نوشتۀ: حسن نیازی
دنیای تصویر آنلاین- «پلیتکنیک» فیلم جسورانه، بیرحمانه و در بیشتر لحظهها درخشان دنی ویلنوو فیلمساز کاناداییِ حالا بسیارشناخته شده و غیرمتعارف سینمای جهان است که سال گذشته نسخۀ جدید «بلید رانر2049» را بر پردۀ سینماها داشت. بسیاری ویلنوو را یکی از تنوعپذیرترین و غیرمتعارفترین فیلمسازان حال حاضر جهان در عرصۀ ژانر میدانند. «پلیتکنیک» سومین فیلم داستانی ویلنوو است که پیش از این با ساخت فیلمهای کوتاه پا به عرصۀ سینما گذاشت. فیلم با معرفی شخصیت اصلی داستان و با نمایش دادن خصوصیات رفتاریاش آغاز میشود؛ جوانی مضطرب، غمگین و با مشکلات شخصیتی که رفتهرفته نیّت خطرناک و خشونتآمیز و تمامعیار او آشکار میشود و در نهایت بیش از نیم دوجین آدمِ “صرفا زن” هدف گلولۀ اسلحه او قرار میگیرند. «پلیتکنیک» با الهام از واقعۀ خونین و پُرماجرایی که در سال 1989 در کانادا رُخ داد ساخته شد. مَرد جوانی که با تهیه کردن اسلحه و مهمات “حین خدمت در ارتش که بعدا بخاطر جامعهستیز بودن اخراج میشود” وارد یک دانشگاه صنعتی میشود و نه محض خوشگذرانی بلکه به دلایل سیاسی از نگاه خودش کُشت و کشتاری را آغاز میکند که در نهایت دهها قربانی برجای میگذارد.
«پلیتکنیک» به گونهای اجتنابناپذیر ما را به مقایسۀ این فیلم با فیلمهای مهم دیگر از جمله «بدلندز» ترنس مالیک، «رانندۀ تاکسی» اسکورسیزی و «هدفها»ی پیترباگدانوویچ دعوت میکند. اما در اینجا با فیلمی غیرمتعارف از خشم و مرگ روبرو هستیم. آقای ویلنوو زمان زیادی را صرف شرح و تفسیر شخصیتهایش نمیکند و یا دلایل دیگری همچون رکود اقتصادی، معضلات جامعه و یا حتا برخلاف دیگر فیلمهای همردهاش بخشی از جذابیت شخصیت و روایت داستان مدیون پوشش خبری و شُهرت یکشبه و اما و اگرهای پیش از آن نیست. فیلم، همچون شخصیتاش با لحنی بیروح و تودماغی راز موفقیتاش را در تهی بودناش از شور و هیجان به دست میآورد. شخصیت اصلی داستان در آغاز فیلم در نامهای که مینویسد میگوید: «من به دلایل اقتصادی این کار رو نکردم، من این کار رو به خاطر دلایل سیاسی میکنم؛ چون من تصمیم دارم این رو برای فمینیستها (طرفدار حقوق زن ها) بفرستم، کسانی که با تبلیغاتشون زندگی من رو خراب کردند.» فیلم پاسخ چندان مهمی به سوالهایش نمیدهد و از همان ابتدا اهدافاش را رو میکند. این فیلمی است که حتا میتوانست بدون دیالوگ هم روایت شود؛ همه چیز در سکوت و چهرهها و رفتار شخصیتها نیز پیداست. برای مثال در صحنههای آغازین فیلم در جایی که مَرد جوان در اتاقش نشسته و در ساختمان روبرویی با آن حالت و نگاههای خشمگین و معنادار زنی را دید میزند که میتوان هدف و نیّت او را پیشبینی کرد. رویکرد «پلیتکنیک» به شخصیت به گونۀ انکارناپذیری اگزیستانسیالیستی است؛ مَرد جئانی که بیاحساس است و سرشار از احساس است، تهی است و نیست. “او قبل از رفتن به دانشگاه برای مادرش نامهای مینویسد، پنهانی به دیدار او میرود و از انجام کاری که میخواهد انجام دهد عذرخواهی میکند.” او درگیر جزئیات است. “مرتب کردن اتاق و تمیز کردن وسایل آشپزخانه” و کم و بیش آگاه از مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامون خود. در واقع شخصیت خود را محک میزند و انتخاب میکند و خود نیز بار مسئولیتش را به دوش میکشد. «پلیتکنیک» وجه خاص سینمای خود را دارد؛ چه از لحاظ سبک بازیگری و اجرای دانشجویان خصوصا شخصیتهای والری، استیفن و جف در نقش قربانیان معصوم و نیز دیگر بازیگران فیلم که دنیای فیلم را تشکیل میدهند، و چه از لحاظ روایت و ظرافت میزانسن و صداها و حتی رنگ سیاه و سفید تصویر در کنار بازیگری تخت شخصیت اصلی داستان کمک بسیاری به واقعگرایانه بودن روایت میکند.
دنی ویلنوو صاحب بینش خاصی در عرصۀ سینماست؛ همچون دو فیلم ماقبل «پلیتکنیک» یعنی «32 اوت بر روی زمین»( 1998 )و فیلم «گرداب» (2000 )، آثاری مستقلتر و خاصتر که میتوان در مورد بینش فیلمساز بحث و گفتگو کرد. اما به نظر من، بدون تردید ویلنوو دارای توانمندی بالایی در زمینۀ کارگردانی است؛ او فیلمسازی است که اهمیت ژانر در سینما را میداند و این قابلیت را دارد که در هر فیلمی که میسازد بینش تازه در فضایی خاص را ارائه دهد. برای درک این مهم تنها کافی است مروری کنیم بر کارنامۀ فیلمساز درپیشرفت فیلمهایش از ابتدا تا اکنون.