بایگانی‌ها

هروئین برای تحمل بورژواهای عقده‌ای

هروئین برای تحمل بورژواهای عقده‌ای
هروئین برای تحمل بورژواهای عقده‌ای

کسری ولایی

«آیا شما موجوداتی واجد قوه‌ی ادراک نیستید؟ یا فقط می‌خواهید که چون حیوانات لحظات زندگانی را از سر بگذرانید؟ در این صورت خود را با تمام وجود در خیرات غرق و درمان کنید هر رنج ناچیزی را که به چشمتان می‌آید. اما جلوی انقلاب نایستید، چرا که وظیفه‌اش درمان تمام رنج‌های اکنون و آینده است.» این را آلبر کامو در یکی از نمایشنامه‌هایش می‌گوید. لازم نیست حتما فیلسوف و نمایشنامه‌نویس باشید تا رنج‌های روزمره‌ ذهن و وجودتان را بسائد، رنج‌های به جا مانده از گذشته‌های دور و نزدیک که همیشه مثل شبح در تعقیب آدم اند و مثل موریانه از خیال آدم بالا می‌روند. «پاتریک ملرُز» دقیقا درباره‌ی همین است: فرار از نفرت و دردهای به جا مانده از گذشته.

همکاری شبکه‌های شوتایم و اسکای در اقتباس از مجموعه رمان‌های پرطرفدار ادوارد سَنت آبین به یکی از موفق‌های محصولات سال تبدیل شده. «پاتریک ملرُز» یک مینی‌سریال پنج ساعته است، هر اپیزود یک رمان. دیوید نیکولز و ادوارد برگر، نویسنده و کارگردان سریال را به سختی ممکن است به جا بیاورید، در عوض نقش اصلی به بندیکت کامبربچ رسیده، نقشی که سال‌ها به دنبالش بوده و حالا با اجرای باز هم جذابش توانسته تا هزاران نفر را پای سریال بنشاند. ماجرا درباره‌ی پاتریک است، پسر یک خانواده اعیان انگلیسی که برای گذران زندگی‌اش دغدغه‌ی خاصی ندارد ولی معلوم نیست در کودکی چه از سرش گذشته که دیگر در دستش جایی برای رگ گرفتن باقی نمانده. خط داستانی عجیب و غریبی در کار نیست؛ با پاتریک در مقاطع مختلف زندگی‌اش همراه و در تجریباتش شریک می‌شویم. چه چیزی باعث شده تا «پاتریک ملرُز» با درام‌ها و سریال‌های پرشمار شبکه‌های مختلف انگلیسی فرق داشته باشد؟ سریال‌هایی که از روی فرمول، رازها و حرف‌های مگو از گذشته‌ی شخصیت‌ها را لای قصه پنهان و به بحران‌های روزمره وصل می‌کنند.

اولش با دیدن کامبربچ در نقش یک عَمَلی پولدار فکر می‌کنید که نور، تصویر و صدا آماده شده تا شرلوک بار دیگر مانند یک راک‌استار صحنه را تسخیر کند، نمایشی از جنس «گاو خشمگین» یا «گرگ وال‌استریت» البته با لهجه‌‌ی فاخر انگلیسی. مسلما کامبربچ از سر صحنه‌ی «شرلوک» دست خالی نیامده، آنچه اینجا کمکش کرده آسیب‌پذیری و معصومیت پنهان پشت چشمان روشن آقای هلمز است.

همان‌طور که پاتریک در مقاطع مختلف زندگی‌‌، دنیایش تغییر می‌کند، در عالم سریال هم لحن‌های متفاوتی را خواهید دید. بعد از روایت سریع و بازیگوشانه از پاتریک جوان که به طرز مضحک و دردناکی میان هرویین و کوکایین دست و پا می‌زند، برمی‌گردید به کودکی او در جنوب فرانسه. با دیدن تصویری از جهنم عینی در یکی از زیباترین و دلپذیرترین نقاط ممکن روی کره‌ی زمین، از خودتان می‌پرسید که قبلا مشابه چنین چیزی را در فیلم‌های پولانسکی یا هانکه ندیده‌اید؟ و هوگو ویوینگ که با آن روب‌دشامبر براق و کفش‌های راحتی مخملی‌اش هیولایی است که به این سادگی‌ها نمی‌توانید فراموشش کنید. بازی ادامه دارد و در اپیزودهای بعدی به یاد سینمای اروپای دهه‌ی شصت و حتی درام‌های احساساتی مارک لی هم می‌افتید.

ایراد گرفتن از «پاتریک ملرُز» سخت نیست، به ویژه برای طرفداران کتاب‌های سَنت آبین که اعتقاد دارند خیلی از عناصر حیاتی رمان‌ها در اقتباس‌ گم شده. چیزهایی که همان اول به چشمتان می‌آید، می‌تواند شما را شیفته‌ی سریال یا باعث ارتباط عاطفی‌تان با قصه و شخصیت‌ها را به کل قطع کند. می‌توانید این‌طور تفسیر کنید که با روایتی شخصی از کینه، عقده و بیهودگی جاری در پس زندگی طبقه‌ی اشراف سر و کار دارید که مثل یک چرخه‌ی باطل نسل به نسل در خانواده‌ها به ارث می‌رسد و زندگی‌ها را نابود می‌کند. با همین تفسیر، هم می‌توانید از نگاه تیره و طنز گزنده‌ی سریال لذت ببرید و هم بگویید که این حرف‌ها دیگر قدیمی شده و رنج‌های پاتریک در زندگی‌اش زیادی از سر شکم‌سیری است. چیزی که فراتر از این تفسیرهای خطی و کلی به «پاتریک ملرُز» هویت می‌دهد، مسیر پاتریک در دنیای شخصی‌اش است.

کل ماجرا درباره‌ی فرار و مقابله با نفرت است، نفرتی که ناخواسته از گذشته و گذشتگان خود به ارث می‌بریم و تا آخر عمر هم دست از سرمان برنمی‌دارد. پاتریک در زندگی‌اش گیر کرده، نه می‌تواند از واقعیت وجودی‌اش فرار کند و نه طاقتش را دارد تا به همان هیولایی تبدیل شود که همیشه ازش وحشت داشته. همین به «پاتریک ملرُز» جان داده. فارغ از جنسیت و طبقه، دست و پا زدن‌های مداوم پاتریک، مخاطبش را درگیر می‌کند. روایتِ تلاش برای خُرد نشدن در برابر وسوسه‌ها، ترس‌ها و خشمی که برای هیچکس غریب نیست؛ تلاشی که قرار نیست همیشه به نجات و رهایی برسد. پاتریک، که با ظرافت و گاهی طنز بیرحمانه تصویر شده، یک انسان واقعی است، زمینی و بی‌دفاع. دیدن انسان‌های واقعی و شنیدن قصه‌‌ی آنها برایتان جذاب نیست؟

 

هفت صبح