بایگانی‌ها

پایان دنیا با اتفاقی مجهول

پایان دنیا با اتفاقی مجهول
پایان دنیا با اتفاقی مجهول

پژمان خلیل‌زاده

سریال «هجوم» ساخته سیمون کینبرگ مدت یک ماهی می‌شود که از سیستم آنلاین «اپل تی‌وی پلاس» پخش می‌شود. «هجوم» تم و داستانش براساس کلیشهٔ مرسوم ژانر علمی-تخیلی برمبنای پیرنگ آخرالزمانی است که در آثار متفاوت در این سال‌ها در تلویزیون و سینما شاهدش بوده‌ایم. کینبرگ که در کارنامهٔ خود نویسندگی آثار مشهوری مانند: «آقا و خانم اسمیت»، «شرلوک هلمز»، «مردان ایکس» و همچنین تهیه‌کنندگی فیلم‌هایی اعم از: «مریخی»، «آبراهام لینکلن: شکارچی خون‌آشام» و… را به ثبت رسانده است و اکنون در کنار داوید ویل دست به ساخت اثری پرهزینه با گسترهٔ بالای ساختی در چند کشور زده است. شاید نخستین پارامتری که «هجوم» را برای مخاطبان ابرانی جذاب کرده باشد حضور گلشیفته فراهانی به عنوان یکی از نقش‌های اول سریال است، سریالی که براساس پروتکل اخیر هالیوود درباره استفادهٔ تناسبی از نژادهای مختلط در نمایش‌های سینمایی بوده و در این سریال هم شاهد همین موضوع هستیم و گلشیفته و خانواده‌اش به عنوان نماینده‌ای از یک خانوادهٔ غیرآمریکایی با اسامی خاورمیانه‌ای در داستان حضوری بالقوه ایفا می‌کنند.

«هجوم» چهار اپیزود را در سیر پیرنگی خود شامل می‌شود که در اصل پنج اپیزود است، اما اپیزود کلانتر تایسون با بازی سم نیل پس از قسمت دوم تا به اینجا (قسمت ۸) در سیر توالی موضوعی و روایی اثر حضور ندارد و امکان دارد فیلم‌ساز در قسمت پایانی به آن رجوع کند . «هجوم» در گسترهٔ وسیعی بین چند کشور به وقوع می‌پیوندد که به شکل خلاصه‌وار اپیزودها به قرار زیرند:

۱. قصهٔ گروهی از دانش‌آموزان لندنی که به یک اردوی کلاسی خارج از شهر رفته و با حملهٔ موجودات فضایی مواجهه می‌شوند.

۲. ماجرای خانواده آنیشا مالک (گلشیفته فراهانی) و احمد مالک که در نیویورک حضور دارند و ناگهان گرفتار  آمدن موجودات بیگانه در قلب تهاجم قرار می‌گیرند.

۳. داستان ایستگاه فضایی ژاپن که یک شاتل به مدار جوی زمین ارسال نموده و اکنون تنها ایستگاه ارتباطی با خارج از سیاره است

۴. قصهٔ سربازی آمریکایی به نام تراونته که جزو سربازان ائتلاف در افغانستان است و اکنون با برهم خوردن امنیت جهانی می‌خواهد به خانه بازگردد

۵. داستان مبهم کلانتر تایسون (سم نیل) که برای اولین بار با موجودات فضایی ملاقات دارد. 

هر کدام از این اپیزودها به شکل موازی داستان خود را با یک اشتراک مرکزی در خط داستانی و پیرنگ پیش می‌برند و خاستگاه دراماتیک را در قالب متن اثر به شکلی مختلط و گسسته بارگذاری می‌کنند. اولین مشکل «هجوم» در همین نحوهٔ چگونگی ارائهٔ ملتزمات درام است؛ به بیانی ساختار نظم روایی‌اش دائماً با پرش‌های مکرر از هم گسسته می‌شود و فیلم‌ساز در پلان فلش بک خود قادر به بازساخت حس پیوسته و همگرای آغازین نیست. در هر کدام از اپیزودها همان‌طور که شاهد هستید در اوج و قلهٔ اتفاق و بالا رفتن آکسیون درام، خط داستان ناگهان قطع  می‌شود و قوهٔ خیرگی ما به یکی از قسمت‌های موازی پرتاب می‌شود، این پرتاب شدگی هم در جهت فرم مدون و ساختاری منتظم صورت نمی‌گیرد. پس در «هجوم» اساساً با یک دفرماسیون نامنظم در روایت مواجهه هستیم. دومین مشکل در ارائهٔ چالش به صورت مستقیم و مستقل است، که این ضعف را اکثر منتقدان جهانی سریال به آن اشاره کرده‌اند.

 مثلاً اشاره‌ای که دنیل فینبرگ در هالیوود ریپورتر به آن اشاره کرده است: «هجوم در ابتدا سرگرم‌کننده، سپس آزاردهنده و در نهایت در یک سادگیِ مزمن، گیج کننده می‌شود»‌ نقد فینبرگ و اکثر منتقدان به گیج‌کنندگی در بستر نمایش بحران و معضل موجود است، معضلی که پیش‌روندهٔ قصه و روایت باید باشد، اما فیلم‌ساز خیلی دیر نیروی آنتاگونیستی (ضدقهرمان) اثر را برای مخاطب رونمایی می‌کند که این رونمایی با گنگی و ابهام و گیجی طرف است. گویی بیشتر برای فیلم‌ساز ساختن هم‌بستگی افراد مهم بوده اما این همگرایی باید از پسِ یک اغتشاش واضح صورت بگیرد که این دقیقاً همان پارامتر نداشته‌یِ سریال در موضع ماکزیمالش محسوب می‌شود. 

اما بازی بازیگران در راستای ابهام روایت، در نقش‌آفرینی تک تک آنها تا حدودی قابل قبول است. بازی گلشیفته فراهانی با اینکه گذشته و هویت او و شوهرش تا قسمت هشتم به کل مبهم و نسنجیده می‌باشد، اما در بزنگاه‌های مهم ما شاهد همان بازی پرمغز و برون‌گرای فراهانی هستیم که در مواقع بحرانی از خود بروز می‌دهد. برای مثال بازی تکی او در قسمت ششم با اینکه نوردهی صحنه و نمایش موضع نیروی ضدقهرمان بشدت ناکارآمد از آب درآمده، اما بازی فراهانی در ساحت یک مادر نگران بد نیست و فربادهایش، مخاطب ایرانی را به یاد فریادهای آشنای وی در فیلم‌های فارسی‌اش می‌اندازد.بازی بیلی بارت در نقش کسپر مورو که یک پسربچهٔ منزوی و دست و پاچلفتی است اما دارای یک ویژگی خارق‌العادهٔ درونی، به نسبت سایرین خوب از کار درآمده و با آن هیبت و ساحت نوجوانانه‌اش توانسته بار تصویری اپیزود لندن را به دوش بکشد. دوربین در مواضع آی-لول و هم‌سان با نگاه خیرهٔ کاراکتر به عمق قاب در مدیوم-کلوزآپ‌های کسپر، بهترین نمایش انفرادی از پرسپکتیو پرسوناژ در کادر به مثابهٔ تمام نماهای فردی سریال است. 

در «هجوم» ما شاهد هرز رفتگی زیاد روایت با آغشتگی درام فرسوده و کلیشه‌ای و بار سانتی‌مانتال هستیم. مثلاً در اپیزود ژاپنی‌ها، داستان زبادی کش‌دار و احساسی و لوس می‌شود و این سانتی‌مانتالیسم که یک پارامتر مهم در جهت امتیاز جشنواره‌ای و گرفتن پوآن مثبت بوده، با استفاده از تم همجنس‌گرایی می‌خواهد برای خود امتیاز مستقل و ویژه بخرد که این دیاگرام دراماتیزه دیگر زیادی در فرماسیون هالیوود تکراری و کلیشه‌ای شده است. 

سریال «هجوم» شروع خود را تا حدی امیدوار کننده آغاز کرد، به خصوص با اپیزود سم نیل و آن حس گناهش که با نورپردازی و ساختن میزانسن‌های سرد همراه بود، اما قسمت به قسمت با غفلت در نمایش و چگونگی امر بحران و «چه» بودن موضع و نهادینگی نیروی آنتاگونیست سریال در کلیت قصه، ما در این‌سو میل پروتاگونیستی (قهرمان) را گسسته و از هم فروپاشیده درمیابیم؛ میلی جدا افتاده‌ای که با کمک دراماتیزه نمودن تکوینی و ایجابی می‌خواهد همگرایی سوژه بیافریند، که این ممکن نیست و پیرنگ را دچار رکود ساختاری می‌نماید. معضل آخرالزمانی «هجوم» حرف مهمی را می‌خواهد بزند و در کلیت تا قسمت سوم فضای خوبی را مقدمه‌سازی می‌کند اما رکود درام و پرداخت به سویه‌های کلیشه‌ای، تا به اینجا سریال را کدر و مبهم در سایه‌ای پر از انفعال و گیجی رها کرده است. باید دید که در دو قسمت باقی مانده خالق و نویسندگان اثر چگونه این کانسپت اجرایی‌شان را جمع خواهند نمود و سرآخر این موازات‌گری قسمت‌ها در کنار هم به کجا می‌رسد.