مرسده مقیمی
دنیای تصویرآنلاین-نه تنها امسال و در تعطیلات نوروزی بلکه در سالهای گذشته و البته در تمامی ایام سلیقه مخاطب ایرانی بزرگترین پرسش بیپاسخ بوده است. اینکه بالاخره سلیقه و ذائقه مخاطب ایرانی چیست و آیا صرفا به دنبال کمدیهای گیشهای برای ساعتی خندیدن و تفریح است و یا فیلمهای اجتماعی که معمولا (طبعا نه همهشان) از کیفیت سینمایی استانداردی نیز برخوردارند مورد توجه آنهاست؟! برخی میگویند طبیعی است که فیلمی کمدی نظیر «هزارپا» (آن هم به علت شوخی با خط قرمزها) خوب بفروشد، چرا که هم نیاز مردم به خندیدن و تفریح کردن را تامین میکند و هم حس کنجکاویشان به خط قرمزها را پاسخ میدهد اما از سویی فیلم تحسینشدهای نظیر «ابد و یک روز» هم خوب میفروشد و این یعنی مردم از فیلمهای خوب هم استقبال میکنند. بله میتوان به «ابد و یک روز» فیلمهای بسیاری را اضافه کرد؛ فیلمی مثل «مغزهای کوچک زنگزده» یا در سالهای گذشته «جدایی نادر از سیمین»، «درباره الی» و… . به نظرم اما کارشناسان سینمایی باید با خودشان روراست باشند، مخاطب سینمای ایران هیچگاه فیلمهای خوب و مورد تحسین کارشناسان را به علت ارزشهای سینماییاش انتخاب نکرده است. اگر فیلمهای کمدی را که همواره با اختلاف بر صدر پرفروشترینها نشستهاند بتوان انتخاب آگاهانه مخاطبان برای خندیدن و تفریح دانست اما برعکساش ابدا نشان از بلوغ سینمایی مخاطب نبوده و نیست. در تمام فیلمهای اجتماعی پرفروشی که میشناسیم رد مشخصی برای جذب مخاطب میتوان یافت؛ ردی کاملا فرامتنی که به همه چیز مربوط میشود الا سینما! نمونه بارزش در اکران نوروزی 98 خود را نشان داد، از میان فیلمهای حاضر در جشنواره فیلم فجر دو فیلم «متری شیش و نیم» و «غلامرضا تختی» به اکران در آمد. فیلمهایی که هر دو تحسین منتقدان را در پی داشت و بسیاری معتقد بودند بهترین گزینهها برای اکران نوروزی است. به جز این دو، فیلمهای «رحمان 1400»، «چهار انگشت»، «ژن خوک»، «زندانیها» و «پیشونی سفید 3» برای اکران نوروزی روی پرده رفتند. دو فیلم پرفروش نوروزی اما «رحمان 1400» و «متری شیش و نیم» است. باز هم عدهای همان تحلیلهای قدیمی را ارائه میدهند که فروش کمدی پر بازیگری مثل «رحمان 1400» بدیهی بود و از سویی فیلم خوب هم مخاطب خود را پیدا خواهد کرد و این است که «متری شیش و نیم» نیز با توجه به ژانرش بسیار موفق عمل کرده است! اما درست در میانه این تحلیلهای تکراری صدای منتقدان و کارشناسان سینمایی در آمد که هیهات فیلم تحسین شده «غلامرضا تختی» با فروشی بسیار پایین در انتهای جدول فروش نوروزی است و حتی فیلم کودک «پیشونی سفید 3» که طبعا برای مخاطب محدودتری ساخته شده نیز از آن پیشی گرفته است. دوستداران مرحوم تختی هم عکسهایشان در سالنهای خالی را به اشتراک گذاشتند که این است وضعیت سالن فیلمی که داستان زندگی اسطوره اخلاق و پهلوانی ایران زمین را به نمایش میگذارد و بسیاری نوشتند که با فیلم زندگی او همان کار را کردند که با خودش، تنهایش گذاشتند…
بله متاسفانه مردم حاضر نشدند به زندگینامه تختی که اتفاقا فیلم بسیار خوشساختی است و در برخی سکانسها با نسخههای روز جهان برابری میکند روی خوش نشان بدهند و البته که نمیدهند چون مدت بسیاری است که انتخاب مردم ما برای سینما رفتن فیلم دیدن نیست! شاید از زمانی که طبقه آخر مالها تبدیل شد به سالنهای سینما! از همان زمان که مردم برای فیلم دیدن از خانه بیرون نرفتند و رفتند برای گردش و تفریح؛ رفتند تا در مجتمعهای تجاری بگردند، خرید کنند، در کافههایش برای اینستاگرامشان عکس بگیرند، در فود کورتاش منویی باز برای انتخاب انواع و اقسام غذاها داشته باشند و بعد برای تکمیل تفریحشان سری به طبقه آخر بزنند و یک فیلمی هم دور هم ببینند!
قطعا که بعد از خرید و گشت و گذار و خوردن انواع شیکها و خوردن یک دوبل چیز برگر؛ سینما به معنای واقعیاش که هنر است و لذت کشف و ورود به دنیایی تازه نمیچسبد؛ بعد از این کارها فقط شوهر عمه و شوهر خاله باید بیایند بشینند جوک تعریف کنند بقیه هم در حال شکستن تخمه و پاپکورن بخندند و شبشان به خوبی تمام شود؛ حالا رابطهها با شوهر عمهها و شوهر خالهها کمرنگ شده یا آنها جوکهایشان تکراری شده نمیدانم اما باید گشت دنبال جایگزینی که هم شیک باشد و هم سنتها بر هم نخورد. این فیلمهای گیشهای که نام کمدی را یدک میکشند و تن لورل و هاردی، چارلی چاپلین، باستر کیتون، جری لوئیس و… را در گور میلرزانند، به نحو احسن کار شوهر عمه و شوهر خاله را انجام میدهند؛ تازه لاکچری و لایکخور هم هست. یعنی شما فکرش را بکن در اینستاگرامت بنویسی یک شب با شوهر عمه و شوهر خالهام بیشتر لایک میگیرد تا بگویی با خانواده رفتیم سینما و پنج نفری صد هزار تومن دادیم و پولمان را که این روزها هر هزار تومانش با بدبختی به دست میآید خرج فرهنگ و هنر این مرز و بوم کردیم! واقعا دومی شیکتر نیست؟ تازه فکر کنید وسط شوخیهای فیلم بازیگر معروف، تلگرامت را هم چک کنی (جوک گوش دادن که نیاز به حواس شش دانگ ندارد) و با خواندن خبر مرگ استاد مشایخی، استوری بگذاری که کمالالملک سلام ما را به آقای بازیگر برسان!
وسط تماشای «غلامرضا تختی» که نمیشود این کارها را کرد؛ اصلا وقتی به نیت خرید و تفریح راهی مجتمعهای تجاری شوی که «غلامرضا تختی» نمیچسبد. روزگاری ما برای سینما رفتن بهترین لباسهایمان را میپوشیدیم و گویی به یک مهمانی دعوتیم راهی سینما میشدیم که تنها قسمت هیجانانگیزش خاموش شدن چراغهای سالن و شروع فیلم بر پرده عریض بود؛ نه پیتزای قطور و من درآوردی فود کورت طبقه پایین یا عکس گرفتن با اسموتی توتفرنگی! ما همه دل و هوش و حواسمان پی قهرمان قصه بود. اگر فیلم گریهدار بود با خودمان دستمالکاغذی میبردیم که وسطش به چه کنم چه کنم نیفتیم نه که نگران باشیم مبادا تا فیلم تمام شود آن لباس ماکسی قرمز را که میشود در تولد فلانی پوشید مغازه طبقه دوم تمام کند!
حالا این میان چرا «متری شیش و نیم» فروخته؟! چرا آن فیلم علیرغم کیفیتاش قربانی نشده؟ چرا مردم آن را به جوک ترجیح دادهاند؟ پس هستند عدهای سینماشناسِ دغدغهمند؟ نه! از این خبرها نیست. نگاهی به لیست پروفروشترین فیلمهایی که دارای ارزش سینماییاند بیندازید؛ بلا استثنا فیلمهایی هستند که با حاشیههای فرامتنی (که الزاما هم منفی نیست) میفروشند. نوید محمدزاده هرکجا باشد میفروشد. هم خودش خیلی خوب است و کلی هوادار دارد، هم مردم کنجکاوند بدانند کسی که میگویند امسال سیمرغ از او دریغ شده، چه کرده؟ علاوه بر چهره محبوبی مثل نوید محمدزاده، اخبار سانسور پی در پی «متری شیش و نیم» در جشنواره فیلم فجر، حساسیت نیروی انتظامی، گروههای فشار و… جملگی دلایل مهمی است که مخاطب را به سینما بکشاند، لایکخورش هم از آن یکی بیشتر است. یک پست میگذاری در دفاع از نوید محمدزاده و سعید روستایی و اگر موفق شده باشی در یکی از این اکرانهای مردمی که البته نمایش فیلم نیست و مراسم سلفیگیری است؛ با هر دو عکس بگیری و آن عکسها را ضمیمه پستت کنی، از گروه اول بیشتر لایک میگیری! حتی اگر بعد از تمام شدن فیلم در دلت گفته باشی: «کاش میشستم خونه دیویدی هزارپا رو میدیدم»! نه فقط درباره فیلم تازه روستایی که درباره فیلمهای دیگر این لیست هم همین عوامل فرامتنی صدق میکند! «بریم جدایی نادر از سیمین رو ببینیم میگن اونوریها از اون یکی فیلم حمایت میکنن ما از این یکی فیلم باید حمایت کنیم»، «بریم عصبانی نیستم ببینیم این همه سال توقیف بوده»، «بریم درباره الی ببینیم آخرین فیلم گلشیفته فراهانیه» و…
اصلا و ابدا نگارنده این متن معتقد نیست که سینما دوستان به کلی سینما نمیروند و تمامی مخاطبان سینمای ایران را دو گروه بالا تشکیل میدهند؛ قطعا که این طور نیست اما تعدادشان بسیار کمتر است از آن تعداد پاساژگردِ لایک بگیر و متاسفانه جدول فروش را آنها رقم میزنند. سینماروهای عشق سینما همانهایی هستند که با مصیبت بلیط جشنواره فیلم فجر را تهیه میکنند. آنهایی که با هزار ترفند از کارفرما مرخصی میگیرند که خود را به آخرین ساخته کیومرث پوراحمد برسانند بلکه او را دوباره در روزهای اوجش ببینند و ماحصل کار غمگینشان میکنند. آنهایی که از دیدن سینمایی که در «متری شیش و نیم» جریان دارد به وجد میآیند و دلشان میخواهد بارها و بارها بازی پیمان معادی را که کلاس درس است، ببینند. آنها که دوست دارند فیلم تجربی صفی یزدانیان را تماشا کنند و در کافهها به جای عکس گرفتن با اسموتی دربارهاش بحث کنند. البته که آن مخاطبان در طول سال هم فیلم میبینند. همان تعداد اندکی که «دِرِساژ» میبینند و همان تعداد اندکی که حالا به دنبال تماشای «رضا» هستند. همانها که وقتی سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را به «متری شیش و نیم» میدهند آنقدر جایزهشان ارزش دارد که تمامی بیمهریهایی که بر فیلم روا داشته شده را بشوید. آنها در طول سال هم فیلم میبینند، با بهترین لباسهایشان به سینما میروند و چراغهای سالن که خاموش میشود آماده میشوند برای یک سفر جادویی… .