علی ملاصالحی
« به سلامتی آنهایی که رویا پردازی میکنند،
هرچقدر که احمقانه به نظر برسد
به سلامتی قلبی که میشکند
به سلامتی آشفتگیای که ما ایجاد میکنیم.»
بخشی از ترانه احمقهایی که رویاپردازی میکنند (Fools Who dreams)
وقتی در سال 2014 شزل با «ویپلش» جشنواره ساندنس را فتح کرد ودر نهایت کارش به اسکار هم رسید، همه چشمها به این استعداد جوان دوخته شد و این سوال را پرسیدند که شزل بااستعداد برای پروژه بعدی خود به کجا خواهد رفت؟
حاصل این انتظار بعد از دو سال شده «لالا لند»، اثری که محصول امتزاج سنت چندین دهه فیلمهای موزیکال (از «یک آمریکایی در پاریس» گرفته تا «آواز در باران» و «چترهای شربورگ») و حس و حال شهر لسآنجلس به عنوان یکی از مراکز هنری مهم جهان است. «لالا لند» در نهایت به اثری تبدیل شده که میتواند برگ جدیدی از تاریخ فیلمهای موزیکال باشد، اما بهترین فیلم سال؟!
«لالا لند» روایت دو آرتیست در قلب لسآنجلس است که به دنبال رویاهای خود میگردند. اولی سباستین (رایان گاسلینگ) پیانیستی شیفته جاز که به نوعی مانند شخصیت اصلی «ویپلش» زندگیاش را صرف آثار بزرگانی مانند چارلی پارکر و لویی آرمسترانگ کرده و دیگری میا (اما استون) که به دنبال رویای بازیگری کالج را رها کرده و راهی لسآنجلس شده، اما فعلا صندوقدار کافه استودیوی برادران وارنر است و مدام تست بازیگری میدهد که یکی بدتر از دیگری از آب درمیآید. ماجرا وقتی تغییر میکند که سباستین عاشق جاز از سوی یکی از دوستهای قدیمیاش به نام کیث (جان لجند) برای ارگ و پیانو زدن در یک بند موسیقی دعوت میشود و به تشوق سباستین، میا هم شروع به نوشتن یک نمایشنامه با بازی خود میکند.
اگر در «ویپلش» شزل از سفر شخصی یک رویاپرداز و سختیهای مسیر هنرمند میگفت، «لالا لند» تمرکز خود را روی دو رویاپرداز و کمکی میگذارد که آنها در مسیر پیشرو به یکدیگر میکنند. در جایی از فیلم کیث به سباستین از دلیل قطع همکاریشان در گذشته میگوید و این که تعصبش بر روی سنتهای جاز کار با او را خیلی سخت کرده، در صورتی که جاز در مورد آینده است. از جهاتی مشکل اصلی «لالا لند» هم همین حرف جناب کیث است، زمانی که جین کلی با «آواز در باران» و «یک آمریکایی در پاریس» موزیکال را به یکی از ژانرهای اصلی و پیشرو هالیوود تبدیل کرد، نه خبری از MTV و کانالهای مشابهاش بود و نه YouTube و اینترنت که هر روز سیلی از موزیک ویدیوها از طریق آنها به دنیا ارائه شود. موزیک ویدیو در طول سهدههای که به وجود آمده نه تنها ژانر موزیکال بلکه سینما را هم دچار تغییرات اساسی کرده.
«لالا لند» اما سعی کرده از روی این دوران بپرد و مستقیم خود را به موزیکالهای قدیمی وصل کند. مشکل از آنجا شروع میشود که در دوران اوج موزیکال در دهه پنجاه، اینکه در وسط درام شخصیتها زیرآواز بزنند و یا به صورت ناخودآگاه رقص پا کنند چندان از منطق جادویی آن زمان سینما دور نبود. اما در سینمای امروز که واقعگرایی روز به روز بیشتر استاندارد کار سینمایی است، این اتفاق کمی بیشتر در ذوق میزند و تماشاگر را از درام بیرون میکشد. به جهاتی دیمن شزل خواسته موزیکال را که تقریبا مانند وسترن به یک ژانر مرده تبدیل شده را دوباره زنده کند (مثلا در حرکتی هوشمندانه سعی کرده رقصها و نوازندگیها را بدون کات بگیرد و بدون کلکهای معمول هالیوود، استعداد بازیگرانش را به نمایش بگذارد) اما همان مشکلی را دارد که تمام وسترنهای ناموفق قرن بیست و یک داشتند، زمانه دیگر چندان با این زیباییشناسی راحت نیست و تنها اهمیت «لالا لند» میتواند در چند دهه بعد و در کنار موزیکالهای قدیمی باشد.
اما چرا اینقدر فیلم مورد استقبال منتقدان و فصل جوایز قرار گرفته و شانس اول اسکار هم هست؟ چون تا حد زیادی آکادمی همیشه شیفتهی بازگشت به دوران کلاسیک هالیوود بوده و چه ژانری بهتر از موزیکال برای ستایش هالیوود؟ از طرف دیگر در دوران ملتهب امروز آمریکا که این کشور را در دورانی از فاصله طبقاتی، اوج گیری رویارویی ایدئولوژیک و نابودی ارزشها فرو برده، ایمان فیلم به حقیقت رویاپردازی و عشق، همان کارکرد رویاپردازی قدیمی سینما را یادآوری میکند آن هم در زمانی که آمریکا بیش از هرزمانی در چند دهه گذشته به این رویاپردازی احتیاج دارد.
ساعت پایانی فیلم اما بازگشت شزل به حوزه قدرت خود است و آن هم گفتن داستان رویاپردازانی است که به سختی برای هنرمند شدن تلاش میکنند، بدون اینکه این پروسه را فانتریوار و به دور از واقعیت به تصویر بکشد. به مانند «ویپلش» قدرت شزل در این است که وقتی داستانش را تمام میکند، انگار داستان تمام رویاپردازان جهان را تعریف کرده است. «لالا لند» از آنطور که به نظر میرسد چندان پایان خوشی ندارد (که از جهاتی یادآور یکی از آثار الهامبخش فیلم شزل یعنی «چترهای شربورگ» است) اما موفق میشود مسیری را برای مخاطبانی رسم میکند که هنوز در ابتدای کار ایستادهاند، هنرمندانی کشف نشدهای که در کافههای استودیوی برادران وارنر قهوه سرو میکنند، یا برای امرار معاش در رستورانهای لسآنجلس آهنگهای درخواستی کریسمس میزنند و همین استراتژی است که فیلم شزل را ماندگار میکند: گفتن داستانی برای هنرمندان آینده!