فریماه فرجامی جمعه نهم تیر ماه درگذشت. او از بازیگران خاطرهساز سینمای ایران بود که که در آثار شاخصی بویژه در دهه 60 به ایفای نقش پرداخته است، بازیگری با چشمان نافذ که به سرعت به یکی از چهرههای مطرح سینمای ایران تبدیل شد.بازی او در فیلمهایی چون «خط قرمز»، « تیغ و ابریشم»، «اجارهنشینها»، «سرب»، «مادر»، « پرده آخر»، «نرگس»، «تماس شیطانی»، «بانیچاو»، «عشق گمشده»، «ساغر» و «آب و آتش» که برخی از آنها جوایزی را نیز برایش به همراه داشته، در خاطره دوستداران سینما ثبت شده است.
به مناسبت درگذشت او بازخوانی دو مصاحبه قدیمی از او را میخوانید:
«از همان اولین برخورد با فریماه فرجامی بازیگر توانای سینمای ایران، آنچه بیش از هرچیز جذاب مینمود، فریماهی بود که در او زیسته بود، تا جایی از راه را با او آمده بود و یک جا، انگار بعد از اولین فیلمهایش، راهش را از او جدا کرده بود: یک فریماه بیست ساله ، زیبا، پرشور و با نشاط ، با کفشهای کتانی، با خندههای شیرین و یک روح ماجراجو.
اهدای جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن در فستیوال فجر به فریماه فرجامی، بهانهای شد تا با او رد سالها را بگیریم و به سراغ آن فریما برویم، از دید فریماهی که امروز میشناسیم، «فریماهی که من میشناختم در دبیرستان، ادبیات میخواند انشایش خوب بود و هرگز تصور نمیکرد روزی بازیگری حرفهاش شود. او از دانشکده هنرهای دراماتیک لیسانس ادبیات دراماتیک و نویسندگی تئاتر گرفت. دانشجو بودن برایش خیلی جذابیت داشت شاد و سرحال بود میگفتند بسیار زیبا بود با همکلاسیهایش روی علفهای دانشکده دراز میکشید. دکتر فروغ که میآمد از جا میپرید، چون دکتر گفته بود: شما ادبیات دراماتیک میخوانید نباید روی علفها دراز بکشید فریماه زیر زیرکی میخندید.
فریماه فرجامی آهی میکشد، به نقطهای خیره میشود و آن فریماه را تصویر میکند:«آن فریماه تصمیم داشت لیسانس را که گرفت درسش را ادامه بدهد و به خارج برود اما در واقع آنقدر افکارش گسیخته بود که نمیدانست بالاخره میخواهد چه بکند مرتب از این شاخه به آن شاخه میپرید چند ماهی در رادیو بازیگری کرد:«بازیگری خیلی چیزها را در آدم میکشد».
نمایشنامههایی از چخوف، شکسپیر، ایبسن، چند واحد بازیگری هم در دانشکده گذراند: تمرینصدا، بیان سازی، نفسگیری یک روز هم پیرو همان روح ماجراجویش در یک پیس تلویزیون بازی کرد. شرط کرده بود اگر کارش متوسط هم باشد ادامه ندهد. از متوسط بودن بدش میآمد اما وقتی نمایشنامه اجرا شد همه گفتند:تو خیلی با استعدادی و او حس کرد، دارد به کار علاقمند میشود.
جمشید مشایخی او را برای کار به اداره تئاتر دعوت کرد. همزمان در اولین فیلم سینماییاش «گفت هر سه نفرشان» بازی کرد تا اینکه یک چیز مهم اتفاق افتاد.
فریماه فرجامی میگوید: «انقلاب شد فکر کردم باید اینجا بمانم فکر میکردم اگر بمانم، نه به خاطر سینما و تئاتری که هنوز شروع نکرده بودم، در امور سهمی خواهم داشت فکر میکردم باید کاری را شروع کنم و دقیقا هم نمیدانستم چه کاری را فقط میدانستم که باید بمانم آن فریماه دوست داشت قهوه را در رم بخورد. پائیزها کنار سن قدم بزند. در هوای مه آلود لندن دوستان قدیمی را ببیند. اما در تهران چیزهایی بود که مرا نگه داشت. فریماه آن سالها برای من خیلی جذاب است ولی فکر میکنم آن فریماه خیلی عوض شده است. لذتهایی که آن موقع میبردم زیاد، اما آنی بود در عوض حالا متفکرتر شدهام. بیشتر اوقات در خودم فرو میروم که این را زیاد هم دوست ندارم دست خودم نیست. به همه چیز فکر میکنم به مادرم که همین اواخر او را از دست دادم. شبها جای او میخوابم گاهی بویش را در اتاق حس میکنم. او شاد بودن را خیلی دوست داشت و اگر میدید در فکر فرو میروم، غصه میخورد.»
دفتر آن فریماه را بستهایم اما فریماه فرجامی بر آن تکلمهای میافزاید:«برای آن فریماه هر آیندهای متصور بود جز بازیگری.»
حالا چی؟ دلتان میخواست آن فریماه آیندهای جز این میداشت؟
هم بله، هم نه بازیگری چیز عجیب و غریبی است. آدم وقتی وارد آن میشود بیرون آمدن از آن برایش مشکل است. من زیاد بازی نمیکنم نه آنکه خسته باشم اما دلم نمیخواهد در فیلمی بازی کنم ولی دلم برای بازیگری تنگ میشود هر وقت قرار است در فیلمی بازی کنم از چند ماه قبلش ناخودآگاه به آن فکر میکنم، ورزش میکنم صداسازی میکنم اگرچه واقعا معتقدم سینما در لحظه اتفاق میافتد اما با اینحال نمیتوانم به آن فکر نکنم. اما بازیگری خیلی چیزها را هم در آدم میکشد. خود من چون بازیگری حسیام به تکنیک هم اعتقاد دارم اما حس عامل مهمتری است. هربار که در فیلمی بازی میکنم شاید به اندازه ده سال پیر میشوم وقتی به جای نقشی نعره میزنم چیزی از وجودم کاسته میشود. من بازیگری را جنس زندگی میدانم و چون از یک جنس اند با انسان یکسان رفتار میکنند، انسان را پیر میکنند و بسیاری چیزها را از آدم میگیرند.
به این ترتیب شما بیش از آنکه بازی کنید از حس درونیتان وام میگیرید، اگرهمین طور پیش بروید از اندوخته حسیتان چه میماند؟
نگران همین چیزها هستم بعد از این همه سال بازیگری از 58 تا 69 حالا که کارم را دوست دارم و نمیخواهم آن را با کیلویی کار کردن بالا بیاییم، اولین حسام این است که آیا آن امنیتی را که آن فریماه در سال 55 حس میکردم امروز من به عنوان یک موجود تنها حس میکنم؟ هرچه نقش سختتر باشد آن را بیشتر دوست دارم از کلیشهای شدن از رسوب کردن بدم میآید اما اگر 5، 6 سال دیگر این نوع کار مرا از پا انداخت چه کسی مرا بیاد خواهد آورد یعنی من باز مجبورم خرج زندگیم را از خانوادهام بگیرم؟
دستمزدتان با هنرپیشههای مرد برابر است؟
نه، یک سال پیش یکی از مسوولین به من گفت دستمزد هنرپیشه مرد اول با هنرپیشه زن اول اختلافهایی دارد با آن مسئول بحث داشتیم که اولا چرا باید اختلاف دستمزد وجود داشته باشد. ثانیا نقش اول را چطور میسنجید ببینید یک وقتی هست که آدم تخفیف میدهد یکبار به آقای کیمیایی گفتم: من همه زندگیم را تخفیف دادهام ولی تا کجا؟
این چیزها به حستان صدمه میزند؟
چرکینش میکند.
پس از اولین فیلمتان بگویید از وقتی که هنوز آغاز کار بود
با مشایخی و والی در «گفت هر سه نفرشان» کار آقای عرفان بازی کردم. آن کار برایم خیلی جذاب بود حرکات دوربین، لنزها، شاتها و این چیزها را یاد گرفتم اما نقش چیز متفاوتی نبود همان زن زیبا. قرار بود این زن مونولوگی هم داشته باشد که اتفاقا خوب هم از آب درآمد ولی ظاهرا آقای گلشیری به کارگردان گفته بود مونولوگها را دربیاورید چون نه تنها کمکی نمیکند بلکه قضیه را مبهمتر هم مینماید.
بعد فکر کردم همه زیبایی کار به آن سه چهار دقیقه مونولوگی بود که گفتم اما بهرحال در پایان کار حس خوبی داشتم با آدمهایی کار کرده بودم که دوستشان داشتم و برایشان احترام قائل بودم. بعد چند سالی تئاتر کار کردم تئاتر برایم خیلی جذاب بود حالا هم دلم میخواهد بعد از چند سال دوباره با یک کار خوب روی صحنه بروم. به هر حال بعد کارگردانهای دیگری آمدند و فیلمهای دیگر. از آنها خیلی چیزها یاد گرفتم البته خود این کارگردانان معتقدند که بازیگر باید هنرمند باشد مایه کار را داشته باشد باید در درون بازیگری چیزی باشد که کارگردان بتواند آن را پرداخت کند. میگویند هنرمندی مهم است، ژست هنری فایده ندارد باید هنرمند بود.
هنرمند بودن یعنی چه؟
میگویند هنرمند بودن یک سری تفاوت داشتنهاست: در نوع رفتار، بینش، نشست و برخاست در نوع صحبت کردن خلاصه متفاوت بودن.
این متفاوت بودن را بیشتر تعریف کنید
تعریفش مشکل است ولی کارگردانها میگویند وقتی یک کسی میتواند آن طور بازی کند با دیگران فرق دارد و این فرق در همه چیز او مشهود است، هرچه صمیمیتر، مهربانتر، رفیقتر اینها به هنرمند بودن نزدیک است.
حالا واقعا -براساس تجارب شما- اینطوری است؟
خدا کند باشد در بعضیها بله. در بعضیها نه.
حالا اگر وجه غالب را بگیریم چطور؟
بگذریم از این سوال. چون اگر بحث را باز کنیم به آن جا میرسیم که این فریماه میگوید: ای کاش آن فریماه سال 55 هیچوقت بازیگر نمیشد، کاش این کار را شروع نکرده بود که حالا آنقدر عاشق کارش بشود که نتواند از آن دل بکند.
اگر وارد این حرفه نشده بودید عشق برایتان همان معنایی را میداشت که امروز دارد؟
من عشق را در همه چیز میبینم حالا یک عشقهایی هستند که در لحظهاند. مثل عاشق گل بودن و یک عشقهایی هستند که حتی اگر در لحظه هم اتفاق بیفتند در لحظات تعمیم پذیرند.
آیا برای بازیگری عشق میتواند تعمیم پذیر باشد و از لحظهها فراتر بود؟
من چون خود آدم حساسی هستم دلم میخواهد به لحظات زودگذر پرداخته نشود ولی متاسفانه در کسانی که فریاد عشق میزنند، اصلا عشق ندیدهام عشق به معنای کلی آن را میگویم.
حالا با هر تعریفی که شما از عشق دارید به نظر شما میشود یک هنرپیشه موفق بود و عاشق هم باقی ماند حالا نه فقط در زمینه عشق در همه زمینهها
کاملا
میشود؟
بله یک چیزهایی هست مثل غرایز آدمی، که آدمی با آنها بزرگ میشود.
بیاید به طور مشخص حرف بزنیم نه خیلی تجریدی. آیا مجموعه شرایط یک بازیگر او را به آن سمت نمیبرد که حالا با هر زمینه شخصیتی که شروع کرده باشد یک روز فکر کند از آن چهره روز اولش فاصله بسیار گرفته است؟
درست است ولی یک چیز را باید بگویم و آن اینکه من چون در زندگی خصوصی بازیگر بسیار بدی هستم خیلی لطمه خوردهام.
پس این برمیگردد به شرایط کارتان؟
بله البته من سعی میکنم آدمها را کمتر ببینم به تازه واردهایی هم که به من رجوع میکنند، توصیه میکنم زندگی خصوصی خود را از زندگی سینماییشان جدا کنند.
ولی این نصایح چقدر عملی است؟ در ارتباط با خودتان این چیزها چقدر موثر افتاده است؟
در ارتباط با خودم انگار همه چیز اتفاقی پیش آمده است، خب دیگر سینما عجیب و غیرقابل پیشبینی است.
از دید فریماه آن سالها که نگاه میکنید این فریماه قابل پیشبینی بود؟
اصلا اصلا
پس میشود گفت سینما چه بازیگر درجه یک باشید چه سیاهی لشکر یک جوری آدم را مصرف میکند و تمام میکند و میگذارد کنار
کاملا البته من در سینمای خارج از ایران کار نکردهام فکر میکنم در کشورهای دیگر هر بازیگر مصرف میشود ولی دیگر به این صورت نیست که از نظر مالی هم تباه بشوی و برسی به جایی که با خودت بگویی حالا که چی؟ به آنجا که میخواستی رسیدی جوایز هم محترمانه داده شد. هرچند من معتقدم جوایز را مردم به آدم میدهند ولی حالا چی؟ چه کنم که پیرتر از این نشوم خستهتر از این نشوم، حمایتم کنند و گاه پیری هم بتوانم بازی کنم.
انگار الان در اوج موفقیت دچار ترس از آینده هستید
کاملا
بیاید از حال بگوید، از ترتیب کار کردنتان با کارگردانهای مختلف، آیا آنها به تصوری که از یک کارگردان دارید نزدیک بودهاند؟
بله بودند، منتهی هر کدام سبک و سیاق خودشان را داشتند از هر کدام آنها چیزی یاد گرفتم حالا از یکی کمتر از یکی بیشتر ولی این اتفاق هم افتاده که من با فلان کارگردان کار کردهام کارش هم فوق العاده بود ولی یک زمانی حس کردم که نمیفهم چه میگوید در اینجور مواقع باهم بحث کردهایم و به اینجا رسیدهایم که آنچه آنها میگویند به لحاظ منطقی در حس من به وقوع نمیپیوندد. برای همین نمیتوانم آن را اجرا کنم آن وقت دربارهش آنقدر حرف زدهایم تا به جای واحدی رسیدهایم.
به این ترتیب برقراری این دیالوگ نقش اساسی درکار دارد.
کاملا
و شما اگر به لحاظ منطقی مساله برایتان حل نشده باشد به لحاظ حسی نمیتوانید آن را انجام بدهید.
بله. اگرهم بتوانم مصنوعی میشود.
حالا این منطق باید در سناریو باشد یا در شما؟ یعنی ممکن است منطق یک سناریو حدث فلان واقعه را بطلبد ولی این با منطق شخصیتی شما در تناقض باشد آن وقت چه؟
اگر چنین چیزهایی پیش بیاید باز هم صحبت میکنیم البته من تا امروز با هر کارگردانی کار کردهام گفته است: تو میتوانی.
به عبارت دیگر شما وقتی بازی میکنید شخصیت قهرمان سناریو و منطق آن شخصیت را میپذیرید؟
بله
و اگر این شخصیت به شخصیت خود شما نزدیک نباشد…
اتفاقا من دوست دارم به شخصیت خودم نزدیک نباشد من بازیها و نقشها متفاوت را بیشتر دوست دارم.
و این عملی است؟
دشوار است ولی دوست دارم این کار را بکنم.
بهترین نقشی که دوست دارید بازی کنید چه نقشی است؟
نقشهایی که در نهایت به تراژدی می انجامد البته کمدی را هم دوست دارم من دگرگونی نقش را خیلی دوست دارم.
اگر قرار بود خودتان به خودتان جایزه بدهید، بابت کدام نقش جایزه میدادید؟
میدانید این نقشها مثل بچههای من هستند، بچههایی که هیچ وقت نداشتهام و هرکدام را چون در زمان خاصی بازی کردهام به دلایل خاصی خود دوست دارم.
سیمای زن را در سینمای ایران چگونه میبینید؟
اول این را بگویم که زن و مرد در کنار هم رشد میکنند شناسنامه میگیرند صاحب هویت میشوند کار میکنند و تفاوتی با هم ندارند. وقتی یک سال به آنها میپردازیم معنیش این است که سالهای دیگر به آنها نپرداختهایم اما در مورد سوال شما یکی از دلائلی که باعث شد بازی در «پرده آخر» را قبول کنم این بود که دیدم در این سناریو زنها نقش مهمی دارند نه اینکه کار زنانه باشد، ولی نقش آنها بگونهای است که اگر آنها را از ماجرا حذف کنیم سناریو بهم میریزد.
دوست دارید یک نقش عاشقانه بازی کنید؟
بله ولی بستگی دارد که چه نقشی باشد و در قالب چه سناریویی، بستگی دارد که به عشق به چه صورت نگاه شده باشد. اگر قرار است یک نگاه عاشقانه باشد نه دوست ندارم چون به نظر من عشق محصول و پیامد یک سری فعل و انفعالات درست انسانی است که به تعالی میرسد و در ضمن عاشقانه بودن انسان هم هست. پس چگونگی این نگاه به عشق برایم مطرح است و اینکه این عشق چگونه به تصویر کشیده شود بعلاوه یک وقتی هست که عشق در بافت فیلمنامه وجود دارد که موجب باروری و زیبایی آن هم میشود ولی یک موقعی هست که عاریتی است که در آن صورت مطلوب نیست و من این عشق را دوست ندارم.» /ایسنا به نقل از گزارش فیلم
و بخشی از دومین گفتگوی او
بازیگر فیلمهای مطرحی همچون «مادر»، «سرب»، «پرده آخر» و «نرگس» در مورد احساسش به کسانی که با آنها کار کرده است، گفت: «با فیلم «خط قرمز» ساخته مسعود کیمیایی به صورت حرفهای وارد عرصه بازیگری شدم و شروع به تجربهاندوزی کردم. فیلم «نرگس» ساخته رخشان بنیاعتماد یکی از کارهایی است که خیلی دوست دارم. بنیاعتماد بانوی نازنینی است که خاطرات بسیار خوبی از زمان بازی در فیلم او دارم. در مورد فیلم «مادر» باید بگویم هنوز عاشق «مادر» هستم. به اعتقاد من هیچ کس مثل علی حاتمی نه میتواند سناریو بنویسد و نه میتواند کار کند. علی حاتمی یک استثنا است. من فکر میکنم امکان ندارد که کسی مثل حاتمی باشد و بتواند مثل او کار کند.»
وی در مورد سالهای دوری از سینما گفت: «انگار سینما که میرود، روابط آدمها نیز با هم قطع میشود. سینما این بدی را دارد که وقتی تو دیگر کار نمیکنی فراموش میشوی و روابطت با کسانی که در زمان فعالیتت با آنها بسیار نزدیک بودی هم قطع میشود.»
فرجامی در مورد دلیل دوریاش از عرصه بازیگری توضیح داد: «آخرین بار در فیلمی با عنوان «کاغذ دیواری زرد» به کارگردانی رامین لباسچی بازی کردم. پس از آن چند پیشنهاد داشتم که خوب نبود. فیلمنامهها را میخواندم اما به دلم نمینشست؛ بنابراین ترجیح دادم بازی نکنم تا پیشنهاد خوبی از راه برسد که متاسفانه با گذشت زمان پیشنهادها کم و کمتر شد و نهایتا موجب 11 سال دوری از سینما شد تا زمانی که بهمن کامیار پیشنهاد بازی در فیلمش را داد. فیلمنامهاش را خواندم و نقشی که پیشنهاد داده بود را پسندیدم. از طرف دیگر کامیار آدم باشخصیت و انسان خوبی بود و با اینکه اولین کار سینماییاش را میساخت اما کارش را به خوبی بلد بود. در نهایت با توجه به تمامی این موارد تصمیم گرفتم دوباره برگردم و بازی کنم.»
وی در پاسخ به این پرسش که در این سالها چه میکرده و اگر باز هم پیشنهاد بازی داشته باشد میپذیرد یا نه، گفت: «در این سالها بیشتر وقتم به مطالعه و خواندن سناریو و کتاب و همچنین دیدن فیلمهای جدید و قدیمی میگذشت. دورادور سینما را که بسیار به آن علاقمند هستم، پیگیری میکردم و حالا هم اگر فیلمهای خوبی پیشنهاد شود، دوست دارم که باز هم بازی کنم.»
فریماه فرجامی در سال 1331 در تهران به دنیا آمد. او دانشآموخته دانشکده هنرهای دراماتیک است و در سال 1356 از این دانشگاه مدرک کارشناسی هنرهای دراماتیک دریافت کرده است. او که از سال 1355 با گویندگی نمایشهای رادیویی و بازی در نمایش تلویزیونی «آدمک مومی» فعالیت هنری خود را آغاز کرده بود پس از فارغالتحصیلی در همان سال در مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی «شورای عالی فرهنگ و هنر» و فصلنامه «فرهنگ و زندگی» به عنوان ویراستار، محقق و پژوهشگر مشغول به کار شد.
در سال 1359 با فیلم «گفت هر سه نفرشان» به کارگردانی «غلامعلی عرفان» وارد عرصه سینما شد .بخشی از فیلم نگاری: «خط قرمز» (مسعود کیمیایی / 1360)، «تیغ و ابریشم» (مسعود کیمیایی / 1364)، «اجارهنشینها» (داریوش مهرجویی / 1365)، «بیپناه» (علیرضا داودنژاد / 1365)، «سرب» (مسعود کیمیایی / 1367)، «مادر» (علی حاتمی / 1368)، «پرده آخر» (واروژ کریممسیحی / 1369)، «نرگس» (رخشان بنیاعتماد / 1370)، «راز گل سرخ» (حسن قلیزاده / 1371)، «تماس شیطانی» (حسن قلیزاده / 1371)، «بانی چاو» (احمدرضا گرشاسبی / 1374)، «عشق گمشده» (سعید اسدی / 1375)، «جوانمرد» (جمشید آهنگرانی / 1375)، «ساغر» (سیروس الوند / 1376)، «آب و آتش» (فریدون جیرانی / 1379)، «زهر عسل» (ابراهیم شیبانی / 1381) و «کاغذ دیواری زرد» (رامین لباسچی / 1382) و همچنین مجموعههای تلویزیونی «بخش چهار جراحی» (مسعود فروتن / 1367)، «بانی چاو» (1375)، «پهلوانان نمیمیرند» (حسن فتحی / 1376)، «خانه سبز» (بیژن بیرنگ و مسعود رسام / 1377)، «راه سوم» (قاسم جعفری / 1377) و «روشنتر از خاموشی» (حسن فتحی / 1379)
جام جم آنلاین