بایگانی‌ها

هر بار با غروب ناپدید می شوم…

هر بار با غروب ناپدید می شوم...
هر بار با غروب ناپدید می شوم...

 

نزهت بادی

 

دنیای تصویر آنلاین-فیلم کره‌ای “سوختن” (Burning) به کارگردانی لی چانگ-دونگ یکی از ده فیلم برتر هفتاد و یکمین جشنواره فیلم کن  از سوی فدراسیون بین‌المللی منتقدان فیلم (فیپرشی) به عنوان فیلم‌ برتر بخش‌ مسابقه این دوره جشنواره انتخاب شد. در«سوختن» که یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های جشنواره کن 2018 بود. یو آه-این، استیون یون و جون جونگ-سو نقش‌آفرینی می‌کنند. فیلم که برگرفته از داستان «سوختن انبار»نوشته هاروکی موراکامی است. اتفاقی مرموز  را دنبال می‌کند که زندگی سه جوان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. جانگسو مأمور تحویل کالا با هائمی دختری که زمانی در محله او زندگی می‌کرد، روبرو می‌شود. هائمی از جانگسو می‌خواهد وقتی او به آفریقا سفر می‌کند مراقب گربه‌اش باشد. هائمی از سفر برمی‌گردد و یک مرد جوان اسرارآمیز به نام بن را که در سفر با او آشنا شده است، به جانگسو معرفی می‌کند. یک روز بن با جانگسو درباره نامعمول‌ترین سرگرمی خود صحبت می‌کند و…

+++

کنش تکان دهنده و غیرمنتظره جونگ سو در پایان فیلم برای من بیش از آن که اقدامی ناشی از حسادت و رقابت و اختلاف طبقاتی میان دو مرد باشد، انگار تلاشی اندوهبار در جهت از میان برداشتن هر نوع واقعیتی در رابطه خود و دختر است. از همان ابتدا که سر و کله هه می در زندگی جونگ سو پیدا می شود، دخترک همچون خیال می ماند. گویی زن اثیری پیش چشمانش ظاهر شده و از خاطرات مشترک شان در کودکی می گوید که جونگ سو هیچ چیزی از آن را به یاد نمی اورد. پسر نویسنده است و خودخواسته قدم در قلمروی داستان های هه می از گذشته شان می گذارد و اجازه می دهد پیوندی قدیمی از دور آن دو را به هم وصل کند. در صحنه ای که دخترک با پانتومیم ادای خوردن پرتقال را درمی آورد، هه می چیزی را از هیچ می آفریند و بعد همان را جلوی چشم پسر ناپدید می کند و جونگ سو در همان صحنه مجذوب او می شود. در لحظه تجربه باشکوهی از عدم و وجود را به طور توأمان درک می کند. چیزی خلق شده و بعد به فنا رفته است. دقیقا مثل همان رابطه ای که پسر با دختر از سر می گذراند.

بعدها این بازی با گربه در خانه هه می ادامه می یابد و او به سفر می رود و از جونگ سو می خواهد به گربه اش غذا بدهد. پسر هر روز به خانه دختر می رود و و دنبال گربه می گردد اما گربه ای در کار نیست. ماجرای افتادن دختر در چشمه در هفت سالگی اش نیز در امتدا همین بازی با خیال و واقعیت است. بعد از اینکه خانواده دختر کل ماجرا را انکار می کنند و می گویند هیچ چشمه ای در اطراف خانه شان وجود نداشته است، جونگ سو می گوید: “داشتم تصور می کردم هه می در آن موقع چه حسی داشته؟” و این جمله می تواند کلیدی برای درک بهتر داستان باشد. انگار پسر در کل فیلم در حال تصور کردن خود با دختر رویایی است که زندگی خالی و پوچ او را شورانگیز کرده است. در همان نخستین معاشقه شان در خانه کوچک هه می، پسر را می بینیم که در حال نگریستن به اطراف است و اتاق را از نظر می گذراند و به دنبال آن تلألو نور خاصی می گردد که دختر می‌گوید فقط برای لحظه کوتاهی به اتاقش می تابد و بعد غیب می شود. پسر بارها به خانه دختر در غیابش می رود و رو به همان پنجره می ایستد وبا خاطره هه می عشقبازی می کند، با جای خالی او. در واقع جونگ سو می تواند با دختر همچون یک ابژه غایب تا ابد ارتباطش را حفظ کند و اساسا تلاش او برای نویسنده شدن از همین میل او به سر و کار داشتن با امور نامرئی و خیالی برمی آید.

بعد از غیب شدن ناگهانی هه می است که یاد حرف هایش درباره غروب خورشید در صحرای کالاهاری در آفریقا می افتیم که بعد از بازگشتش از سفر برای جونگ سو تعریف می کند: “وقتی خورشید غروب می کنه، نزدیک افق بی پایان، آسمون از غروب پر میشه. اولش نارنجی میشه، بعد رنگ قرمز خون رو می گیره، بعد بنفش و آبی. بعد تیره  و تاریک میشه و من یکدفعه اشکم می ریزه. آه! انگار دنیا به آخر رسیده! توی اون لحظه فکر می کردم منم مثل غروب ناپدید می شم”. حالا آخرین تصویری که از او به یاد می آوریم، رقص او همچون یک پرنده رو به غروب آفتاب است که انگار پیش چمشانمان محو می شود. شاملو راست می گفت که “صاحبان روح های حساس نمی میرند، بناگه ناپدید می شوند”. احساس می کنم دختر با این میل غریب به ناپدید شدن برای خود و جونگ سو امکان فناناپذیری به وجود می آورد. مثل همان لحظه ای که موقع پانتومیم پرتقال گفت “اینجوری هر وقت دلم بخواد می تونم پرتقال بخورم”. حالا خودش هم وقتی نیست، جونگ سو می تواند هر لحظه که بخواهد، او را در کنار خود حس کند. می تواند هر داستانی که دوست دارد، درباره اش بنویسد و این قصه های هزار و یک شبی رازآمیز هرگز پایان نگیرد.

اما حضور پسر پولدار در جایگاه رقیب بزرگ ترین مانع برای این خیال ورزی است. انگار هر جا بن هست، همه چیز رنگ واقعیت می گیرد و سحر و جادوی دنیای جونگ سو در برابر او رنگ می بازد. در زندگی بن همه چیز وجود دارد و فقدانی در کار نیست و می گوید هرگز غمی را درک نکرده و اشکی را نریخته است و لابد به همین دلیل است که چند وقت یکبار گلخانه ای را آتش می زند تا چیزی را نیست و نابود کند و به جای خالی آن چشم بدوزد و لذت فقدان را تجربه کند. با حضور او همه آن چیزهای گمشده و نایاب و دست نیافتنی به شکل رقت انگیزی مرئی می شوند. او حتی می تواند گربه خیالی هه می را نیز واقعی کند. به نظر می رسد آن ایده معمایی جنایی پیرامون رابطه مشکوک بن و هه می که در ذهن جونگ سو شکل می گیرد، از اصرار او بر حفظ دختر در دنیای خیالی اش برمی آید. جونگ سو به تدریج  نشانه هایی برای خود می یابد که بن را در جایگاه قاتل دختر قرار می دهد تا بتواند حضور مزاحم او را از وسط رابطه دونفره شان حذف کند. نشانه هایی کاملا بی ثبات و غیرقابل اطمینان که فقط ذهن خلاق ولی سرخورده جونگ سو به عنوان فردی در آرزوی نویسنده شدن می تواند از آن ها سرنخ هایی برای کشف یک جنایت بسازد. از این جهت فیلم گویی درباره نادیدنی هاست و جونگ سو با آن چشم های مبهوت و حیرت زده اش به هر جا نگاه می کند تا ناپدیدشده ها در جهان را بیابد. به همین دلیل بعد از اینکه بن ایده سوزاندن گلخانه ای را در ذهن او می کارد، جونگ سو روزهای متوالی در حوالی خانه اش پرسه می زند تا گلخانه در حال سوختن را پیدا کند و در آنی که همه چیز در حال ناپدید شدن است، آن ها را به چشم ببیند. انگار در آن لحظه که چیزی محو و ناپدید می شود، می تواند اصل دست نیافتنی وجود آن را دید و دریافت.