علی ملاصالحی
هنوز خیلی از روزگاری دور نشدهایم که خانوادهها هر هفته دور هم مینشستند تا سریال محبوبشان را در تلویزیون تماشا کنند، سریالی که قرار بود در کنار گفتگو یا غذا خوردن، خانواده را سرگرم کند. اگر دو سه ایپزودش هم از دست میرفت، خطری بیننده را تهدید نمیکرد. در آستانهی چند قسمت آخر، خلاصهای از آنچه گذشته بود، نشانداده میشد و کل اتفاقات مهم در نسخهای کوتاهتر به نمایش درمیآمد. در دنیای سریالها آن دوران مدتها است که گذشته. شاید هیچ سریالی مانند «وست ورلد» نمود زوال آن دوران در سریال سازی نباشد. سریالی که باید شش دانگ حواستان را به آن بدهید تا چیزی از زیر دستتان در نرود. جالبتر این که اصلا یکی از تمهای مرکزی « وست ورلد» انقلاب، تغییر و نابودی قوانین قدیمی است.
برای اینکه بتوانید وارد جهان «وست ورلد» شوید باید کمی در مورد سازندگان آن بدانید. سریال در اصل نسخهی تازهای از فیلمی علمی تخیلی ساختهی 1973 به همین نام است. فیلمی با بازی یول براینر (هفت دلاور، ده فرمان) و ساخته مایکل کرایون نویسنده علمی-تخیلی معروف آمریکایی آن را که بیشتر ما با رمان پارک ژوراسیک و اقتباس سینمایی اسپیلبرگ، او را میشناسیم. جی جی آبرامز (پیشتازان فضا و جنگ ستارگان: نیرو برمیخیزد) که در تلویزیون هم با سریال« لاست» حسابی طرفدار پیدا کرد تهیهکننده اجرایی این سریال است. اما مغز متفکر برادر و همکار فیلمنامه نویس کریستوفر نولان، یعنی جاناتان و همسرش لیسا جوی هستند. نولان پیشتر با ساختن سریالی دیگر با آبرامز به نام «شخص مورد نظر» به هوش مصنوعی پرداخته بود. اما قضیهی «وست ورلد» کاملا متفاوت است.
کلمه کلیدیای که تمام «وست ورلد» را در برگرفته «پیچیدگی» است. این سریال تعدادی از پیچیدهترین مفاهیم بشری (از خودآگاهی گرفته تا جبر و اختیار، حق انتخاب، آزادی و حتی انقلاب) را در بستر پیچیدهترین فرم روایی ممکن (آکنده از فلشبکها و فلشفورواردها، خطوط روایی موازی و پیچیدگیها شخصیتی) قرار میدهد تا داستان خود را روایت کند. یک لحظه شما در حال دیدن مبارزه کابویها با سرخپوستها هستید و صحنه بعد ناگهان از ژاپن فئودالی و نبرد دو سامورایی سردرمیآورید. «وست ورلد» در خلق دنیایش دچار لکنت نمیشود، ولی با مخاطبی که جا بماند بیرحمانه رفتار میکند و برای نجاتش برنمیگرد.
به نوعی تماشای سریال مانند خواندن یکی از کتابهای فلسفی کانت است؛ بعد از کنار زدن چندین لایهی زبانی و کلمات بسیار پیچیده تازه با مفهومی روبرو میشوید که برای درک آن باید بیشتر فکر کنید. از این زاویه، HBO مسیر تازهای را در عرصهی سریالسازی آغاز کرده: ژانر معمایی که معما نه در پیداکردن قاتل یا جواهر گمشده، که در درک این است که دقیقا چه اتفاقی میافتد و آیا به قول شخصیت برنارد «الان در الان هستیم؟» نولان کوچک و تیم نویسندگانش این سوال را بسط دادهاند و ازش یک زمین بازی ساختهاند برای به میان آوردن مفاهیم مورد علاقهی خودشان. این هزارتوی روایی حالا به پازل بزرگی تبدیل شده که میلیونها بیننده بعد از تماشای هر اپیزودش، در اینترنت به تحلیل و رمزگشایی تک تک رفتارها، نمادها و صحنههای آن مشغول میشوند و انگار که برای حل معمای قرن کورس گذاشتهاند، شبیه همان چیزی که یک دههی قبل با «لاست» اتفاق افتاده بود.
«وست ورلد» دستاورد دیگری هم دارد؛ نشان میدهد که ژانر علمی تخیلی تا چه حد میتواند محمل انتقال ایدههای عظیم بشری باشد. به بیان دیگر، «وست ورلد» با این که عملا در دنیای آینده اتفاق میافتد، نمادهای بسیاری از روزگار امروز ما را در خود دارد. برخی از آنها آشکار هستند. مثلا، پارکی که در آن مردم هرکاری دوست دارند با روباتها میکنند، در نظر اول یادآوری دوران بردهداری است. و مبارزه روباتها با انسانهای ارباب یادآور جنبشهای اعتراضی سالهای اخیر. اما «وست ورلد» عمیقتر از این ارجاعات پیش پا افتاده است. در زمانهی ارتباطات و عرضهی بیواسطه دانش، «وست ورلد» نشان میدهد که این روباتها و تفکر در مورد رفتار آنها پس از خودآگاهی، بهترین ابزار و بهانهی ما است تا در مورد خودآگاهی خودمان بیاندیشم. به قول مارکوس اورلیوس فیلسوف رواقی و از امپراتوران روم، «فلسفه زمانی آغاز میشود که انسان به خود بیاندیشد، به افکارش، به احساساتش و به انگیزههایش برای انجام امور.» حالا چند هزار سال بعد از دوران فلاسفه روم و یونان باستان، «وست ورلد» از طریق روباتهای انساننمایش، سوالاتی عمیق در مورد ذاتِ اراده، رویا، دانش و حتی مرگ از ما میپرسد و در این مسیر، اندیشههای امثال نیچه، یونگ، شوپنهاور و فروید را یادآوری میکند.
موسیقی رامین جوادی هم بازآفرینی آهنگهای پاپ دههی هشتاد و نود بر روی سازهای کلاسیک یکی دیگر از جنبههای جذاب سریال است و حسی پستمدرن را القا میکند. شاید اگر در قلمروی تلویزیون، سایر سریالهای تماشایی را به مانند افسانههای پرفراز و نشیب هومر تلقی کنیم، «وست ورلد» فرصت همنشینی با ارسطو، سقراط و افلاطون است. سریالی که سادهفهم و عامهپسند نیست اما از اگر بشود از درون هزارتویش عبور کرد، در انتها تصویری از دروازههای آگاهی را خواهیم دید. میتوانیم الهام بگیریم و به چیزهایی که هرروز عادی نگاهشان میکردیم، عمیقتر بنگریم و به همان سوالی فکر کنیم که بیش از سه هزار سال است انسان را درگیر خودش کرده: «انسان بودن یعنی چه؟»
هفت صبح