بایگانی‌ها

کریستفر مک‌کوری:فیلمی که به تمام سوالات تماشاگر پاسخ بدهد، بی‌معنی است

کریستفر مک‌کوری:فیلمی که به تمام سوالات تماشاگر پاسخ بدهد، بی‌معنی است
کریستفر مک‌کوری:فیلمی که به تمام سوالات تماشاگر پاسخ بدهد، بی‌معنی است

ترجمه:ارغوان اشتری

دنیای تصویرآنلاین- یکی از فیلم‌هایی که در این سال‌ها میان سینمادوستان به «کالت» تبدیل شده، «مظنونین همیشگی»است نوشته کریستفر مک‌کوری.کریستوفر مک‌کوری بازیگر، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، و تهیه‌کننده اهل آمریکا است که جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی را برای مظنونین همیشگی به کارگردانی برایان سینگر ، محصول 1995 برنده شده است. او نویسنده و کارگردان فیلم‌هایی مانند جک ریچر،ماموریت غیرممکن:ملت یاغی است. مک کوری فیلمنامه توریست(2010) و والکری(2008)را در کارنامه نیز دارد. مک کوری با فیلمنامه مظنونین همیشگی به شهرت دست یافت. زمانی که مظنونین همیشگی در سال 1995 به نمایش عمومی درآمد تمام قواعد فیلم نوآر را بهم ریخت. داستان مظنونین همیشگی درباره پنج خلافکار حرفه‌ای به نام‌های دین کیتون (یک رستوران‌دار که در گذشته پلیس بوده ولی اخراج شده)، وربال کیتز (یک چلاق حقیر)، تاد هاکنی (یک تعمیرکار خودرو)، مک‌منیس و فنستر است که به صورت یک باند جنایی دور هم جمع می‌شوند و جنایات متعددی انجام می‌دهند. جنایات آن‌ها را شخصی به نام کایزر شوزه(با نقش آفرینی کوین اسپیسی) طراحی می‌کند و از طریق وکیلی به نام کوبایاشی، به آنها منتقل می‌کند. شخصیت کایزر شوزه یکی از شخصیت های منفی خاطره انگیز تاریخ سینماست. کوین اسپیسی برای مظنونین همیشگی جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را دریافت کرد. مک کوری جایزه بفتا بهترین فیلمنامه را برای مظنونین همیشگی نیز برد. برایان سینگر فیلم را مدت 35 روز و با بودجه 5.2 میلیون دلار ساخت. مجله ورایتی فیلمنامه مظنونین همیشگی را چنین توصیف می‌کند:« پس از مدتها یکی از راضی کننده‌ترین پیچیده‌ترین و تلخ‌ترین فیلمنامه های غیراقتباسی جنایی است.» حتی اگر مک‌کوری به فیلمنامه‌نویسی ادامه نمی‌داد، مظنونین همیشگی تا ابد جایگاه او را میان  پانتئون فیلمنامه‌نویسان حفظ می‌کرد. مک کوری راه سلاح را پس از  مظنونین همیشگی نوشت که فیلمی هوشمندانه، خشن با دیالوگ‌های جذاب، با گره‌ها و گره گشایی‌های متعدد  و  نقطه اوجی جسارت آمیز  است.

 

 

گفته‌اید مظنونین همیشگی هشتمین فیلمنامه‌ شماست. از هفت فیلمنامه قبلی چه چیزهایی یاد گرفتید؟

  • مظنونین همیشگی پنجمین فیلمنامه بود. تنها یکی از چهار فیلمنامه قبلی به تولید رسید وسه تای دیگر فیلمنامه‌هایی بودند که خودم کنار گذاشتم یا علاقه ام را به آنها از دست دادم. گرچه روی یکی از فیلمنامه ها سال ها کار کردم و  از  آن فیلمنامه،سکانس شکنجه و کارت بازی را در راه سلاح نوشتم.  می‌خواهم اعتراف کنم من از فیلمنامه بیشتر از چیزهای دیگر یاد گرفته‌ام چون هیچ‌وقت فیلمنامه‌نویسی را رها نکردم. می‌توانم نسخه‌های مختلفی از فیلمنامه هایم را بخوانم و شاهد تغییرات نوشته هایم در گذر زمان باشم، ببینم چطور یک داستان را بارها و بارها از نگاه یک آدم متفاوت روایت کردم. من از هرچه می نویسم یاد می‌گیرم. راستش با کارگردانی راه سلاح، درباره فیلمنامه نویسی بیشتر از فیلمنامه هایی که قبلا نوشته بودم، یادگرفتم.  مهم‌ترین نکته ایی که آموختم این بود: هرچیزی همیشه می تواند خیلی زودتر و خیلی سریع  و با کمترین حرفی که درباره ش زده می‌شود، اتفاق بیافتد.

 آیا وقتی فیلمنامه می‌نویسید ،طرح کلی داستان را پی ریزی می‌کنید؟

زمانی که مظنونین همیشگی را می نوشتم، پس از سی صفحه اول فیلمنامه چون سیر حوادث را گم کردم،  کارت های فهرست درست کردم. هرگز طرح کلی داستان را پی ریزی نمی‌کنم و سوال را از سکانسی به سکانس بعدی پی می گیرم. نسخه اول مظنونین همیشگی را دو هفته ای نوشتم.  اما تا تمام شدن کار نوشتن فرسنگ ها فاصله وجود داشت. نسخه های  بعدی حدود پنج ماه وقتم را گرفت. این نسخه ها پیش از زمانی بود که فیلمنامه را تغییر ندهم. معمولا  می روم سراغ فیلمنامه ها و تغییراتی در نوشته هایم اعمال میکنم. اما من و برایان سینگر زیر و بم فیلمنامه را بررسی کرده بودیم. فیلمنامه را به هرکسی که می‌شناختیم می‌دادیم و هر مدل سوالی؛ حتی سوال احمقانه را بابت فیلمنامه می‌پرسیدیم باید مطمین می‌شدیم همه جوانب داستان را سنجیده‌ایم.

مسلما مظنونین همیشگی فیلم بسیار پیچیده‌ایی است که بسیاری از بخش‌هایش  مناسب یک پازل است. آیا موهبت بود که فیلمنامه ایی چنین پیچیده نوشتید که بازنویسی ش از سوی دیگر نویسنده ها می‌توانست سخت باشد؟

خب  فیلمنامه هیچ‌گاه برای فروش عرضه نشد. پس خطر بازنویسی به وجود نیامد. باید خودم را در موقعیتی به عنوان نویسنده قرار می‌دادم که بازنویسی را خودم انجام بدهم. با وجودی که چندتا پروژه برای کمپانی‌ها نوشته‌ام حالا می‌توانم خودم را در این وضعیت ببینم. اما سوال شما خیالم را راحت کرد. شاید بتوانم چنان فیلمنامه مزخرفی ارایه بدهم که نتوانند به نویسنده های دیگر برای بازنویسی ارائه بدهند.مسلما زمان به نفع من است. همه فیلمنامه‌های من سر موعد مشخصی فیلمبرداری‌شان شروع شده اند.

مظنونین همیشگی به پایانش وابسته است. آیا احساس می کردید که ریسک بزرگی در پایان بندی انجام می‌دهید؟

آن روزها مدام به ریسک فکر می‌کردیم. درباره پروژه هایی گپ می‌زدیم که قبلا ساخته شده بودند. خیلی خام بودیم. پایان بندی نقطه قوت واقعی مظنونین همیشگی است. خیلی به قواعد ژانر  توجه داشتیم، اصلا به ذهن مان نمی‌رسید  که داریم قواعد را زیرپا می‌گذاریم. فقط زمانی که فیلم ساخته شد و من برای بخش های  دیگر تولید به جلسات مختلف رفتم ،متوجه شدم که در مظنونین همیشگی چه کاری انجام دادیم. به من گفته شد دیگر کسی از سکانس رجعت به گذشته استفاده نمی‌کند، و انتخاب مان جسورانه بود. تهیه کننده به ما گوشزد کرد که در دوران پیش تولید  راوی ما دروغ گفته است. من رومئو خونریزی می کند(1994) را در دوران تدوین ش دیده بودم و به دوستی گفته بودم خیلی دلم می‌خواهد روزگاری یک فیلم نامه نوآر بنویسم. پاک این موضوع را فراموش کرده بودیم. فقط می‌خواستیم فیلمی بسازیم که یک خلا را پر و ما را راضی کند.

بخش‌های زیادی از مظنونین همیشگی اجازه تعابیر و تفاسیر مختلفی را می‌دهد کل ماجرا میتوانست یک دروغ  و بخشی از ماجرا می‌توانست حقیقت داشته باشد… آیا یک نظر تعریف شده دارید از مسیری که در داستان طی کردید یا می‌خواهید تماشاگر ایده‌ها و فرضیه‌های خودش را نسبت به فیلم داشته باشد؟

-من و برایان سینگر تا روزهای پایانی فیلمبرداری دعوا داشتیم. او یک سناریو داشت و من یک سناریوی دیگر. اگر فیلم به تمامی سوالات شما پاسخ می داد، مسلما  به موفقیت دست نمی‌یافت.  من درباره اتفاقات داستان فرضیه های زیادی شنیده‌ام،بعضی از این فرضیه‌ها خوب است و ایکاش آنها را در فیلمنامه نوشته بودم. از نگاه من فیلمی که به همه سوالات تماشاگر پاسخ می‌دهد،بی‌معنی است. تماشاگر کلی پول می‌پردازد تا از مزخرف شما حمایت کند. اگر شما نتوانی  فیلمی ارایه بدهی که آنها را درگیر کند، شما دزد و یک داستان گوی  پست هستید. به همین ترتیب باید یک چیزهایی را از تماشاگر  دور کنید و آنها را از احساس رضایتمندی محروم کنید. بدون رازورزی هیچ رابطه عاشقانه ی شکل نمی‌گیرد. همین تفکر «حس ششم»(م. نایت شیامالان) را ساخت.فیلم موفقی که تماشاگر را درگیر می‌کند و دوباره به تماشایش می‌نشیند. یا «پروژه بلرویچ» ؛چه این فیلم ترسناک را دوست داشته باشید یا متنفر باشید، فیلمی است که کاملا وابسته به قوه تخیل و تصور تماشاگر وحضور فعال اوست.این ثابت می‌کند که بهترین فیلم‌ها تعاملی هستند.

زمانی که فیلمنامه مظنونین همیشگی را به دیگران برای مطالعه دادید، آیا ساختار فیلمنامه مساله نشد؟ کسی نگفت که فیلمنامه زیاد گیج‌کننده است یا کسی از شما نخواست که فیلمنامه را تغییر بدهید؟

-هر استودیویی چه بزرگ و کوچک فیلمنامه را رد کرد! میراماکس گفت  اگر سرمایه گذاری برای فیلم پیدا شود ما پخشش را برعهده خواهیم گرفت. هیچ کس یک کلام از فیلمنامه را نفهمیده بود به جز کوین اسپیسی که ما نقش شوزه را برای او نوشته بودیم.  در آن زمان تعهد ما به بازیگری در سطح کوین اسپیسی توام با فیلمنامه پیچیده ایی که نوشته بودیم حکم  مرگ را داشت. حتی زمانی که سرمایه گذار پیدا کردیم آنها به ما اخطار دادند که خودمان را از شر کوین اسپیسی خلاص کنیم و بازیگر دیگری با وجهه بین المللی پیدا کنیم. اما ما حضور کوین اسپیسی را  ضروری می‌دیدیم. آن زمان کوین اسپیسی کاملا در سینمای جریان روز ناشناخته بود. می دانستیم که انتخاب کوین در نقش شوزه کلید داستان است بجای آنکه به یک تماشاگر فرهیخته   از پرده اول  یک بازیگر مشهوررا در کسوت شوزه نمایش بدهیم یک بازیگر گمنام نشان می‌دادیم.این ترفند واقعی مظنوین همیشگی بود. فکر می‌کنم مردم ناخودآگاه از کوین تنفر پیدا می‌کنند. بازیگری که نمی‌شناختند تا پایان داستان هرگز افشا نمی‌شد که تبهکار و مقصر  تمام جنایت هاست.

من چنین جملاتی را  پس از ساخته شدن فیلم در آن دوران شنیدم:« مهم نیست که ماجرا چیست .نمی توانم باورش کنم. فیلم ها با این سبک نمی فروشند. اصلا نباید تماشاگر را بدون رضایتش گول بزنید. سعی کن این داستان را به کمپانی سونی توضیح بدهید.» یکی از تهیه کنندگانی که فیلم را دیده بود بهم گفت برو با مل گیسبسون این فیلم را بازسازی کن فیلم می ترکاند!

مشخصا موفقیت بزرگی با مظنوین همیشگی کسب کردید. تلاش‌هایی که برای به موفقیت رساندن فیلم انجام دادید،چگونه بود؟ گرفتن جایزه اسکارچه احساسی به همراه داشت؟

برایان سینگر و کن کوکین(تهیه کننده) تلاش ها را انجام دادند.برایان پس از دانش آموخته شدن از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی وقتی  از سوی چند سرمایه گذار مستقل پیشنهاد کارگردانی نخستین فیلم بلندش را گرفت ؛ به من زنگ زد. من سه ماه جلوتر به لس انجلس امده بودم. فیلم «دست یابی«(1992) در جشنواره ساندنس با استقبال روبه رو شد وما توانستیم سرمایه برای تولید مظنونین همیشگی را جور کنیم. در مورد اسکار باید بگویم می دانستم کوین اسپیسی برنده می‌شود. با دوستانم شرط بسته بودم که می برد. اسکار همیشه به شخصیت هایی روی خوش نشان داده که کمی دیوانگی و ناتوانی جسمی دارند. در مورد فیلمنامه فکر می‌کردم اسکار به رندال والاس برای شجاع دل ساخته مل گیبسون  تعلق خواهد گرفت. چنان مطمین بودم که وقتی در مراسم من و والاس کنار هم نشسته بودیم و شجاع دل سومین یا چهارمین اسکارش ر ا گرفت برگشتم به والاس گفتم که خودت را برای خوشحالی آماده کن. اما وقتی نام خودم را شنیدم تقریبا پس رفتم. وقتی به حالت طبیعی برگشتم که مجسمه را در دستم داشت و در سالن راه می رفتم و بقیه جور دیگری نگاهم می‌کردند. من شب نخستی را بخاطر می آورم که مظنونین همیشگی در ساندنس اولین نمایشش را داشت و واکنشی که پس از فیلم از مردم دیدم. راهرو پر از جمعیت بود .همه سوال می پرسیدند .می دانستیم که فیلم منحصربفردی ساخته ایم. بنیسیو دل تورو خودش را به پشت من رساند و زیر گوشم نجوا کرد: «تمام افتخارات گذراست. »  وقتی رو برگرداندم دل تورو از در خارج شد در حالی که مردم دنبالش بودند. تقریبا به عنوان بازیگری  گمنام به سالن سینما وارد شده بود. پس از نمایش فیلم ناگهان به آن جوان دیوانه مظنونین همیشگی تبدیل شده بود.

پس از مراسم اسکار به خانه رفتم دیدم هیچ کسی سگم را به حیاط  نبرده بنابراین حیوان روی فرش کثافت زده بود. .خودم لباس ها را در آوردم و شروع کردم به تمیز کردن زمین در حالی که سگم بهم خیره شده بود و مجسمه ر وی میز اتاق نشیمن قرار داشت.سراغ پیام های تلفنی رفتم. بازهم جمله تمام افتخارات گذراست را روی پیام گیر شنیدم.  از شهر بیرون زدم. من موفقیت در مراسم اسکار را موفقیت برای همه مان می دانستم، موفقیت را اسلحه ی می دیدم که بتوانم فیلم های بیشتری که می خواهم بسازم. اما درهایی که برایم باز شدند درهایی نبودند که بخواهم از آنها عبور کنم.  کمپانی ها نمی خواهند فیلم‌های شما را بسازند، می خواهند شما فیلم های انها را بسازید. من احساس کردم که کارنامه ام در فیلمسازی مستقل به پایان رسیده و تمام شده. لطفا سوتعبیر نشود. بردن اسکار افتخار بزرگی بود و من افتخار میکنم. اما پس از آن نمی توانی به عقب برگردی. هرگز فیلمنامه نویس سابق نخواهی بود

در راه  و رسم اسلحه همانند مظنونین همیشگی فیلمنامه گره های بی نظیری دارد. کلید رسیدن به چنین گره های غیر منتظره در حوادث چیست که تماشاگر ناتوان از حدس آنها است؟

اگر اولین حدسی باشد که به ذهن شما خطور می‌کند؛ اولین حدس و گمانی است که به ذهن تماشاگران خطور خواهد کرد. تضمین می‌کنم.

چرا رو به کارگردانی آورید؟ می‌خواستید کنترل بیشتری بر فیلمنامه داشته باشید؟

من به نتیجه رسیده ام که هیچ‌گاه بر فیلمنامه کنترلی ندارم. هیچ چیزی  آنطوری که نویسنده فکر می‌کند ساخته نخواهد شد. کنترل کارگردان هم از آن حرفهای مزخرف است. نویسنده سرنوشت شخصیت ها را در دست دارد. من ابتدا می خواستم فیلم بسازم تا بتوانم فیلمنامه «اسکندر» را به فیلم تبدیل کنم. حالا دیگر فقط مساله ام فیلم ساختن است.