بایگانی‌ها

جایی برای بازنده‌ها نیست

جایی برای بازنده‌ها نیست
جایی برای بازنده‌ها نیست

کسری ولایی

رفقای اسکورسیزی

بعد از نمایش موفق در جشنواره‌ی تورنتو، خیلی‌ها فیلم را با «رفقای خوب» مارتین اسکورسیزی مقایسه کردند و گفتند که امسال یک کمدی سیاه سرحال داریم. تماشای فیلم ثابت می‌کند که این شباهت فراتر از «رفقای خوب» و  یک تاثیرپذیری ساده است. برای ساخت «من، تونیا» کل کارنامه اسکورسیزی و عناصر اصلی کارهایش دوره شده؛ از «گاو خشمگین» بگیرید تا «گرگ وال‌استریت». اغراق و افراط، حرص و طمع، جنون و خود ویرانگری، یک سری آدم ابله که آخرش گند می‌زنند به همه چی و حتی خود مارگو رابی! تفاوت این است که دختر بلوند قصه به‌جای عامل انحراف تبدیل شده به شخصیت اصلی.

تونیا هاردینگ هم مثل او‌.جی سیمپسون یکی از پدیده‌های مهم رسانه‌ای آمریکا در چند دهه اخیر است. دختری که در یک لحظه می‌تواند قهرمان ملی باشد ولی ظرف چند روز و چند ساعت تبدیل می‌شود به یکی از منفورترین موجودات زنده در خاک آمریکا. هاردینگ قهرمان پاتیناژ آمریکا بود و عنوان‌های ریز و درشتی را به نام خودش ثبت کرد، مهم‌ترین دستاوردش شد هم پرش اکسل سه‌گانه. حرکتی که در پاتیناژ زنان حکم ضربه آخر را دارد، اگر درست انجام نشود می‌تواند مچ پا را خرد کند (با کمی اغراق به سبک خود فیلم) و کلا هشت زن هم بیشتر موفق به انجامش نشده‌اند.  هاردینگ اولین زنی بود که در آمریکا این پرش را انجام داد و جایگاهی پیدا کرد در حد نیل آرمسترانگ. دو نکته درباره تونیا هاردینگ از این رکورد تاریخی‌ هم مهمتر است: افت و خیز و بی‌ثباتی عجیب در دوران فعالیت حرفه‌ای و این که هیچ وقت دختر خوبی نبود! در حدی که زانوی رفیق و رقیب اصلی‌اش را شکست تا راهش را به المپیک باز کند. با لو رفتن ماجرا هم تا آخر عمر از حضور در مسابقات پاتیناژ محروم شد.

نیاز به کار خاصی نیست، ماجرا و شخصیت اصلی به اندازه‌ی کافی جذاب است و برای همین، مدت‌ها فیلمنامه «من، تونیا» در فهرست محبوب‌ترین فیلمنامه‌های ساخته نشده‌ی هالیوودی قرار داشته. استیون راجرز نویسنده و کریگ گیلپسی کارگردان برای روایت سرگذشت تونیا هاردینگ شیوه‌ی بازیگوشانه و به عمد شلخته‌ای را انتخاب کرده‌اند که حالا هویت فیلم را شکل می‌دهد. به جای سندرم ابدی و ازلی پدرها و پسرها، درام از طریق رابطه‌ی معیوب و دیوانه‌وار مادر و دختری پیش می‌رود. الیسون جنی در نقش مادر مثل همیشه بی‌نقص و مارگو رابی که متخصص رابطه‌های عاشقانه مریض است اینجا به‌صورت توامان در نقش سواستفاده‌‌کننده و سو‌‌ءاستفاده‌شونده ظاهر می‌شود.

«من، تونیا» به راحتی در فهرست بهترین‌های سال قرار می‌گیرد و چند نامزدی و شاید جایزه هم روی شاخش است. نه در متن و نه در اجرا چیزی کم نمی‌آورد. مثلا می‌شود روی تعادل یا شناوری دوربین بحث کرد که به طرز قابل توجهی حس حرکت روی یخ را به تمام فیلم بسط داده. حاشیه صوتی را هم نباید از دست داد. اگر دنبال چیزی فراتر از این می‌گردید، مثل ماندگاری طولانی یا نزدیک شدن به همان آثاری که منبع الهام ساخت فیلم شده‌اند، «من، تونیا» به دست‌انداز می‌افتد گرچه نباید تماشای آن را از دست بدهید. «من، تونیا» داستان دختری است که می‌خواهد به تمام دنیا از جمله مادرش ثابت کند می‌تواند خودش باشد و به آن چیزی که می‌خواهد می‌رسد و اصلا گور بابای بقیه!

جیمز دین تقلبی

ظاهرا این «گور بابای بقیه» یکی از تم‌های مهم امسال است. یک نمونه موفق و جذاب دیگرش را می‌توانید در «هنرمند فاجعه» ببینید. ساخته جدید جیمز فرانکو و محصولی دیگر از پوینت گری، استودیوی ست روگن و اِوَن گلدبرگ. البته این یکی به اندازه‌ی دیگر کارهای دار‌و‌دسته‌ی‌ کمدین‌های لَش و خلاق رکیک و دیوانه‌وار نیست ولی از آن چیزی که به نظر می‌رسد به فیلم پیچیده‌تری تبدیل شده.

 برای کسانی که با فیلم‌های بد تفریح می‌کنند، «اتاق» نام آشنایی است. یکی از بدترین‌ها که شاید برای تماشای آن لازم باشد جعبه کمک‌های اولیه را هم دم دست بگذارید. البته بعد از فروکش کردن خنده‌ها باید از خودتان بپرسید که این فیلم از ذهن کدام آدم عاقلی تراوش کرده و چطور این همه آدم بلند و کوتاه دست به دست هم داده‌اند تا چنین شاهکاری را بر جریده‌ی عالم ثبت کنند؟ «هنرمند فاجعه» داستان ساخته شدن «اتاق» به‌دست تامی وایزو و همکارانش را روایت می‌کند و به اندازه‌ی فیلم اصلی موقعیت‌های عجیب و بامزه دارد. طبیعی است که به یاد «اد وود» بیافتید و فیلم‌ها را مقایسه کنید. فراتر از شباهت‌ها در سوژه و شیوه‌ی روایت، تفاوت‌ها است که به این یکی هویت مستقلی می‌بخشد. «اد وود» علاوه بر آن که نامه‌ی عاشقانه‌ای بود از سوی تیم برتون به جریان فیلم‌های ترسناک دهه‌ی پنجاه، تلاش برای رسیدن به خود واقعی و باور داشتن به رویاهای شخصی را به تصویر می‌کشید. اینجا هم رویا داریم، بخش عجیب قضیه ترکیب شدن توهمات شخصی یک آدم بی‌استعداد با ترحم و تمسخر تماشاگران است که به یک رستگاری ناخواسته منجر می‌شود. برگ برنده خود تامی است نه فیلمی که می‌خواهد با هر ضرب و زوری بسازد.

تامی وایزو که «اتاق» را ساخته و در آن هنرنمایی کرده واقعا موجود غریبی است. هنوز هم کسی نمی‌داند از کجا آمده، چند سالش است و اصلا چطور این همه پول داشته که حاضر شده پنج میلیون‌اش را برای «اتاق» به باد بدهد. وایزو شبیه یک  معما و تناقضی ناباورانه است.  بی‌استعدادی که تصور می‌کند از تنسی ویلیامز و جیمز دین چیزی کم ندارد. آدم تنهایی که برای رفاقت مایه می‌گذارد ولی اگر ولش کنی با دیکتاتوربازی پدر همه را در می‌آورد. آن‌قدر عیب و ایرادهایش را نادیده گرفته که به‌جای اعتماد به‌نفس دچار توهم کاذب شده. تمام این‌ها باعث نمی‌شود که ازش بدت بیاید یا دلت به حالش نسوزد. جیمز فرانکو این را خوب فهمیده و توانسته خودش را در تامی پیدا کند. فرانکو مهربانانه یک بچه بی‌عرضه، افسرده و تنها را در آغوش گرفته و مزدش را هم دریافت کرده: بهترین تجربه‌اش در سینما چه به‌عنوان بازیگر و چه کارگردان. کافی است شما هم تامی وایزوی درونتان را پیدا کنید تا «هنرمند فاجعه» به فیلم محبوبتان تبدیل شود.

آخر فیلم به این فکر می‌افتید که بالاخره یک روز بگویید گور بابای بقیه و بروید دنبال همان چیزی که دلتان می‌خواهد، به هر قیمتی که شده. درست مثل تامی وایزو که با ساختن یک فیلم آشغال به تاریخ سینما پیوست. شدنی است اگر مثل وایزو تاب ایستادن در برابر واقعیت بی‌رحم را داشته باشید و بتوانید در لذت نمایش نداشته‌های خودتان شریک شوید. راه‌های زیادی برای رسیدن به موفقیت وجود دارد، این هم یکی‌اش.

 

هفت صبح