ایمان عظیمی
این صنعت رسانه است که میتواند جهان را تحت انقیاد خویش درآورد و مردم دنیا را هرطور که دلش میخواهد بازی دهد؛ در حقیقت خوشبخت شدن آدمهای معمولی و یا حتی بدبختیشان به تصمیم رسانه و بازخوردهای آن در فضای مجازی بستگی دارد. در این میان ارادهی ما مطلقاً محلی از اعراب ندارد و قاضی و دادستان بدون اجازه از پدیدآورندگان آن، رسانهها و فضای مجازی هستند. در واقع این عقل انسان است که تکنولوژی را پیش میبرد امّا نمیتواند هیچ اشرافی بر گسترش عنانگسیخته و خانمانسوز آن داشته باشد.
«سناریوی رویایی» داستان زیستشناسی به نام پل متیوز (نیکلاس کیج) را بازگو میکند که زندگی بسیار کسالتبار و بدون فراز و نشیبی دارد؛ امّا دیری نمیگذرد که اوضاع برای وی بهطور کامل دگرگون میشود و بدون اینکه در واقعیت رومزه کاری کرده باشد تمام نگاهها را به سمت خود فرامیخواند. موضوع از این قرار است که خیلیها در خواب پُل را میبینند که در لحظهی خطر تنها آنها را نگاه میکند و کاری از دستش برایشان انجام نمیدهد. وسعت این خوابها بهقدریست که مرزها را درمینوردد و اسباب شهرت این استاد دانشگاه را فراهم میکند. دیگر کمتر کسی است که به او بیاعتنایی کند و همه دوست دارند که در قاب رسانه و فضای مجازی کنارش قرار بگیرند. ولی این اوضاع پایدار نمیماند و افراد با تغییر محتوای خوابشان صحنهی زندگی را برای پل تبدیل به تجربهای عذابآور میکنند.
«کریستوفر بورگلی» در سومین فیلم بلند خود نشان میدهد که تعلق زیادی به ارائهی ایدههایی دارد که جذابیت آنها بر روی کاغذ میتواند نظر هر سرمایهگذاری را برای ساخت چنین آثاری جلب کند. در واقع بورگلی بیشتر هم و غمش را صرف این مسئله میکند تا اینکه به بسط و گسترش ایدهها در مرحلهی اجرا اهمیت دهد. فیلم شروع بسیار امیدوارکنندهای دارد و بهخوبی مسئلهاش را با مخاطبانش در میان میگذارد، در میانه امّا دچار لغزش میشود و با ته کشیدن ایدهاش از ریتم میافتد، در انتهای فیلم هم مخاطب با پایانی نسبتاً امیدوارکننده روبهرو میشود امّا پایانبندی مربوطه دستکم هیچ ارتباطی با ساختار کلی سناریوی رویایی برقرار نمیکند و از اثر بیرون میزند.
یکی از تهیهکنندههای سناریویی رویایی آری استر است که بینندهی فیلمدیده و آشنا با مختصات سینما میتواند بهراحتی ردپای این فرد را در این اثر مشاهده کند و عاقبت پل را با بو مورد مقایسه قرار دهد. البته تاثیر حضور آری آستر در تیم تهیه و تولید سناریویی رویایی به همین شباهتهای ظاهری ختم میشود و ما نمیتوانیم مضمون، تم و ایدهی نهایی دو فیلم سناریویی رویایی و بو میترسد را بهسادگی در کنار هم گذاشته و قضاوتی مشابه را در موردشان بهکار ببندیم. فیلم کریستوفر بورگلی تمنایی در شرح، توضیح و نقد پدیدهی کنسل کالچر است ولی فقط میتواند در شرح و توضیح آن به نسبت موفق عمل کند و در نقد این پدیده به بنبست میخورد.