بایگانی‌ها

دومینوی سرنوشت

دومینوی سرنوشت
دومینوی سرنوشت

این قبیل آثار، نمونه های نه چندان زیادی در تلویزیون ایران دارند که یکی از تازه ترین و موفق ترینشان مجموعه تلویزیونی «از سرنوشتم به کارگردانی مشترک محمدرضا خردمندان و علیرضا بذرافشان به حساب می آید. کار شسته رفته ای که پخش سری دوم آن هفته گذشته به پایان رسیده و فصل سوم اش بهار سال آینده به روی آنتن شبکه دوی سیما خواهد رفت.

در بخش نخست، با زن جوانی مواجه می شویم که به گناه نکرده حبس ده ساله ای کشیده و حال به دنبال ردی از پسر گمشده خویش (سهراب)، است. یک پیش زمینه کنجکاوی برانگیز برای مخاطب که در ادامه به حضور سهراب در مرکز نگهداری از بچه های بی سرپرست و رفاقتش با هاشم پیوند می خورد. خردمندان و نویسندگان فیلمنامه «از سرنوشت»، در این بخش عمده تمرکز خود را روی رابطه این دو نفر در محیطی که سرپرستی اش را مردی میانسال به عهده دارد، گذاشته و قصه را با محوریت این دو پیش می برند. این فصل از سریال با وجود جذابیت هایی که بعضا از خرده داستان هایش گرفته شده، افت و خیز زیادی نداشته و تا حدودی مخاطب امروزی را خسته می کند. اما با ورود سریال به فصل دوم به کارگردانی علیرضا بذرافشان، موتور فیلمنامه با ریتم پرشتاب تری به حرکت افتاده و مخاطب را به خوبی با سهراب و هاشم نوجوان همراه می کند.

جایی که هاشم و سهراب پس از رسیدن به هیجده سالگی باید از محل زندگی کودکی و نوجوانی خود خارج شده و وارد جامعه شوند. یک نقطه عطف مناسب برای چنگ انداختن به قصه و پرتاب کردن آن به جایی که مخاطب را کاملا کنجکاو می کند. آشنایی آنها با مرد جوانی که کارگاهی بزرگ دارد، قصه زندگی این دو را به نقطه تازه ای رسانده و به بهترین شکل فیلمنامه را در عرض گسترش می دهد. ورشکستگی کارگاه به خاطر اعتیاد صاحب آن (اسماعیل) به قمار، نقطه عطف دیگری را شکل داده و پیچ تازه ای را پیش روی قهرمان های کار قرار می دهد. نکته مهمی که نویسندگان این فصل رعایت کرده اند، تبعیت از قاعده کلاسیک فیلمنامه نویسی سریالی است. به این معنی که در پایان هر قسمت البته به استثنای برخی اپیزودها، یک نقطه عطف قرار داده شده تا مخاطب برای تماشای ادامه آن ترغیب شود. در عین حال داستانک هایی هم در دل آن گنجانده شده که از خطی پیش رفتن داستان جلوگیری کرده و سهراب و هاشم را در موقعیت های تازه ای قرار می دهد. برای مثال هم می توان به ورود دو دختر همسن و سال این دو به زندگی شان اشاره کرد که تم عشق را به عنوان تم فرعی وارد داستان می کند. آن هم در کنار تم رفاقت به عنوان تم اصلی که اسکلت فیلمنامه را شکل داده است.

آشنایی سهراب و هاشم با کارخانه داری به نام مهندس خاکپور و پیشنهاد کاری او به آنها، دیگر نقطه عطف مهم و کلیدی فیلمنامه از سرنوشت به حساب می آید که مخاطب را نسبت به آینده این دو امیدوار می کند. اما ورشکستگی دوباره کارگاه و کلاهی که سرشان گذاشته می شود، بار دیگر آنها را روی لبه تیز تیغ قرار می دهد اما در نهایت به یک سرانجام نسبتا خوش قابل باور می رساند. با این همه، ضعف های ریز و درشتی هم در فیلمنامه فصل دوم به چشم می خورد که بدون شک مهمترین آنها به تعدد حوادث و نیز قرار گرفتن تصادفی برخی شخصیت ها برای باز شدن گره ها بازمی گردد. برای نمونه نیز می توان به مرد میانسالی که در گاراژی متروک بساط قمار به راه می اندازد اشاره کرد که سهراب برای یافتن مادرش به او متوسل می شود و در عین حال نقش مهمی هم در ورشکستگی اسماعیل دارد. نویسندگان از سرنوشت در پرداخت شخصیت های اصلی (سهراب و هاشم) خوب عمل کرده و در شکل دادن آنها به خوبی از خصوصیات تیپیک بهره گرفته اند. سهراب درون گرا و مغرور در برابر هاشم برون گرا و پر جنب و جوش که در عین تفاوت های بسیار مکمل های خوبی برای یکدیگر هستند. الباقی شخصیت ها هم اغلب تیپ-شخصیت های نسبتا قابل قبولی هستند که اغلب دیالوگ های مناسبی هم برایشان نوشته شده است.

علیرضا بذرافشان که سریال پرطرفدار «نابرده رنج» را در کارنامه دارد، تلاش زیادی صرف بالا بردن ریتم کار از طریق دکوپاژ خود کرده که بخش مهمی از پربیننده شدن سریال هم از این موضوع نشات گرفته است. او در انتخاب بازیگران هم طیف متنوعی را برگزیده که مهمترین چالشش در این باب به دو بازیگر نقش های سهراب و هاشم برمی گردد. به خصوص (دارا حیایی) که در نقش هاشم اغراق زیادی در بازی اش به چشم می خورد. او تلاش زیادی در نزدیک شدن به شخصیت های تیپیکالی که پدرش (امین حیایی) به وفور در سینما بازی کرده، به خرج داده و نتوانسته این اغراق های تیپیک را در یک اندازه معقول نگه دارد.