ترجمه: علی فیاضی
فرانک سیناترا حدود بیست و پنج سال پیش جرج مایکل جوان را که با لسآنجلس تایمز مصاحبه و از شهرتش گله کرده بود با نامه ای نصیحت کرد. نامه یک هفته بعد از مصاحبه در همان مجله منتشر شد. در آن زمان مایکل در حال دست و پنجه نرم کردن با فشارهای انتظارات عمومی درباره آلبومش «بدون تعصب گوش کن قسمت 1» بود. زیر این فشارها جرج مایکل بیست و هفت ساله قصد داشت که از زیر توجهات دور شود. او فقط با سه مصاحبه در امریکا موافقت کرد و حتی اجازه نداد برای مقاله از او عکس بگیرند:
«مطمئنم که درصد کمی از مردم میتوانند باور کنند که شهرت چقدر میتواند زندگیات را فلاکتبار بکند. به هر حال همه میخواهند ستاره شوند. من هم همینطور بودم و برایش هم خیلی تلاش کردم. اما احساس خیلی بدی دارم و نمیخواهم دوباره چنین احساسی را تجربه کنم.»
فرانک سیناترای بزرگ اما خیلی با شهرت ناآشنا نبود. او درسال 1971 در حالی خودش را بازنشسته کرد که بیش تر از هزار بار برنامه اجرا کرده بود. سیناترا به مایکل جوان نامهای نوشت که بازخوانی آن امروز و در حالی که هیچکدام از این دو ستاره در دنیای نیستند حاوی نکات جذاب و قابل توجه درباره پدیدهی شهرت است.
فرانک سیناترا
9 سپتامبر 1990
دوستان عزیز،
زمانی که جلد مجلهتان درباره جورج مایکل را دیدم، «پاپ استار بیمیل»، اولین واکنشم با خودم این بود که او هر روز صبح که از خواب بیدار میشود باید خدا را به خاطر هر چه که دارد شکر کند. تا این کار باعث شود هر دوی ما شکرگزار خدا باشیم.
من مردی را که «در امید کم شدن شهرت و محبوبیتش» باشد درک نمیکنم. بچهای که به قول خودش از هفت سالگی آرزوی پاپ استار شدن داشته و حالا که تبدیل به یک خواننده و ترانهسرای عالی در بیست و هفت سالگی اش شده میخواهد کارش را رها کند. آن هم کاری را که هزاران جوان با استعداد حاضرند فقط برای مشکلاتش مادر بزرگشان را بکشند.
بس کن جرج، انقدر سخت نگیر،کمی آرام باش، بال های خاک گرفتهات را باز و بسته کن و به خودت اجازه پرواز به اوج انتخابهایت را بده. از این که تو هم چمدانی را که همهی ما از زمان خوابیدن های نشسته در آخر اتوبوس و زحمت پایین آوردن سازها با کمک راننده مجبوریم با خودمان حمل کنیم سپاسگزار باش.
این صحبت ها را هم درباره تراژدی شهرت تمام کن. تراژدی شهرت زمانی اتفاق میافتد که هیچکس برای دیدن برنامهات نمیآید و تو مجبوری برای مستخدمی که دارد زمین را تمیز میکند برنامه اجرا کنی. آن هم در کلوپی که معلوم نیست از کی رنگ و روی هیچ مشتری را به خودش ندیده. اما تو اینطور نیستی. تو بالاتر از آخرین پلهی بلند ترین نردبان نشستهای. همان چیزی بهش ستاره میگویند.
استعداد نباید هدر برود. کسانی که استعداد دارند، و مشخص است که تو داری و گرنه احتمالا جلد مجله درباره رادی والی نوشته شده بود نه تو، باید آن را در آغوش بگیرند، پرورشش دهند و با بقیه تقسیمش کنند که مبادا به همان سرعتی به تو قرضش داده اند ازت پس بگیرند.
باور کن. تجربهاش کردم.
امضا: فرانک سیناترا
جرج مایکل احتمالا به خوبی به نصیحتهای سیناترا گوش داد. او توانست خودش را جدای از مشکلات قانونی و شخصی، برای یک دهه کامل از مشکلات و حاشیههای کار حرفه ای حفظ کند.