت نور تابانده و بخش پلید و تحت تاثیر برادرش را با ظرافت خاصی به تصویر کشیده است. در عین حال، استیصال مهمترین جنبه این شخصیت در نیمه دوم فیلم به حساب می آید که در نهایت او را به جنونی خلق الساعه وادار می کند. سکانس کمین خوردن گروهک ریگی و فرار عبدالحمید از چنگ ماموران، یکی دیگر از نقاط طلایی بازی شکیبا در فیلم یاد شده است که تاثیرگذاری این سکانس خوش ساخت و جذاب را دو چندان کرده است.شکیبا پس از این نقش آفرینی درخشان، گزیده کاری را برگزیده و تنها در دو فیلم به ایفای نقش پرداخته که حضورش در «تی تی» به کارگردانی آیدا پناهنده می تواند ثابت کند که موفقیتش در «شبی که ماه کامل شد»، اتفاقی نبوده است.   

*هوتن شکیبا نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد (بخش سینما) از بیستمین جشن حافظ

 

درباره آرمین رحیمی بازیگر «شبی که ماه کامل شد»

محمد جلیلوند:نقش های منفی همیشه برای بازیگران سینما چالش برانگیز و وسوسه کننده بوده تا جایی که بازیگران کلیشه شده در نقش های مثبت  نیز آرزوی ایفای یکی از همین نقش ها را دارند. اما در سینمای ایران وضع به خوبی بقیه کشورهای صاحب صنعت سینما نبوده و عموما نقش های منفی شکل و شمایل قالبی، کلیشه ای و تکراری داشته و به راحتی قابلیت محدود کردن بازیگران خود را دارند. از طرف دیگر، تماشاگران هم علاقه چندانی به خالقان شخصیت های منفی نداشته و به همین خاطر هم بازیگران شناخته شده چندان تن به بازی در نقش های اینچنینی نمی دهند. اما با ورود بازیگران جوان به سینمای ایران در یک دهه اخیر، تابوی مورد اشاره نزد بازیگران تا حدود زیادی شکسته شده و از این رهگذر چندین نقش منفی جذاب و کار شده نصیب سینمای کشورمان شده است. 

یکی از همین نقش‌ها که مورد توجه منتقدان و نیز عامه مردم قرار گرفت، نقش عبدالمالک ریگی در «شبی که ماه کامل شد» به کارگردانی نرگس آبیار است که آرمین رحیمیان آن را جان بخشیده است. بازیگر بیست و هفت ساله ای که کارش را از تئاتر آغاز کرده و در نخستین نقش مهم سینمایی اش فراتر از حد انتظار ظاهر شده است. آن هم در نقشی به شدت منفی که باید حس انزجار را در تماشاگر برانگیخته و در عین حال نزدیک به ما به ازای واقعی اش هم باشد. رحیمیان با وجود آن که طول نقشش چندان زیاد نیست اما توانسته باورپذیری فوق العاده ای را به نقش اش تزریق کند. بهترین سکانس نقش آفرینی او هم جایی است که برای همراهانش صحبت کرده و آنها را به مبارزه تهییج می کند. همینطور سکانس ماقبل سربریدن شهاب برادر فائزه که آرامش هولناکی در نگاه و رفتار خونسردانه اش موج می زند. بازی درون گرایانه رحیمیان به خوبی با این شخصیت منفور جفت و جور شده و کاملا به باور تماشاگران می نشیند تا جایی که حتی مسخ شدگی عبدالحمید در برابر برادرش را بی کم و کاست قبول می کند. وی به مانند بسیاری از بازیگرانی که از صحنه نمایش به سینما پا گذاشته اند، به خوبی از زبان بدن برای ایفای هرچه بهتر نقش بهره گرفته است. به خصوص چشمانش که سردی ترسناکی داشته و تماشاگران فیلم را میخکوب می کند. «شبی که ماه کامل شد» می تواند سکوی پرتاب مناسبی برای رحیمیان باشد منوط به آن که در انتخاب نقش های بعدی اش با وسواس بیشتری عمل کند. 

درباره بابک حمیدیان بازیگر «مسخره‌باز» 

محمد جلیلوند:یکی از دسته فیلم هایی که در سینمای ایران به ندرت توجهی به آن شده، آثار فانتزی است که همه ساله سهم مهمی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال جهان را به خود اختصاص می دهند. دلیل آن را هم می‌توان به رابطه تمام عیار هنر هفتم با عنصری به نام خیال قلمداد کرد که با توجه به بنیه ضعیف اقتصاد سینمای کشورمان، همیشه مورد بی مهری قرار گرفته است.

از معدود فیلم های فانتزی پس از انقلاب که کیفیت بصری چشمگیری داشته و توجه دوستداران سینما را به خود جلب کرده می توان به فیلم «مسخره‌باز» به کارگردانی همایون غنی زاده اشاره کرد. فیلمی که تماما در یک سلمانی مردانه با چند شخصیت اصلی می گذرد که تقریبا همگی آنها علاقه ویژه ای به سینما دارند. از شاگرد سلمانی گرفته تا صاحب میانسال آن که غرق در کازابلانکا بوده و جوانی خود را در آن فیلم می بیند!.

« مسخره‌باز» از آن دسته فیلم‌هایی است که بسیار متکی به شخصیت بوده و به همین دلیل هم غنی زاده به خوبی روی شخصیت هایش کار کرده است. یکی از آنها، شاپور مرد جوانی است که چند سال پیش دستگیر و روانه زندان شده و توانسته با اعترافاتش که به زندانی شدن برادر و جمعی از دوستانش شده، از زندان خلاص شود. جوان پرحرف و روزنامه خوانی که تنها کافی است کسی از مشتریان سلمانی دکمه پلی‌اش را فشار دهد تا لاینقطع از سیاست و … حرف بزند!

غنی زاده برای ایفای سه نقش اصلی فیلمش از بازیگران مناسبی سود جسته که در راس‌شان علی نصیریان قرار داشته و در دو ضلع دیگر آن، صابر ابر و بابک حمیدیان قرار دارند.

حمیدیان پس از دو سه سال پرکاری در سینما که نقش مهم و برجسته اصغر وصالی در فیلم «چ» ساخته ابراهیم حاتمی کیا را برایش به ارمغان آورد، در نقش شاپور غافلگیرکننده ظاهر شده و به شخصیتی کاملا دور از دیگر شخصیت‌های کارنامه بازیگری اش جان بخشیده است. سختی کار حمیدیان در این فیلم هم از این بابت است که نقشش نمونه متقدمی نداشته و تماما در خیال فیلمساز شکل گرفته است. او برخلاف بسیاری از نقش آفرینی هایش، در اینجا به سمت یک بازی بیرونی روی آورده و شخصیتی عجیب و غریب را به تصویر کشیده که دنبال گوش مفت و مجانی برای حرف هایش می گردد! اوج بازی او را می توان در سکانس مشترکش را با رضا کیانیان در نقش پلیس مشاهده کرد که به راحتی آلت دست پلیس برای آزار دادن صاحب سلمانی می شود.   

محمدزاده، سرخپوست و نقشی کاملا متفاوت

درباره نوید محمدزاده بازیگر «سرخپوست»

محمد جلیلوند:بخش مهمی از تولیدات سینمای ایران را یا ملودرام های اجتماعی شکل گرفته براساس خرده داستان تشکیل می دهند یا کمدی‌هایی که اساسا فیلمنامه های لاغری دارند. به همین خاطر هم وقتی مخاطب حرفه ای تر این سینما با فیلمی شکل گرفته بر پایه قواعد کلاسیک مواجه می شود، از آن استقبال کرده و با اشتیاق بسیار به تماشایش می نشیند. اتفاقی که سال گذشته در رابطه با «سرخپوست» ساخته نیما جاویدی رخ داده و آن را به یکی از محبوب ترین فیلم های اکران سال 98 تبدیل کرد.

جاویدی فیلمنامه سرخپوست را براساس یک معما شکل داده و حتی خرده داستان هایش را هم حول محور آن چیده است. قصه یک زندانی بی گناه محکوم به اعدام که در ماجرای نقل مکان زندانیان به یک زندان جدید، گم شده و حال سرگرد نعمت جاهد در آخرین روز ریاستش بر زندان باید او را پیدا کند.

جاویدی برای نقش قهرمان فیلم خود نیاز به بازیگری داشته که در مرز میان تیپ و شخصیت حرکت کند و نوید محمدزاده انتخابی کاملا هوشمندانه برای این نقش به حساب می آید. بازیگری با تعداد زیادی از نقش های برونگرا که در این نقش باید برعکس عمل کند. چرا که دیگر طرف حساب او یک خلافکار خرده پا یا قاچاقچی عمده شیشه نبوده و باید یک سرگرد کلاسیک دهه چهل را به تصویر کشیده و باورپذیر کند. آدم جاه طلب، خونسرد و در عین حال مقتدری که لایه های درونی دیگری نیز دارد که مهمترین آن عشقش به سوسن کریمی مددکار زندان است. 

نوید محمدزاده در همان سکانس گفتگو با مرد میانسال نجار برای ساخت یک چوبه دار جدید، بخش پرجذبه و تا حدی خشن سرگرد را به تماشاگر نشان داده و تنها چند سکانس بعد بخش عاشق پیشه او را پس از گرفتن حکم ریاست شهربانی شهری دیگر به نمایش می گذارد. با گم شدن احمد سرخپوست هنگام انتقال زندانیان، محمدزاده از سرگرد نعمت جاهد یک ژاور وطنی می سازد که نمی خواهد مغلوب یک زندانی شود و از طرف دیگر هم برای از دست ندادن مددکار زندان تلاش می کند. این بازیگر جوان همچون یک بندباز ماهر روی طناب باریک نقش حرکت کرده و در نهایت آن را به سلامت به نقطه پایان می رساند. نوید محمدزاده در سرخپوست بسیاری از اکت های همیشگی اش را کنار گذاشته و کاملا در قالب نقش نشسته است. در این مسیر هم از چشمان نافذ خود بیشترین بهره را گرفته و ابعاد تازه تری به شخصیت سرگرد بخشیده که اوج آن را در سکانس پایانی فیلم مشاهده می کنیم.   

بهترین انتخاب برای شخصیت های درونگرا

درباره نگار جواهریان بازیگر «طلا»

محمد جلیلوند:یکی از ویژگی های سینمای ایران، جا افتادن یک بازیگر در نقش های خاص است که در بسیاری موارد آنها را در نقش هایی این چنینی کلیشه کرده و قدرت ایفای نقش های متفاوت را از آنان سلب می کند. اما دسته ای از بازیگران هستند که این موقعیت خطرناک را به یک فرصت تبدیل کرده و از ظرفیت های موجود در نقش های شبیه به هم سود جسته اند. نگار جواهریان که از ابتدای دهه هشتاد و با فیلم سینمایی «قدمگاه» ساخته محمدمهدی عسگرپور وارد سینما شده، یکی از همین گروه بازیگران است که با توجه به میمیک چهره و زبان بدن اش عموما به شخصیت های درونگرا جان بخشیده است.

او که بهار امسال فیلم سینمایی «طلا» به کارگردانی پرویز شهبازی را در اکران آنلاین داشت، یکی از نقش های اصلی آن را ایفا کرده است. دریا دختر جوانی که پدری صراف داشته و از داشتن مادر هم محروم است. در عین حال، نامزدش هم از کار بیکار شده و برای آغاز زندگی مشترک با مشکلات بسیار دست و پنجه نرم می کند. در وهله نخست، به نظر می رسد که دریا یکی از شخصیت های تکراری سینمای اجتماعی سال های اخیر سینمای ایران است که خیلی زود هم از ذهن تماشاگرانش رخت می‌بندد. اما به چند دلیل این اتفاق رخ نداده و دریا را می توان شخصیتی چند وجهی و متفاوت از نمونه های مشابه پیشین به حساب آورد. بخشی از این مهم به شخصیت پردازی خوب شهبازی بازمی گردد که شناخت کاملی از شخصیت مخلوق خود داشته و به همین واسطه هم لایه های بیشتری برای آن تدارک دیده است. برای مثال به دریای آغاز فیلم نگاه کرده و سپس آن را با دریای سکانس پایانی مقایسه کنید که یک سیر تکاملی سخت و دردناک را پشت سر گذاشته است. جواهریان هم که تبحر ویژه ای در خلق شخصیت های درونگرا و پیچیده دارد، به خوبی از کلیدهایی که فیلمنامه شهبازی در اختیارش قرار داده برای باورپذیری هرچه بیشتر آن بهره گرفته است. سکانس رفتن منصور به صرافی پدر دریا برای نقد کردن دلارهای پس انداز دریا، یکی از نقاط اوج بازی جواهریان است که تلاطمی تماشایی در بازی اش به چشم می خورد. همین طور سکانس رفتن او به خانه پدربزرگ که سویه مهربان و خانواده دوست دریا را برای تماشاگر پررنگ می کند. بازی در سکوت او در سکانس پایانی، دیگر لحظه طلایی جواهریان است که در آن آرامشی توام با غمی بزرگ موج می زند. جواهریان از آن دسته بازیگرانی است که می تواند سال های سال یکی از مهمترین نامزدهای ایفای نقش های درونگرا باشد بدون آن که گرفتار عنصری به نام تکرار شود. 

 

درباره پرویز پرستویی بازیگر «مطرب»

محمد جلیلوند:بسیاری از بازیگران مطرح تاریخ سینما در دوره ای از عمر کاری خود به رکود رسیده و از فهرست نفرات برتر رشته خود دور شده اند. موضوعی که گاه به تصمیم خود بازیگر و گاه به عدم اقبال عمومی فیلم هایشان در اکران بازمی گردد. در سینمای ایران نیز به وفور با بازیگرانی در هر دو مورد فوق برمی خوریم که هر یک در دوره ای به رکود رسیده و در بسیاری موارد با ایفای یک نقش کلیدی و مهم به دوران اوج خود بازگشته اند.

پرویز پرستویی که در سال های میانی دهه هفتاد به چهره ای محبوب تبدیل شده، در آثار فراوانی به ایفای نقش پرداخته است. او در دهه نود، با توجه به اینکه فیلمنامه های پیشنهاد شده به وی چندان چنگی به دل نمی زد، بسیار کم کار و گزیده کار شد. تا اینکه سرانجام اواخر زمستان 1379 به گروه بازیگران فیلم سینمایی «مطرب» ساخته مصطفی کیایی پیوست و نقش اول آن را بازی کرد. فیلمی کاملا تجاری درباره زندگی خواننده ای کوچه بازاری به نام ابراهیم خوش لحن (ابراهیم خوش سینه سابق) که پس از انقلاب ممنوع الکار شده و حال پس از گذشت 40 سال امکانی برای خواندنش در استانبول فراهم شده است. 

 

جواد عزتی و کلکسیونی از نقش های متفاوت
درباره جواد  عزتی در «ماجرای نیمروز: رد خون»

محمد جلیلوند:دنباله سازی در سینمای ایران امر متداولی نبوده که بخش مهمی از آن به ترس تهیه کنندگان از عدم استقبال مردم و بخش دیگر آن به کیفیت پایین فیلمنامه ها بازمی گردد که دست خالقان آثار را برای تولید قسمت های بعدی می بندد. اما در سال های اخیر، شاهد رونق نسبی دنباله سازی در این سینما بوده ایم که گاه به نتایج درخشانی هم ختم شده است. «ماجرای نیمروز:رد خون»ساخته محمدحسین مهدویان شاخص ترین اثر در میان این قبیل تولیدات است که توجه مخاطبان عام و خاص را به خود جلب کرده است. فیلمی که پس از موفقیت همه جانبه قسمت نخست ساخته شد و از قصه ای پروپیمان و ساختار فنی قوی برخوردار بوده است. یکی از مهمترین نقاط قوت دو فیلم ماجرای نیمروز، شخصیت پردازی آن است. ترکیبی درخشان از شخصیت و تیپ-شخصیت که باورپذیری غریبی در آن موج زده و تماشاگر را به بهترین شکل وارد دو دوره ملتهب تاریخ معاصر ایران می کند. این شخصیت های جذاب و فکر شده نیاز به بازیگرانی دارند که توانایی ورود به لایه های درونی را داشته و در به تصویر کشیدنشان صاحب مهارت باشند. اتفاقی که در هر دو فیلم به خوبی رخ داده و مجموعه ای از بازی های درخشان را در آنها شاهد بوده ایم. بدون شک یکی از آنها، جواد عزتی است که در نقش صادق به خوبی جا افتاده و بازی یکسره متفاوتی را در قیاس با دیگر فیلم هایش ارائه کرده است. 

مغز متفکر گروه که در سکوت کارش را پیش برده و به همه مظنون است. عزتی این مامور امنیتی جوان را که چند سال پس از ماجراهای ترورهای پس از پیروزی انقلاب، چند سالی پیرتر و باتجربه تر شده را با یک بازی کاملا درونی و با کمترین حرکت ممکن به تصویر کشیده است. در عین حال از دیگر لایه های این شخصیت هم غافل نشده و بخشی از آن را در رابطه اش با کمال به نمایش گذاشته است. دو آدم کاملا متفاوت و متضاد که در یک جبهه و با یک هدف مشترک فعالیت می کنند اما به لحاظ شیوه برخورد فرسنگ ها با هم فاصله دارند. یکی از فرازهای بازیگری عزتی در این فیلم مربوط به سکانس پایانی و جایی است که او برای دستگیری کمال وارد فضای باز مجتمع مسکونی می شود. عزتی تک افتادگی صادق را در اینجا به گونه ای به تصویر کشیده که تماشاگر را برخلاف تمام طول فیلم به سمت خود کشانده و به واکنشی متفاوت وادار می کند. 

درباره ژاله صامتی بازیگر «درخونگاه»

محمد جلیلوند:بازیگران نقش‌های مکمل بخش مهمی از موفقیت یک اثر سینمایی را رقم می زنند. چرا که حضور گرم و مقتدرانه آنها است که نور بیشتری را روی بازیگران نقش های اصلی انداخته و در نهایت درام جذاب تری را خلق می کنند. در سینمای ایران نیز از گذشته تا امروز، با بازیگران شاخصی در نقش‌های مکمل روبرو بوده ایم که کیفیت کار برخی از آنها با نمونه های استاندارد جهانی برابری می کند. بازیگرانی که گاه بازی درخشانشان گوشه ای از ذهن تماشاگران سینمای ایران حک شده و با آن به خاطر آورده می شوند. برای نمونه هم می توان به سعید پورصمیمی در «ناخدا خورشید» اشاره کرد که همچنان بسیاری از علاقمندان پروپاقرص سینما او را با نقش ملول به یاد می آورند. در میان بازیگران زن نیز به نمونه های فوق العاده ای برخورد می کنیم که بدون شک ژاله صامتی یکی از شاخص ترین آنها به حساب می آید. بازیگری که از دهه هفتاد کارش را در سینما آغاز کرده و همیشه یکی از گزینه های مورد اعتماد کارگردان ها برای ایفای نقش های مکمل به حساب می آید. صامتی نمونه تمام و کمال بازیگرانی است که فاصله خود با نقش را تعمدا از میان برداشته و با نقش زندگی می کند. بسیار نزدیک به بازیگرانی از جنس گذشته همچون: مهری ودادیان، نادره و پروین سلیمانی که به بهترین شکل ممکن با نقش هایشان درمی آمیختند. تخصص صامتی ایفای نقش زنانی از طبقه پایین جامعه است که نوعی سادگی در رفتار و کردارشان موج می زند و نمونه آن را همین امسال در سریال «زیرخاکی» ساخته جلیل سامان دیده ایم. او در فیلم «درخونگاه» هم در نقش مادر جوانی از طبقه پایین شهر ظاهر شده که باید در غیاب پسرش و شوهری که مسئولیت پذیر نیست، خانواده را سرپا نگه دارد. صامتی شخصیت طاووس را به گونه ای خلق کرده که تماشاگر از هر طبقه اجتماع با آن ارتباط برقرار کرده و برایش دل می سوزاند. شخصیتی که در عین حال خیلی هم پاک دست نبوده و در از بین بردن پولی که فرزندش از ژاپن فرستاده، بی گناه نبوده است. سکانس برخورد او با پسر تازه از سفر برگشته، یکی از نقاط اوج بازی صامتی است که چند حس متضاد در لحظه در صورتش دیده می شود. همینطور سکانس ماقبل فینال که به خوبی از زبان بدن به ویژه نگاهش برای خلق سکانسی تلخ و تکان دهنده بهره گرفته است. ژاله صامتی که این روزها در اوج پختگی بازیگری اش به سر می برد، می تواند به شمایل قدرتمندی از یک بازیگر نقش های مکمل تبدیل شود اگر که وسوسه ایفای نقش اول نشود. 

پیرفرزانه

درباره علی نصیریان بازیگر «مسخره‌باز»

 

نزهت بادی:علی نصیریان از نسل طلایی بازیگران را می توان پیری زنده دل نامید، ترکیبی از ابهت و اقتدار و صلابت پدرخوانده وار و سرزندگی و ملاحت و بازیگوشی جوانانه که در اوج پختگی و وقار و متانت دست به شیطنت ها و طنازی هایی می زند که او را به بازیگری دلنشین و خواستنی و محبوب نزد پیر و جوان بدل می سازد که هم مخاطب دنیا دیده و سرد و گرم چشیده را با شخصیت حکیمانه اما شوخ و شنگ خود همراه می کند و هم مخاطب جوان و خام و پرسودا را. نصیریان در حالی که می تواند در جایگاه یک پیر فرزانه و خردمند ظاهر شود که همه چیز را می داند و راه را از چاه نشان می دهد اما هرگز شمایلی اسطوره ای و عاری از هر خطا و اشتباهی نمی یابد و لغزش ها و نقص هایی را با وجود پختگی و دانایی اش به شخصیت خود می افزاید که باعث می شود جلوه ای ملموس و دست یافتنی و قابل درک بیابد و نقشی که بازی می کند، از وجوهی پیچیده و چالش برانگیز برخوردار شود. از دل چنین مواجهه ای با شخصیت ها و نقش هاست که علی نصیریان، هرچند در جایگاه بزرگ سینمای ما مورد ستایش و تحسین قرار می گیرد و در نقطه اوجی دست نیافتنی می ایستد اما برای مخاطبان یکی از خودشان به نظر می رسد و مردم، او را در کنار خود می بینند و با او احساس نزدیکی می کنند. زیرا این بزرگمردی که بر قله ای باشکوه می درخشد، برخاسته از بطن جامعه بوده است که با همان کمبودها و نقص های مردم توانسته رشد کند و قد بکشد و بالا برود و به همین دلیل مخاطبان، خود را در غرور و افتخار بازیگر محبوب شان شریک می بینند و گویی آن ها نیز از این تحسین و ستایشی که نصیب ستاره تکرارناشدنی شان می کنند، سهمی می برند.

آخرین قهرمان سازش ناپذیر

درباره فرامرز قریبیان

نزهت بادی:فرامرز قریبیان را غالبا در هیات مردی خاموش، در خود فرو رفته و تک افتاده اما معترض و جسور و شورشی به یاد می آوریم که با آن چهره عبوس، چشم های نافذ و اخم مدامش با مردان سرسخت وسترن نسبت و قرابت پیدا می کند که انگار او نیز همواره می دانست که دورانش به زودی به پایان می رسد و عصر مردانی که به اصول شخصی شان پایبند می مانند، خاتمه می یابد.

قریبیان حتی وقتی جوان بود و ستاره بی افول سینمای حادثه محور که با حرکاتی تند و تیز و واکنش های تهاجمی از پس مردان خشن پیرامونش برمی آمد و شکست ناپذیر می نمود، باز هم اندوه و رنجی در چهره ساکتش موج می زد که گویی در سینه آن مرد بزن بهادر ما قلبی شکسته می تپید. گویی هرچند در انتهای مبارزه اش پیروز می شد و نابکاران را از پای می انداخت اما چیزی از تنهایی اش کم نمی شد و درنهایت قهرمان خسته ما به گوشه غم انگیزش بازمی گشت که کسی انتظارش را نمی کشید. بعدها هر چه از عمرش گذشت و قدرت بدنی و چابکی و تحرکش را بیشتر از دست داد و از دوران شور و عصیان جوانی اش فاصله گرفت و پیرتر شد، بر جنبه های تک افتادگی و رنجی که مرموز و جذابش می کرد، افزودتر شد و خوداگاهی اش نسبت به افول ارزشهای قهرمانی در عصر جدید به حس ناکامی و سرخوردگی اش جلوه های عمیق تر و دلتنگ کننده تری بخشید. حالا با پیرمرد محترم، جاافتاده، دنیادیده ای روبرو بودیم که می کوشید در برابر جامعه پر از تیرگی و تباهی ته مانده اصالت و غرور و عزت نفس گذشته اش را حفظ کند و همچنان بر اصول فردی اش پایبند بماند و روحیه شورشی و اعتراضی اش را حفظ کند. 

از این جهت فرامرز قریبیان شمایلی از آخرین بازماندگان از نسل قهرمان های سازش ناپذیری را تداعی می کند که زمانه و اقتضائاتش نمی تواند تغییرشان دهد و حضورشان یادآور دوران باشکوهی است که هنوز چیز باارزشی برای مبارزه و زخم برداشتن و مردن وجود داشت.