ترجمه: آذین شریعتی
دنیای تصویرآنلاین-مارتین اسکورسیزی و کوئنتین تارانتینو قصهگو به دنیا آمدهاند، نه فقط در دنیای فیلمهایشان بلکه حتی به وقت قدردانی از مدیوم محبوبشان. با اینکه هر کدام تعلق به نسلی متفاوت دارد –اسکورسیزی از موج اول فارغ التحصیلان مدرسه فیلمسازی اواسط دهه 60 میلادی است و تارانتینو با انقلاب فیلمهای مستقل اوایل دهه نود شناخته شد- علم و عشق این دو به سینما آنها را در مسیر یکسانی قرار میدهد. امسال برای هر دو فیلمساز دارای اهمیت بسیاری است: «روزی روزگاری در هالیوود» تارانتینو از زمان رونماییاش در کن چشم منتقدان و مخاطبان را خیره کرده در حالیکه توقعات از «مرد ایرلندی» اسکورسیزی به شدت بالاست از آنجاییکه او مدت زمان طولانی را در پس تولید صرف انجام جلوههای بصری برای جوان سازی نقشهای اصلی فیلم کرده است. مارتین اسکورسیزی و کوئنتین تارانتینو روبروی هم نشستهاند تا از فیلمها، فیلمسازان، خاطرات و حوادث و تاثیرات آنها بر حرفه خودشان بگویند.
اسکورسیزی: تدوین نهایی «مرد ایرلندی» را تازه تمام کردم.
تارانتینو: من اینطوری هستم که وقتی به نقطه پایانی کار میرسم، آنجایی که به خودت میگویی «حالا این رو هم امتحان کن.» یا «بگذار این هم امتحان کنیم ببینیم چی میشه.» شب که میروم خانه با خودم فکر میکنم «افتضاح شد، فردا باید همهشون رو برگردونم سرجای اولشون.»
اسکورسیزی: برای ما سه ماه طول کشید، چون به طرز خندهداری حقیقتاً این فیلم را خیلی ندیدم از آنجاییکه شش ماه گذشته درگیر پروسه جوانسازی چهره بازیگرها از طریق جلوههای بصری بودیم.
تارانتینو: بله، بله.
اسکورسیزی: بنابر این خیلی فشرده کار را جلو بردیم. پایان بندی کار از دو پلان تشکیل شده بود بعد من یک پلان دیگر هم بهش اضافه کردم. بعد فکر کردم «صبر کن، واقعاً به اون مدیوم شات احتیاج داریم؟ شاید همون لانگ شات کافی باشه.» برای همین چند بار امتحان کردیم و بعد تعدادی از دوستان گفتند: «یه پلان دیگه از اون جا نداری؟» من هم گفتم: «آره خب، شاید اینطوری بهتر بشه.» اما قضیه این بود که اگر این کار را میکردم مدت زمان آخرین لانگ شات را تغییر میداد.
تارانتینو: اجازه بده یک سوال درمورد فیلمی که الان مشغولش هستی بپرسم چون بنظرم این فیلم طولانی ترین کاری است که ساختهای. تقریباً چند ساعتی میشود، نه؟
اسکورسیزی: بله.
تارانتینو: از لحاظ ریتم و سرعت این موضوع چقدر بر رویت تاثیرگزار بود؟
اسکورسیزی: به اندازه کافی، این بار من ریتم فیلم را از روی فیلمنامهای که استیون زایلین نوشته متوجه شدم. علاوه بر این ما موقعیت پیچیدهای داریم، فیلم برای نتفلیکس ساخته میشود و همین فیلم را طولانیتر میکند. یعنی مطمئن نیستم باید مثلاً یک فیلم دو ساعت و ده دقیقهای میساختیم یا اینکه میشد چهار ساعت باشد.
تارانتینو: درسته، بله.
اسکورسیزی: مطمئن نبودم درنهایت باید چه بشود بنابر این برای خودم روشن کردم که «اگر این فقط یک فیلم باشد چی؟ اگر قرار باشد همان قدر که احساست میگوید کوتاه یا بلند باشد، چی ؟» از طرفی هم طبیعت کاراکترها هم بود، اساساً یکی از کاراکترها در 81 سالگی داستان را در فلشبک تعریف میکند.
تارانتینو: اوهوم.
اسکورسیزی: وقتی به سن من میرسی کوئنتین، وقتی حرکاتت کمی آرامتر میشود، وقتی کمی عمیقتر و متفکرتر میشوی زندگیات منحصر میشود به فکر کردن به گذشته و آدمهایی که در گذشتهات حضور داشتهاند. موقع تدوین از سومین پلان توی فیلم این حس رو گرفتم و گفتم «بگذار ببینیم کار خودش به کجا میرود بعد فیلم را به چند نفر نشان میدهیم تا ببینیم تحملش میکنند یا نه.» این شد که با امتحان کردن احتمالات مختلف پیش رفتیم در عین حال ذات جلوههای کامپیوتری که ما استفاده میکردیم بهمان ریتم معینی میداد.
تارانتینو: بله، درسته.
اسکورسیزی: ریتم کندتری است، هنوز درونش خشونت دارد، طنز دارد، اما به یک روش متفاوت. این یک داستان قدیمی است: هرچه فیلمهای یشتری بسازی، میفهمی که چیزهای بیشتری برای یاد گرفتن وجود دارد.
تارانتینو: میدونی مارتی، میخوام برات داستان جالبی را تعریف کنم که خودم الان درگیرش هستم و فکر کردم بهانه خوبی برای طرح یک سوال درمورد تو و فیلمت باشه، اجازه بده شروع کنم.
در حال حاضر دارم روی یک کتاب کار میکنم. یک کاراکتر دارم که در جنگ جهانی دوم خدمت کرده و آنجا خون و خونریزیهای بسیاری را به چشمش دیده. حالا که برگشته به خانه دیگر نمیتواند با سینما ارتباط برقرار کند. بعد از تمام چیزهایی که از سر گذرانده این فیلمها بنظرش بچه گانه میآیند. او تا به آن روز تنها هالیوود را بعنوان سینما میشناخته تا اینکه ناگهان اسم فیلمسازان خارجی مثل کوروساوا و فلینی به گوشش میخورد…
اسکورسیزی: خب، خب…
تارانتینو: بعد با خودش میگوید: «شاید اونا یه چیزی بیشتر از این هالیوود قلابی داشته باشن.»
اسکورسیزی: اوهوم.
تارانتینو: برای همین خودش را وقف دیدن این فیلمها میکند. از بعضی شان خوشش میآید، از بعضی خوشش نمیآید و بعضی را نمیفهمد اما حداقل میداند که دارد چیز باارزشی را تماشا میکند.
اسکورسیزی: دقیقاً.
تارانتینو: من هم الان احساس میکنم این فرصت ارزشمند را دارم که بعضی از فیلمها را دوباره تماشا کنم و بعضی دیگر از فیلمهایی که همیشه اسمشان را شنیده بودم برای اولین بار تماشا کنم اما از دید این کاراکتر. از تماشای فیلمها لذت میبرم اما همهش از خودم میپرسم «او برداشتش چیست؟ او نظرش چیه؟» من همیشه دوست دارم عذر خوبی برای جشن گرفتن توی صحنه سینما داشته باشم، برای همین میخواهم ازت بپرسم: آن فیلمهایی که از نظر خودت هالیوودی بودند کی از چشمت افتادند و شروع کردی به جستجو و گشتی دنبال فیلمهای خارجی که احتمالاً درموردشان خوانده بودی بیرون محله خودت؟
اسکورسیزی: سوال مهمی پرسیدی چون هفت هشت سال اول زندگیام در کورون کوئینز زندگی میکردم. بعد بخاطر مشکلاتی که با صاحبخانه پیدا کردیم باید برمیگشتیم به خیابان الیزابت، خیابانی که مادروپدرم در آن متولد شده بودند. اینطوری شد که من پرت شدم وسط یک جایی مثل تئاتر «بچههای بنبست» یا مستند لایونل راگوسین «زیر آلاچیق». (میخندد)
ولی قبل از این بخاطر بیماری آسمی که داشتم پدرومادرم همیشه من را میبردند سینما. اولین فیلمی که در سینما دیدم «دوئل زیرافتاب » بود بعدش «جادوگر شهر از»، «باغ مخفی»، فیلم نوارهایی مثل «تهدید» از فلیکس فیست. این فیلم را دیدی؟
تارانتینو: بله، عاشقشم.
اسکورسیزی: بعد «خون روی ماه» رابرت وایز و «یک نوازش از ونوس» ویلیام سیتر. ما یک تلویزیون کوچک داشتیم و پدربزرگم جمعه شبها میآمد خانه ما چون برای جامعه ایتالیایی فیلم ایتالیایی پخش میکردند. فیلمهایی مثل «دزد دوچرخه» ویتوریو دسیکا، «رم شهر بی دفاع» روبرتو روسلینی و «پائیزا». در پنج سالگی گریه کردن پدربزرگ و مادربزرگم را به موقع تماشای «پائیزا» دیدم و شنیدم زبان توی فیلم همان زبانی است که آنها صحبت میکنند. از طرفی هم میدانستم سینمای دیگری هم وجود دارد که این فیلم جزوش نیست.
تارانتینو: بله.
اسکورسیزی: اولین باری که یک فیلم هالیوودی دیدم «سانست بولوار» بیلی وایلدر بود.
تارانتینو: عجب (میخندد) چه تصویر تیرهای از هالیوود
اسکورسیزی: این فیلمها نمادگزاری شده بودند. حقیقت با نمادهای متفاوتی گفته میشد یا به نحوی با فرهنگ متفاوتی. از نظر من این فیلمها به هیچ وجه اهمیت کمتری نسبت به فیلمهای اروپایی که اسم بردم نداشتند. اما وقتی آن فیلمهای ایتالیایی را در قاب کوچک تلویزیون تماشا میکردم تاثیری روی من گذاشت که هرگز از بین نرفت و همه چیز را تغییر داد. آن فیلمهای خارجی دید من را نسبت به دنیا باز کرد. من را نسبت به بقیه دنیا، جاهایی غیر از جامعه سیسیلی ایتالیایی آمریکایی که درش زندگی میکردم، کنجکاو کرد.
تارنتینو: باعث شد از محلهات بیرون بزنی، بروی نیویورک و محلهها را بگردی تا بقیه سینماها را پیدا کنی؟
اسکورسیزی: قضیه جدیتر از این بود. چون باید از محله کوچکی که داخلش بزرگ شده بودم بیرون میآمدم و واقعاً پا میگذاشتم توی دل آمریکا.
تارانتینو: درسته، متوجهم.
اسکورسیزی: ترسناک بود. محلههای خیلی خطرناکی بودند که باید حتماً با دوستانت میرفتی آنجا. هیچ وقت رفتی خیابان 42 وقتی همه فیلمها با هم نمایش داده میشدند ؟
تارانتینو: هیچ وقت نتوانستم. درواقع اولین باری که به نیویورک رفتم یک آخرهفته بود برای انتخاب بازیگر فیلم «سگهای انباری». از روزی که فهمیدم جایی به اسم نیویورک وجود دارد دلم میخواست بروم نیویورک و در سینما فیلم تماشا کنم. اما وقتی بچه بودم هرگز کسی من را با خودش به نیویورک نبرد و وقتی بزرگ شدم پولش را نداشتم که خودم بروم. ما داشتیم بازیگر انتخاب میکردیم و هاروی کیتل گفت: «باورم نمیشه که نمیریم نیویورک از بازیگرای نیویورکی هم یه تست بگیریم.» من گفتم: «ما از پس هزینهش برنمیایم.» اون هم گفت: «من میگم چکار کنیم. برای یه آخرهفته با یه مدیر انتخاب بازیگر هماهنگ میکنم تا آخر هفته بریم نیویورک.» اینطوری شد که یک آخرهفته در نیویورک بازیگر انتخاب میکردیم. وقتی رسیدیم به فرودگاه تقریباً صبح بود و با ماشین از خیابانهای نیویورک گذشتیم تا به هتل رسیدیم. گفتم: «خب، من همه عمرم میخواستم برم سینماهای تایم اسکوئر. به محض اینکه کارمون تموم شد اولین کاری که میکنم اینه که برم تایم اسکوئر و هر فیلمی که نمایش میدن رو ببینم.» بعد هاروی گفت: «کوئنتین، نمیتونی. شاید یکی دو هفته دیگه بتونی. ولی فردا نمیتونی. خیلی تازه واردی.» (اسکورسیزی همزمان میخندد)
اسکورسیزی: کاملاً حق داشت. عجیب است که دهه پنجاه شرایط عوض شد. ما میرفتیم اما باید پنج نفر همراهمان میبردیم. هر فیلمی که تصورش را بکنی نمایش میدادند. فیلمهای غیراخلاقی نشان نمیدادند. فیلمهای معمول هالیوودی. ما میرفتیم اما جای خطرناکی بود، دیوانه بودیم. دو تا فیلم، یکی فکر کنم از لوئیس مایل استون و یکی از بروس هامبراستون فیلمهای رنگی زیبایی بودند، نه؟ سیاه و سفید پخشش کردند. (تارانتینو میخندد) خدا میداند توی بالکن چه خبر بود، مردم داشتند دعوا میکردند. اما ما به هر حال فیلم را دیدیم. همه فیلمها سیاه و سفید بودند. مثلاً «طبلهای موهاک» جان فورد را سیاه و سفید پخش کردند.
تارانتینو: (میخندد)من این تجربه را در سینماهای متروپولیتن در مرکز لسآنجلس داشتم، سینما کامئو و آرکد. یادم است فیلم رالف دی ویتو «کلکسیونر مرگ» را که هیچ وقت توی لس آنجلس اکران نشده بود سال 82 نمایش دادند.این فیلم اولین فیلم جو پشی بود.
اسکورسیزی: درسته، جو را برای «گاو خشمگین» اینطوری پیدا کردیم.
تارانتینو: شنیدم توی آرکد پخش میشود و هیجان زده شدم. درست بعد از «گاو خشمگین» بود. با خودم گفتم این همان فیلمی است که باید ببینم. تنها راهی که میشد به این آرزو برسم این بود که ساعت 4 صبح بروم آنجا. الان ساعت 8 شب هم حاضر نیستم بروم آنجا.
اسکورسیزی: باب (دونیرو) «کلکسیونر مرگ» را در سی بی اس دید و گفت: «من تو تلویزیون دیدمش، این پسر خیلی بامزهست.» بعد یک نسخه ازش گرفتیم. اینطوری شد که فیلم را دیدیم.
تارانتینو: فیلم خوبی است. حقیقتش وقتی فیلم را دیدم بنظرم مثل یک نسخه اقتباسی از «خیابانهای پایین شهر» آمد.
اسکورسیزی: درست میگویی (میخندد) الان دیگر مجموعهها از بین رفتهاند و همه چیز عوض شده.
تارانتینو: خب، من یک سینمای آرشیوی در لوس آنجلس دارم و فیلمهای تو را خیلی خوب نشان میدهیم.
اسکورسیزی: ممنونم.
تارانتینو: فقط فیلمهای 16 و 35 میلیمتری نمایش میدهیم. یک مجموعه کامل هم از تریلر فیلمها داریم.