بایگانی‌ها

خلق در سکوت

خلق در سکوت
خلق در سکوت

مرسده مقیمی: سیگار کشیدن‌های پیاپی، ترس دویده زیر پوست مقابل همسر، عطش به دست آوردن و جلو رفتن، عنان از کف‌دادگی به وقت دارایی هنگفت اما آغشته به خون، مزه کردن قدرت و لذت لمس تاج پادشاهی، در آغوش کشیدن زنی که سیاه پدر در آورده در اتاق او تنها با نگاه و لبخندی به ظاهر ساده، نگاه‌های هیز و هرزه به زنی غریبه و کمی بعدتر تغییر آن نگاه هوس‌آلود به عشق، چسباندن «بابا» به هنگام هر بار صدا کردن فرزند، فرو ریختن و در هم شکستن جلوی خانه معشوق به وقت از دست دادن تاج و تخت و شاید همه چیز و…

این‌ها همه «مالک مالکی» است بدون حتی یک خط دیالوگ! این‌ها همه آن چیزی است که جواد عزتی آن را با اجزا و جوارحش ساخته، با نگاه و تغییر خطوط صورت و پمپاژ خون زیر پوست و با تمامی خودش، خودِ خودش؛ نه با دیالوگ‌های نوشته شده، نه با استناد به رمان مرجع و نه حتی با نگاه به شاهکار جاویدان شکسپیر که این‌‌ها همه برای او به منزله بار برداشتن است و بارور شدن. او بار مالک را با تمام آن‌چه در اختیارش گذاشته‌اند بر دل گرفته و انگار نُه ماه تمام آن را به دل کشیده و چیزی که به دنیا آورده حالا فرزند اوست!

هیولایی که بیش از آن‌چه برایش فکر شده دوست‌داشتنی از آب در آمده است چون خالق تازه حواسش بوده تا در پس نگاهی، نشانه‌ای بگذارد تا بماند حلقه وصل تماشاچی با مالک! که تماشاچی هرچه بکوشد نتواند متنفر شود از آدمی که انگار خودش هم از وجود خودش عُقش می‌‌گیرد! ما بیرون از هیولایی که مالک به آن بدل شده ظرایف کوچکی از بازی بی‌کلام عزتی را با خود حمل می‌کنیم و برای همین هیچ‌گاه کاملا از او متنفر نمی‌شویم، او برای‌مان در سکوت لحظاتی کاشته که فراموش‌شان نمی‌کنیم! برای همین از او می‌ترسیم و یخ می‌کنیم وقتی فندکش را با احتیاط از دل جنازه‌ای می‌کشد بیرون با آن سیگاری روشن می‌کند که لذت را در کام عمیقی که از آن می‌گیرد حس می‌کنیم اما نمی‌توانیم از او چشم برداریم، در عین ترس از او جدا نمی‌شویم چون ظاهرا جواد عزتی این را نمی‌خواهد!

بازیگری با این تواناییِ مهارناپذیر در ارائه هر نقشی و در هر ژانری آن هم بی‌نیاز از هر نوشته و دیالوگ اثرگذاری، نوری چشمگیر است برای «زخم کاری» که نظر هر حتی رهگذری را جلب می‌کند! شبیه آن ستاره پُر نوری که هرکسی چشمش به آسمان می‌افتد مدعی می‌شود که این ستاره از آنِ اوست! حال این‌که تمام آن‌ها که آسمان را نگاه می‌کنند آن ستاره را مال خود می‌دانند؛ آن ستاره مال همه آدم‌هاست، نور چشمگیری که همه دوستش دارند.