گاوخونی در کارنامه بازیگری عزتالله انتظامی جای ویژهای دارد. نقشی خاص است و «آقای بازیگر» با مهارت تمام آن را تبدیل به آمیزهای از شیرینی و اقتدار میکند. تصویر او وقتی در خانه مجردی پسرش و در خیاطی کهنه شدهاش آواز میخواند از یاد نرفتنی است. گاوخونی، اگر از تصویر انتظامی در معدود تصاویر به جامانده از دوره اول فیلمبرداری جهان پهلوان تختی توسط علی حاتمی بگذریم، دومین همکاری افخمی با عزتالله انتظامی است. همکاریای که به دو اثر کاملا متفاوت بدل شده که تنها شباهت بین این دو فیلم و این دو نقش در بازگشت انتظامی از دنیای مردگان به میان زندههاست. وبسایت رسمی هنر و تجربه به مناسبت اکران مجدد گاوخونی سراغ بازنشر نقدها و مصاحبههای مربوط به این فیلم رفته است. فیلمی که سال ۸۱ ساخته شد و اکرانی محدود را تجربه کرد. این گفتگو را که رضا درستکار انجام داده در شماره ۱۳۵ مجله دنیای تصویر مهرماه ۱۳۸۳ به چاپ رسیده است.
در بخشی از اشاره این مصاحبه آمده است :«…اينك به دوره غريبى رسيدهايم؛ ديگر داستانى باقى نمانده، و فقط بخشهاى بريدهاى از تاريخ، از ادبيات و از همه چيزهاى پديد آمده، پراكنده و ناپديد شده، روايت میشود…، در يكى از داستانهاى بورخس (كتابخانه بابل)، كتابدارها در جستجوى كتابى هستند كه «سرنوشتِ» شخصىشان در آن نوشته شده است، اما هيچ كس آن را نمىيابد. مىگويند: «تاريخ مانند كتابخانهاى است كه هميشه كتابى در آن غايب است.» و گاوخونى، بيش و كم به همين چيزهاى پرايهام و رازآميز شباهت دارد و اشارت مىدهد. انگار تصويرى است از همه آن لولىوشان؛ و يا خود ما؛ كه به جستجوى سرنوشت شخصىمان، همه چيز را به هم ريختهايم و نيافتهايم. «هست»، مىدانيم كه هست؛ در «حس» و در «نگاه» ما مىآيد و مىرود؛ مىگرديم و نمىيابيم،…؛ اما، «هست»؛ به قوت همين «بازى» درخشان و نفسگير؛ به طمانينه همين راه رفتنهاى پرصلابت؛ از اين پا به آن پا شدنها؛ شلوار را تا بالاى ناف بستن و پيراهن آبى به تن كردن؛ و چشم افسون و «وق»زده نگاه كردن به آن روبرو؛ «هست»، با آن كه عميقا دلمان مىخواست نباشد. گاوخونى به گذشتهاى مىرود كه زندهتر و قدرتمندتر از تصور و زندگى ماست و «پايان»اش، پايان مسير رودخانه است…»
بخشهایی از گفتههای عزتالله انتظامی در زیر میآید
کارهایی را که علاقه داشتهام، انجام دادهام. راضیام
«من در شرايط بدى زندگى كردهام و با مشكلات فراوانى روبرو بودهام و با سختىهاى بسيارى كلنجار رفتهام. با سختى هم جلو آمدهام و طبعا وقتى امروز به آن سالها مىنگرم، مىبينم كارهايى را كه دوست داشتهام انجام دادهام و خواستههايم به مرحله عمل درآمدهاند، به نقطهاى رسيدهام كه خودم آن را دوست دارم، يك حس اوليه به من مىگويد كه آرزوهايم برآورده شده است و كارهايى را كه به آنها علاقه داشتهام، انجام دادهام. مضاف بر اين كه در اين حرفه، من دچار خسارت نشدهام و مردم هم با آشنايى با نوع كارى كه من ارايه مىدهم دچار دلزدگى نشدهاند.»
در کشورم، هم شاه هستم هم بقال
«خوب يادم هست در هنگام فيلمبردارى حاجی واشنگتن در ايتاليا، ريچارد هريسون پيشنهاد كرد كه در آنجا بمانم و حتى اصرار داشت كه كارهاى فراوانى براى انجام دادن پيدا خواهم كرد. اما من به او گفتم كه من در كشورم، هم مش حسن هستم و هم شاه، هم وزير و هم بقال. هر نقشى را هم كه تصور كنى مىتوانم بازى كنم؛ اما بيرون از ايران چه نقشى نصيب من خواهد شد؟! احساس رضايت من، احساس رضايتى است كه جامعه به من داده.»
حضور در جشنواره کن ۲۰۰۴ لذتبخش بود
«یک نكتهاى را كه لازم است به آن اشاره كنم، لذتى است كه امسال از حضور در جشنواره كن ۲۰۰۴ بردم. واقعا در هيچ جشنوارهاى چنين حضور دلنشينى را تجربه نكرده بودم. با وجود آن كه سابقه شركت در جشنوارههاى سينمايى مختلفى چون لندن، مسكو، شيكاگو و نقاط ديگر را داشتهام، اما حضور در كن به خاطر عظمتى كه در خود سينما وجود دارد و نكتههاى متنوع آموزشى آن، برايم تجربهاى ارزشمند و بسيار خوشايند بود. بايد پيرو اين نكتههاى آموزشى بود و آموختن را هميشه و در هر حرفهاى سرلوحه همه كارها قرار داد.»
هفت فیلم در جریان موج نو بازی کردم
«بله، دوره ورود جدى من به سينما از سال ۱۳۴۷ و با بازى در فيلم گاو آغاز شد و تا مقطع انقلاب ادامه يافت. در اين دوره، چهار فيلم براى مهرجويى بازى كردم، و از ديگر موج نويىها، در «صادق كرده» با ناصر تقوايى، در «ملكوت» با خسرو هريتاش و در «بیتا» با هژير داريوش همكارى داشتم.»
بعدها فهمیدم کاری که من برای نزدیک شدن به نقشها انجام میدادم، خودش یک متد بازیگری بوده است
«من حتى در سالهايى كه در تئاتر سعدى كار مىكردم از حفظ كردن متن نمايشنامه گريزان بودم. براى خودم يادداشتبردارىهايى را انجام مىدادم و با مطالعه پى در پى نمايشنامه، كنشها و
واكنشهاى نقش را تجزيه و تحليل مىكردم. چندى پيش در كتابى مىخواندم كه لويى ژووه و ميشل سيمون در كارى كه با ژان رنه داشتهاند، سبكى را براى درك بهتر نقشها طراحى كرده بودند كه بر آن، نام «سبك ايتاليايى» گذاشته بودند. آنها در اين سبك، فيلمنامه را بدون تاكيد بر نام مشخصى از شخصيتها صرفا بازخوانى مىكردند و در اين فرآيند به شناخت شخصيتها مىرسيدند. روشى كه من، حتى پيش از مطالعه اين كتاب براى خودم طراحى كرده بودم و بر اساس آن، تلاش مىكردم كه شخصيت را از دل فيلمنامه بيرون بكشم. در واقع بدون اين كه چارچوب اين مُتد را شناخته باشم، به رفتار شخصيت دست پيدا مىكردم.»
تصور نمیکردم این رمان بتواند به فیلمنامه تبدیل شود
«من رمان جعفر مدرس صادقى را به همراه آثار ديگر او خوانده بودم و اين تصور را نداشتم كه گاوخونى ممكن است زمانى به زبان سينما برگردانده شود. اما هنگامى كه فيلمنامه افخمى را براى مطالعه و اجراى نقش پدر مىخواندم، دكوپاژ آن، من را براى بازى در اين نقش حريص كرد. دكوپاژى كه نسبت به آثار ديگر، بسيار متفاوت بود. در تحليل نقش پدر نيز احساس مىكردم كه كار سختى خواهد بود. حركات فيزيكى كاراكتر نيز هنگامى كه كنار نوع روايت و نمودار شدن توصيفات قرار مىگرفت، دشوارى كار را افزايش مىداد. برخوردهاى پيشبينى نشده پدر نيز با ديگران به ويژه با پسرش هر بار تفاوت پيدا
مىكرد و فقط اعتقاد و اعتماد به كارگردان مىتوانست من را به پذيرش نقش ترغيب كند. با اين پيشفرض كه با كمك او، نارسايىهاى احتمالى «بازى» برطرف شود. البته در روز فرشته هم نقش يك آدم «برگشت داده شده» به دنيا را بازى كرده بودم ولى اين جا يك بازى ديگرى مىخواست كه خيلى هم متفاوت بود.»
شخصیت پدر «بزک» شده است
«شخصيت پدر به منظور بيرون آورده شدن از تلخى، تا حدودى «بزك» شده است. در بازى سعى شده كه كاراكتر علاوه بر جذابيت، يكدستى هم داشته باشد و حتى در مرگاش نيز زندگى واقعى او احساس شود. سعى كردم با آواز خواندن، ابرو بالا انداختن و حتى گفتگوهاى اثباتى با پسر، زندگى كردن او را به تماشاگر انتقال دهم.»
فقط دوبار برای بازی دچار وحشت شدهام: یکی روسری آبی و دیگری گاوخونی
«من براى بازى در دو فيلم گاوخونى و روسرى آبى دچار وحشت شدهام. وحشت من در گاوخونى به يكدست درآورده شدن بازى خلاصه مىشد و تا شبى كه در دفتر آقاى معلم براى اولين بار، فيلم را به طور كامل تماشا كردم، اين وحشت با من همراه بود. اما اين كه تماشاگر هم بتواند ارتباط برقرار كند، براى من هنوز هم نگرانكننده بود.»
شخصیت پدر، یک هیچ مطلق بود
«اين شخصيت، يك هيچ مطلق است. خياطى -مثلا- درجه يك بوده كه با درآمدى كه به دست مىآورده به تهران مىآمده و اوقاتى را در كافهاى مىگذرانده و دوباره به سر كار و زندگىاش برمىگشته است. در صحنهاى كه او پشت ميز مغازهاش پارچهاى را «جر» مىدهد در واقع خودش را «متلاشى» مىكند. او پوچى خود را مطرح مىكند. اين شخصيت از نظر من نمىتواند مدل و الگو باشد.»
بادِ تاریخ
«من فيلم را به همراه تماشاگر در سينما فرهنگ ديدم و متوجه شدم كه هيچ تماشاگرى سالن را ترك نكرد. اين بازتاب، خيال من را راحت كرد. هنگامى كه در جشنواره كن شركت كرديم و در آن سالنهاى مناسب با صدا و تصاويرى با كيفيت، گاوخونى را به همراه تماشاگر غيرايرانى ديدم و متوجه استقبال آنها از فيلم شدم، اين نكته را دريافتم كه در اين فيلم كارى صورت گرفته شده است كه من، همه جوانب آن را درك نمىكنم و بايد زمان بگذرد و «بادِ تاريخ» به آن بخورد تا زواياى مختلف آن باز شود.