کسری ولایی
زنانه بکُش
پالین کیل، منتقد مرحوم، همیشه غُر میزد که این جنبشهای فمینیستی اگر به یک چیز گند زده باشند آن هم کلیشهی بلوندِ خنگ فیلمها است. فعلا تا me too و جنبشهای مشابه فیلمهای انتقامی را تحت تاثیر قرار ندادهاند، فرصت دارید تا از یکی از نمونههای خوب و جذاب فیلمهای تجاوز و انتقام لذت ببرید، البته منظور بخش انتقام فیلم است نه تجاوزش! «انتقام» فیلمی است که هیچکدام از عواملش حتی صفحهی ویکیپدیا یا آیامدیبی هم ندارند ولی شما را به یاد «سگهای پوشالی»، «تف به گورت» و «بیل را بکش» خواهد انداخت.
داستان جدید و عجیبی در کار نیست. دختری بلوند، که علاقهی وافری به آبنبات چوبی و شنا دارد، همراه مردی عیالوار و اهل حال سوار بر هلیکوپتر میروند به ویلایی وسط بیایان برای در کردن خستگی. رفقای آقا هم که شکارچیان ماهری هستند از راه میرسند. وقتی معلوم میشود که مردها اشتهای سیریناپذیری دارند و در کار گروهی همت میورزند، دختر جا میزند. اما دیگر دیر شده. شکارچیها تصمیم میگیرند دختر را سر به نیست کنند. برخلاف انتظار، دختر دوام میآورد و برمیگردد برای کندن پوست بقیه. «انتقام» در پردهی اول روی چاکرای دوم تماشاگران حساب ویژهای باز میکند و در پایان به حمام خون میرسد و اصلا جر و واجر شدن گوشت بدن تبدیل میشود به موتیف بصری فیلم.
کل ماجرا را دربارهی تحول دختری است که از مکتب کارداشیان میرسد به مکتب جان رمبو! چنین سیر دراماتیکی جان میدهد برای یک بیمووی اساسی. سوال اینجا است که چطور میشود یک محصول ذاتا ردهی ب را به سطحی بالاتر ارتقا داد؟ کورالی فراگی در فیلم اولش با اجرای حساب شده به این ارتقا دست پیدا کرده است. نکتهی تحسینبرانگیز توجه به روابط علت و معلولی در فیلمنامه است که مثل آجرهای لگو با دقت روی هم چیده شدهاند و فرصت را برای اکشن نفسگیر و خونبار فراهم میکند. فیلم از نیمه تبدیل میشود به نسخهای زنده و خونبار از بازی «پک-من» که در آن هر لحظه ممکن است جای شکار و شکارچی عوض شود و کسی که در حال تعقیب بود پا بگذارد به فرار.
همانطور که فیلم زیاد وابسته به کلام و دیالوگ نیست، دنبال حرفهای گنده هم نمیرود. از موقعیت استفاده میکند برای خلق یک بازی شکار بیرحمانه و سرگرمکننده و با تصویرسازی خلاقانهاش میتواند به ارجاعات اسطورهای هم نزدیک شود. در طول تماشای انتقام به این فکر نمیکنید که این دختر لتوپار انتقام همجنسهای ستمدیدهاش را از مردان حاکم خواهد گرفت. نه، حواستان پی این است که چطور یک موجود آسیبپذیر باید بکشد تا کشنه نشود؟ موجودی که احتمالا سختترین تجربیات زندگیاش گرفتن آفتاب و سوراخ کردن گوش بوده و حالا اگر چشم شکارچیها را در نیاورد، سرش را میبُرند.
«انتقام» یک فیلم خشن، بدوی و در عین حال سرگرمکننده است که از ذات خودش شرم ندارد و آگاهانه تلاش میکند تا در نوع خودش درخشان باشد. فیلمی که انگار از دل جریان سینمای استثماری دههی هفتاد بیرون آمده و معلوم نیست که چند صد لیتر خون مصنوعی سر صحنهی آن استفاده شده.
ضدِ سرقت
سال 2004 چهار تا دانشجو، که سوءسابقهی آنچنانی هم نداشتند، به کتابخانهی دانشگاه ترنسیلوینیا در ایالت کنتاکی دستبرد زدند و چند کتاب نایاب و قیمتی را به سرقت بردند. این چهار نفر دزد نبودند، یک سال تمام نشستند پای فیلمهای سینمایی و چم و خم دزدی را از روی آنها یاد گرفتند. بدون هیچ اسلحهای نقشهای خودشان را ریختند و پیاده کردند. «حیوانات آمریکایی» ماجرای سرقت و سرنوشت آن چهار نفر را روایت میکند، البته نه به شیوهای که معمولا انتظارش را دارید.
بارت لیتون انگلیسی که قبلا با مستند «متقلب» حسابی سروصدا به راه انداخته بود امسال با یک فیلم سرقتی به جشنواره ساندنس آمد و مورد توجه منتقدان هم قرار گرفت. «حیوانات آمریکایی» نه صد در صد یک درام سینمایی است و نه یک مستند بازسازی کامل. فیلم داستانش را روایت میکند و ناگهان شخصیتهای واقعی دخیل در ماجرا جلوی دوربین میآیند و با توضیحات خودشان دنیای فیلم را اصلاح یا بر آن تاکید میکنند. یک نوع فاصلهگذاری سینمایی که تا میانههای کار تماشاگر را گیج و گم میگذارد و ضرورت چنین تجربهای هم درک نشده باقی میماند. وقتی که کارگردان دستش را رو میکند، همه چیز معنای تازهای میگیرد و چرخدندههای درام درست در هم چفت میشوند؛ این یک فیلم سرقتی نیست.
فیلمهای سرقتی همیشه یاغی درون تماشاگر را بیدار میکنند و لذت میبرید از این که میبینید چطور میشود با هوش و فردیت قانون و سیستمها را خم کرد. در این فیلمها قطب مثبت و منفی با چیزی که جامعه دیکته میکند یکی نیست و کسی بهتان دستبند نمیزند اگر در طول تماشا به جای پلیسها برای دزدها سوت بکشید و با لشگر بازندههای خیابان برای بُردن متحد شوید. «حیوانات آمریکایی» دنبال کاتارسیس سرقت نیست. این بار با مرثیهای برای رویای چهار جوان یاغی مواجهایم که هرچقدر هم هوش و زرنگی به خرج میدهند، تهش واقعیت سیلی محکمی به گوششان میزند. لیتون به طرز هوشمندانهای آدمهای واقعی و نمونههای خیالی آنها را کنار هم میگذارد و در بازسازی سرقت به سطحی از تنش و اضطراب میرسد که دیگر نمیتوانید میان واقعیت و روایت سینمایی فاصله بگذارید. اینجا قرار نیست که سارقهای پیروز مثل داردوستهی اوشن بروند کنار فوارههای هتل بلاژیو و جشن بگیرند. به جایش چهار تا پسر با کلههای پر از باد زیر بار گناه و اشتباهاتشان له میشوند و به زمین میافتند.
«حیوانات آمریکایی» در اجرا قابل تحسین و بحث است. روایتی تلخ از یک یاغیگری ناکام با بدمنی به نام واقعیت که پیروز میشود. کل ماجرای سرقت از آن دست خبرهای نهچندان مهمی است که هرروز لابهلای اتفاقات ریز و درشت دیگر از کنارشان میگذریم. اما «حیوانات آمریکایی» آن را به تجربهی سینمایی متفاوتی تبدیل کرده که ذهن مخاطبانش را گیر میاندازد و آنها در تجربهی یک شکست سهیم میکند.
هفت صبح