بایگانی‌ها

کوبریک به روایت تروفو

کوبریک به روایت تروفو
کوبریک به روایت تروفو

ترجمه‌: دنیا میرکتولی

فرانسوآ تروفو (1984-1932) پیش از آنکه به عنوان فیلمسازی جریان‌ساز و سازنده‌ی آثار ماندگاری نظیر «چهارصد ضربه»، «ژول و ژیم»، «فارنهایت 451»، «شب آمریکایی»، «داستان آدل ه.»، «مردی که زنان را دوست ‌داشت» و … برای خود اعتبار کسب کند، منتقد و نظریه‌پرداز سینمایی به شمار می‌آمد. او که نویسنده‌ی نشریات گوناگونی از جمله «کایه دو سینما» بوده، شیوه‌ی تازه‌ای از نگاه به فیلم‌ها را کشف کرد.

یادداشتی که در ادامه می‌خوانید، نوشته‌ی تروفو درباره‌ی «راه‌های افتخار» (1957) سومین فیلم بلند استنلی کوبریک است. این متن را به بهانه‌ی زادروز کوبریک بزرگ منتشر می‌کنیم.

بالاخره موفق به دیدن «راه‌های افتخار» شدم. فیلم آمریکایی مستقلی که در بلژیک ساخته شده؛ چون به اعتقاد من، مقامات فرانسوی، به سینماگرانی که نمی‌خواهند زیر بار کنترل سانسورچی‌ها بروند، مجوز نمی‌دهند.

«راه‌های افتخار» که از کتابی به همین نام اقتباس شده، ماجرایش را از رویدادی واقعی وام گرفته و قصه‌ی کوچکی از جنگ سال‌های 1914 تا 1918 را روایت می‌کند.

در آغاز فیلم با گفتگویی بین دو ژنرال فرانسوی همراه می‌شویم. این دو نقش به ترتیب توسط این دو بازیگر ایفا می‌شوند: جورج مک‌ریدی –بازیگری هالیوودی که اصالتا فرانسوی است- و آدولف منجو که از دید افکار عمومی{1} این اولین نقش رذیلانه‌ی‌ عمرش نیست؛ چون پیش‌ترها رفیق قدیمی‌اش چارلی چاپلین را به کمیته‌ی فعالیت‌های ضدآمریکایی لو داده بود. منجو در نقش ژنرال مملکت، به مک‌ریدی فرمان می‌دهد که یکی از مواضع تسخیرناپذیر آلمانی‌ها موسوم به تپه‌ی مورچه‌ها را تصرف کند. اساسا بحث، بحثِ ساکت نگه داشتنِ مطبوعاتِ ناراضی‌ست. مک‌ریدی ابتدا نمی‌پذیرد که سربازان‌اش را بیهوده قربانی کند، اما در نهایت پس از آنکه منجو به او وعده می‌دهد که خودش هیچ نفعی از این جریان نمی‌برد تسلیم می‌شود.

به این ترتیب، ژنرال یک هنگ از سربازان دلیر خود را که کلنل (کرک داگلاس) با شکوهی تمام هدایت می‌کند، دستی‌دستی به کشتن می‌دهد.

حمله به لانه‌ی مورچه‌ها که به راستی هم تسخیرناپذیر بود، منجر به قتل‌عامی هولناک و خونبار و وحشیانه شد. این حمله‌ی مأیوس‌کننده بهترین بخش فیلم را تشکیل می‌دهد. قسمت رنج‌آور ماجرا آنجاست که ژنرال به توپچی‌هایش فرمان می‌دهد که از توپخانه به سمت هنگ منهدم‌شده‌ی خودش تیراندازی کنند، اما با مخالفت آن‌ها مواجه می‌شود. وقتی بازماندگان برمی‌گردند، محض نمونه و بر حسب اتفاق، سه توپچی برای تیرباران انتخاب می‌شوند و فیلم با این اعدام به پایان می‌رسد. یکی از این سه سرباز، که از زدوخوردی در زندان زخمی شده و ‌می‌خواسته دخل کشیش را هم بیاورد، با طناب به برانکارد بسته شده است! و کرک داگلاس خشمگین، که تصمیم گرفته سیمای اهریمنیِ یک ژنرال را به خود بگیرد، با صدای بلند به این جمله‌ی ساموئل جانسون فکر می‌کند: «میهن پرستی، آخرین پناهِ یک آدم رذل است.»

بنا به همین دلایل، فیلم به درخواستِ نظامیان پیشکسوت بلژیکی از سالن سینمایی در بروکسل برداشته شد و مایۀ تأسف است که دیگر هرگز هم در فرانسه به نمایش درنخواهد آمد –حداقل تا زمانی که قدرت در دست نظامیان باشد{2}- چون این فیلم از جنبه‌های گوناگون به غایت زیباست. کارگردانی تحسین‌برانگیز فیلم با آن نماهای طولانی و بسیار متحرک، حتی از فیلم «کشتن» (فیلم قبلی کوبریک که در پاریس تحت عنوان Ultime Razzia اکران شد.) هم بهتر است. فیلمبرداری درخشان فیلم موفق می‌شود به تاکتیک فرمی سینمای اروپا دست یابد. بیننده، جنگ سال‌های 1918-1914 را طوری به خاطر می‌آورد که انگار دارند کلکسیونی از «تصاویرِ» این جنگ را برایش نمایش می‌دهند.

اما نقطه‌ضعف فیلم که مانع از تبدیل شدن آن به کیفرخواستی انکارناپذیر می‌شود، این است که رفتار شخصیت‌های خبیث فیلم با حقایق روان‌شناسانه مطابقت ندارد. قطعا در سال‌های 1918-1914 جنایات جنگیِ مشابهی مثل تیراندازی به روی هنگ‌های خودی صورت گرفته، اما خطا و ندانم‌کاری و اختلال در آن نقش بیشتری داشته تا انگیزه‌های شخصی. بزدلی یک چیز است و وقاحت چیز دیگر؛ ژنرالِ بزدل و وقیح این فیلم، خیلی با واقعیت جور درنمی‌آید. فیلمنامه منطقی‌تر می‌شد اگر مثلا افسری ترسو که هول و هراس برش داشته، هنگ خود را هدف قرار می‌داد، اما سه سربازِ بازمانده به دست افسری دیگر تیرباران می‌شدند.

در فیلمِ «حمله!» اثر رابرت آلدریچ، لحظه‌ای که سرهنگِ وحشت‌زده تپانچه‌اش را با پای خود روی زمین هل می‌دهد و ستوانی که مورد خیانت قرار گرفته، تپانچه را برمی‌دارد تا سرهنگ را بکشد، از نظر روان‌شناسی با دروغی آزارنده روبرو می‌شویم. اما خطای جزئی ولی ناشیانه و خالی از ظرافت‌ استنلی کوبریک را می‌توان راحت‌تر بخشید. مثل صحنه‌هایی که کلنل (کرک داگلاس) به مقامات مافوق‌اش بدون کلاه سلام نظامی می‌دهد!

می‌توان این‌طور گفت که استنلی کوبریک که از اول هم قید اکران فیلم‌اش در فرانسه را زده بود، بهترین نمونه‌های افراطی‌گری‌ نظامی در جنگ‌های اخیر را عیان کرده است؛ نمونه‌هایی نظیر جنگ سال 1940 با آوارگی افسران فرانسوی در جاده‌ها، جنگ هندوچین با همه‌ی رسوایی‌هایی که برایمان آشناست، و جنگ اخیر الجزایر که پس از ماجرای هانری الگ، کوبریک با فیلمی در این‌باره آمده است تا مسائلِ جدی‌تر و مفید‌تری را مطرح کند.

به هر حال، به رغم سهل‌انگاری‌های روان‌شناسانه و نمایشی، «راه‌های افتخار» فیلم مهمی‌ست که بر استعداد و انرژی یک فیلمساز تازه‌وارد آمریکایی صحه می‌گذارد: فیلمسازی به نام استنلی کوبریک.

فرانسوآ تروفو، 1958

پی‌نوشت:

1) «افکار عمومی» نام فرانسویِ فیلم «زن پاریسی» (1923) است؛ تنها فیلم دراماتیک چارلی چاپلین که آدولف منجو را در قالب زن‌باره‌ای اروپایی در فیلم‌های هالیوودی جا انداخت.
2) «راه‌های افتخار» به دلیل تصویر ناخوشایندی که کوبریک از امرای ارتش ارائه داد، تا سال 1975 در فرانسه به نمایش درنیامد.