بایگانی‌ها

زندگی و مرگ یک جسم مذکر

زندگی و مرگ یک جسم مذکر
زندگی و مرگ یک جسم مذکر
معرفی کتابِ داستانِ یکی مثل همه
نوشته‌ی فیلیپ راث/ ترجمه‌ی پیمان خاکسار/ ناشر: نشر چشمه/ سال انتشار: ۱۳۹1/ چاپ دوم/ تعداد صفحات: 138/ قیمت: 11000 تومان

حسین جوانی

«ماجرا به‌جای تمام شدن ادامه پیدا کرد، دیگر سالی نبود که بگذرد و او در بیمارستان بستری نشود. فرزند پدر و مادری بود با عمری دراز و برادر مردی شش سال از خودش بزرگ‌تر که هنوز به‌طراوت دورانی بود که در دبیرستان تامس جفرسون بسکتبال بازی می‌کرد، ولی سلامتی او را در دهه‌ی هفتم زندگی ترک کرده بود و بدنش مدام در معرض تهدید بود. سه بار ازدواج کرده بود، چند معشوقه و بچه و شغل عالی داشت و می‌شد گفت که آدم موفقی بود، ولی حالا طفره از مرگ مهم‌ترین مشغله‌ی زندگی‌اش شده بود و زوال جسمانی تمام قصه‌اش»(ص 61). همین چند خط را می‌توان به عنوان خلاصه‌ی داستان یکی مثل همه در نظر گرفت. با این‌که اندکی عجیب به نظر می‌رسد اما داستان به همین کم جنب‌و‌جوشی و افت‌ و فرود است و اتفاق به خصوصی به غیر از همین اطلاعاتی که در این چند خط  بدان اشاره شد در طول داستان نمی‌اُفتد.

یکی مثل همه، داستانی‌ست که به‌‌جای تصویر کردن مرگ، در آن غور می‌کند و هم‌چون یک هیولا بدان می‌نگرد، که هر چقدر هم خوب یا بد زندگی کرده باشید با نشانه‌های محتوم‌اش به‌‌سراغ‌تان می‌آید و شما را به‌ درون خود خواهد کشید. داستان به‌‌غایت ساده و بدون پیچیدگیِ پسرِ یهودیِ جواهر‌فروشی فهمیده که تا جوان است فکر می‌کند خبری از پیری و دردهای بی‌درمانش نیست و حالا گرفتار همین سهل‌انگاری است. «برای او تمام این مهملاتی که درباره‌‌ی خدا و مرگ به هم می‌بافتند و خیال پردازی‌های منسوخ درباره‌ی بهشت معنایی نداشت. تنها بدن‌هامان بودند که وجود داشتند، به دنیا آمده بودیم که زندگی کنیم و بمیریم. تحت همان شرایطی که پیشینیان‌مان زندگی کرده و مرده بودند. فلسفه او در زندگی همین بود و خیلی هم زودهنگام و حسی به آن رسیده بود. اگر روزی قرار می شد یک خودزندگی‌نامه بنویسد اسمش را می‌گذاشت زندگی و مرگ یک جسم مذکر»(ص 51). نکته این‌جاست که داستان به‌‌ما می‌گوید خبر چندانی هم از سهل‌انگاری نبوده، مرد بی‌نامِ داستان خیلی هم سالم و اصولی زندگی کرده اما تمام این امراض را به‌‌ارث برده.  بخشی از ژنتیک زندگی. فرآیند رو به‌‌پایان عمرش یا چنان که راث بی‌رحمانه بیان می‌دارد: فرآیند پوسیدگی. مَرد اما درس اصلی را وقتی می‌گیرد که پدرش را در کنار مادرش به خاک می‌سپارد. این‌که مهم نیست به چیزی باور دارد یا ندارد، در هر صورت خواهد مُرد.

داستان با مرگ مَرد و مراسم خاکسپاری‌اش شروع می‌شود و با رویکردی فلاش‌بک‌گونه مرحله به‌‌مرحله‌ی زندگی او را مرور می‌کند.از زمانی که پسرکی مامانی بوده و برای اولین بار پای‌اش به‌‌بیمارستان باز شده و مرگ یک کودک را به‌‌چشم دیده تا رسیدن به‌‌کهولتِ هفتاد‌سالگی و سالی یک عمل جراحی عذاب آور برای بیشتر زنده ماندن. بخش زیادی از کتاب به‌‌پیری و حضور آگاهی‌ساز مرد در بیمارستان یا گذراندن دوران نقاهت می‌پردازد. این‌که بیماری چطور می‌تواند باعث شود اطرافیان‌مان را بهتر بشناسم. برادری که سال تا سال نمی‌بینیمش چطور عاشقانه دوست‌مان دارد و عشق زندگی‌مان تا چه اندازه می‌تواند در مواجه با بیماری ما متززل و بی‌دست‌ و‌پا و ترسو باشد. همین نکته‌های ظریف که در طول کل داستان گسترده شده‌اند جوری که ممکن است هر دوـ سه صفحه یک بار صبر کنید و با خودتان بیندیشید که راث در حال بیان یکی از حکمت‌های زندگی‌ست: «وقتی جوان هستی این جلوه‌ی بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این که از بیرون چه طور به‌نظر می‌آیی. وقتی پا به‌سن می‌گذاری آن چه درون است اهمیت پیدا می‌کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی»(ص 71) و یا در توصیف این‌که درد چه چیز ترسناک و در عین حال خجالت آوری است: «وابستگی، درماندگی، انزوا،وحشت،تمام این‌ها ترسناک و خجالت آورند. درد باعث می‌شه از خودت بترسی. بیگانگی کاملش خیلی برای آدم ترسناکه»(ص 76) از این گذشته در طول داستان با فهم تازه‌ای از زندگی و مرگ مواجه می‌شویم و راث هم خیلی بی‌رحم‌تر از آن است که به‌‌روی‌مان نیاورد: «پیری یه مبارزه است عزیزم، با همه چیز. یه نبرد بی‌امانه، اونم درست وقتی تو ضعیف‌ترین حالتت هستی و هیچ نیرویی برای جنگیدن با چیزی تو وجودت نمونده»(ص112) و درست چند صفحه بعد راث حقیقت را عریان می‌کند: «پیری نبرد نیست، قتل عام است»(ص 121).

زبان راث مسحور کننده است. روایت بدون اُفت و خیزش چنان با کلماتی ساده و در عین حال گرم و قوی شکل گرفته است که در برخی صفحات ممکن است باعث تحریک بیش از اندازه‌ی یک رمان ساده در شما شود: «تنها لحظات نگران کننده مال شب بود، زمانی که داشتند کنار ساحل با هم قدم می‌زدند. دریا با غرش گاه و به‌گاه و آسمان با ستاره‌های بی شمارش فیبی را غرق در لذت می‌کرد، اما او را می‌ترساند. فراوانی ستاره‌ها به‌طور مبهمی‌ به‌او می‌گفت محکوم به‌فناست و غرش دریایی که تنها چند متر از او فاصله داشت- و کابوس سیاه‌ترین سیاهی که زیر جوش و خروش آب پنهان بود- باعث می‌شد دلش بخواهد از این همه تهدید به‌بی‌خیالی خانه‌ی دنج و روشن و کم اثاث‌شان فرار کند»(ص 32). .راث خوب بلد است دو صفحه از کتاب را صرف توصیف زنی ساده و بدون جذابیت کند و این توصیف را چنان پیش ببرد که به‌‌نظر در حال دیدن زیباترین زن جهان هستیم یا در چند جمله‌ی کوتاه چنان حسی از خفقان ایجاد کنند که قلب‌مان از تنهاییِ مردِ داستان به‌‌درد بیاید. شیوه‌ی راث در پی ریزی پاراگراف‌های بلند، که بدون تمام شدن جمله‌ها پی گرفته می‌شوند در همین چند نمونه ای که آوردم، به‌خوبی مشخص است و این روش علاوه بر این‌که کار مترجم را سخت می‌کند نشان از تسلط راث بر موضوعی دارد که بیان می‌کند و تبحرش در به‌کار گیری کلمات. از این‌رو ساده ترین راه این است که بگوییم، یکی مثل همه نگاه تلخ آدمی ‌پخته به‌‌فرآیند نکبت‌بار زندگی است که با همه سختی و مشقت و عذاب‌اش باز هم به‌‌تجربه‌‌کردن لحظه به‌‌لحظه اش می‌ارزد.