بایگانی‌ها

دردسری به نام وجدانِ انسانی

دردسری به نام وجدانِ انسانی
دردسری به نام وجدانِ انسانی

کسری ولایی

 

جنایت و مکافات

«درخشش» استنلی کوبریک یادتان هست؟ کل فیلم درباره این بود که اگر آدم‌ها حوصله‌شان سر برود و نتوانند برای این فرسایش تدریجی ذهن بدون فراغت چاره‌ای پیدا کنند، کار به جاهای باریک می‌کشد و آدم بی‌حوصله می‌رود دنبال اسباب‌بازی‌های خطرناک! «لیدی مکبث» هم درباره‌ی دختر جوانی است که اواسط قرن نوزدهم در قصر سنگی شوهرِ پژمرده و پدر شوهر پوسیده‌اش گرفتار شده و آنقدر حوصله‌اش سر می‌رود که…یک اسباب‌بازی تازه پیدا می‌کند و به‌هیچ وجه حاضر نیست آن را از دست بدهد. یان فرمیر با نقاشی‌هایش می‌توانست لحظه‌هایی سرشار از معنا و شهود شخصی را در زندگی روزمره‌ی رعیت قرن هفدهم روی بوم ثبت کند. «لیدی مکبث» در نقطه مقابل این روزمرگی به دنبال لحظاتی است که در آن شرارت درونی به واسطه‌ی خلاء دنیای بیرونی بیدار می‌شود.

فیلم برگرفته از رمان معروف نیکولای لسکوف است و داستان از روسیه به بریتانیا نقل مکان کرده و با وجود وفاداری به پیرنگ کلی کتاب، روایت مینیمال‌تری دارد. به همین دلیل هنگام  تماشای فیلم بیشتر از آن که به یاد «مادام بوآری» و جریان ادبی رئالیستی آمیخته به احساسات‌گرایی دوران ویکتوریایی بیافتید، بحران‌های وجودگرایانه و چالش‌هایی در باب اخلاق، تقدیر  و عقوبت به ذهنتان خطور می‌کند که معمولا از رمان‌های قطور روسی انتظار دارید. داستان بیشتر از آن که درباره فردیت و احساسات سرکوب شده زیر بار سنگین زندگی پر از جعل طبقه آریستوکرات باشد، درباره میل به شرارت و غلبه بر چیزهایی است که آن را محدود و ممنوع می‌کند؛ یک تراژدی هولناک که تاثیر جهان معنایی «مکبث» از عنوانش پیدا است.

علاوه بر تغییر محل وقوع داستان و هرس کردن سیر اتفاقات برای رسیدن به درامی خلوت و منسجم، پایان فیلم هم با رمان فرق دارد. دیگر خبری از روایت کلاسیک و پرکشش فصل‌های پایانی کتاب نیست و به‌جایش با موقعیتی هولناک و کوبنده‌تر مواجه‌ می‌شویم که با فرم و روایت فیلم همخوانی بیشتری دارد. روایتی سریع و کوتاه که در آن دوشیزه گرفتار در قصر سنگی آنقدر منتظر می‌ماند که خودش تبدیل می‌شود به عجوزه‌‌ی قصه‌های دیگر. علاوه بر اجرای تمیز و متعادل اثر، مهم‌ترین عنصری که باعث می‌شود «لیدی مکبث» درست کار بکند حضور فراتر از انتظار فلورنس پیو در نقش اصلی است که نشان می‌دهد زنان در عین خونسردی و زیبایی  می‌توانند چه مخلوقات مخوفی باشند.

«لیدی مکبث» نمونه‌‌ای مثال‌زدنی از سینمای مستقل است که با حداقل امکانات به حداکثر تاثیر می‌رسد. اگر توقعتان خیلی زیاد نمی‌شود، حتی می‌تواند از بهترین فیلم‌های امسال هم باشد. به‌ویژه برای کسانی که چندان درگیر سینمای اروپای دهه شصت و هفتاد و جریان ادبی رئالیسم قرن نوزدهم نبوده‌اند، فیلم در لحظاتی به شدت تکان‌دهنده است.

خیابان‌های ناآرام

اگر حواستان به سینمای جهان هست حتما می‌دانید که نباید فرصت تماشای فیلم‌های کره‌ای را از دست داد. تا به این لحظه هم مهم‌ترین محصول سینمای کره «راننده تاکسی» ساخته جدید سانگ هون با نقش‌آفرینی سونگ کانگ هو و توماس کرتشمن است که به جنبش مردمی گوانگجو در سال 1980 و سرکوب خشونت‌بار چون دو هوان می‌پردازد؛ روایتی انسانی در بستر یک رویداد ملتهب تاریخی. اگر سال گذشته «قطار بوسان» در قالب یک تریلر ترسناک تصویر جامعی را از جامعه‌ی دوپاره کره‌ی شمالی و جنوبی به نمایش می‌گذاشت، «راننده تاکسی» سرگذشت تاریخی یک ملت را به قصه‌ای ساده تبدیل می‌کند.

ماجرا با کانگ هو آغاز می‌شود. یک راننده تاکسی بخت‌برگشته و نسخه کره‌ای رضا عطاران که صبح تا شب در خیابان دنبال مسافر می‌‌چرخد.آخرش هم نمی‌تواند پول‌هایش را روی هم بگذارد و برای دخترش یک جفت کفش نو بخرد. وسط حکومت نظامی و بگیر بگیر، یک خبرنگار آلمانی می‌آيد کره تا مخفیانه برود گوانگجو، شهر زیر سرکوب خونبار نیروهای نظامی و سانسور کامل رسانه‌ها. خبرنگار می‌خورد به پست راننده تاکسی و یک سواری در ظاهر معمولی تبدیل می‌شود به همراهی چند ساعته‌ای که سرنوشت یک ملت را تغییر می‌دهد.

در پرده پایانی، موتیف اصلی فیلم تقابل تاکسی‌های سبز و آسیب‌دیده و جیپ‌های سیاه نظامی است. کل فیلم را می‌شود با همین دوگانگی ساده کرد. از یک طرف با روایتی رمانتیک از زندگی آدم‌هایی طرفیم که نه مبارز اند و نه می‌خواهند مبارز باشند. اما جبر زمانه باعث شده تا زندگی روزمره‌ی آنها گره بخورد به گلوله و خون‌های جاری در کف خیابان‌ها. از طرف دیگر درام متکی به تعلیقی را داریم که با موش و گربه‌بازی خبرنگار و مامورها پیش می‌رود. در هر دو سویه‌ی درام با خام‌دستی، ضعف و افراط مواجه می‌شویم و گاهی وقت‌ها فیلم از تعادل خارج می‌شود. اما در پرده اول روابط انسانی میان شخصیت‌ها با چنان گرمی و ظرافتی تعریف شده که در ادامه نمی‌توانید نسبت به سرنوشت کسی بی‌تفاوت بمانید. وقتی که هم می‌فهمید ماجراها برگرفته از واقعیت است، کار بدتر می‌شود و عاطفه انسانی‌ برای جدا شدن از دنیای فیلم بهتان امان نمی‌دهد.

تجربه تماشای «راننده تاکسی» می‌تواند یادآور فیلم موفق و تحسین‌شده «زندگی دیگران» باشد، البته با لحنی گرم و شرقی‌ و چفت و بست کمتر. وقتی که تمام می‌شود، اگر از نظر احساسی با آن همراه شده باشید با خودتان می‌گویید که این می‌تواند بهترین فیلم سال باشد. هرچه که می‌گذرد و اثر عاطفی فیلم در ذهنتان کمرنگ‌تر می‌شود، عیب و نقص‌های آن بیشتر به چشمتان می‌آید. اما حس و باور انسانی «راننده تاکسی» به قدری هست که پیش خودتان راضی به سخت‌گیری نشوید.

هفت صبح