بایگانی‌ها

شرارت از نوع زنانه!

شرارت از نوع زنانه!
شرارت از نوع زنانه!

ترجمه: سعید ملکشاه

بر اساس یک داستان واقعی، اقتباسی‌ست از کتابی با همین عنوان که در سال ۲۰۱۵ توسط دلفین دِ ویگان نوشته شد. فیلم داستان نویسنده زنی مشهور به نام دلفین (امانوئل سنیه) است که به طور مرموزی به این متهم می‌شود از خاطرات خانوادگی‌اش برای نوشتن آخرین اثرش سو استفاده کرده. دلفین یک روز به طور ناگهانی با دختری جذاب و تحسین‌برانگیز به نام اِل (اوا گرین) ملاقات می‌کند و فیلم به شکل واضحی روی این رابطه زنانه تمرکز کرده‌است. رومان پولانسکی این تریلر را چهار سال پس از آن ساخته است که آخرین فیلم‌اش «ونوس در پوست خز» چندان مورد استقبال قرار‌ نگرفت.

پولانسکی در این گفتگو از ماجراهای ساخت «براساس یک داستان واقعی» و بازگشت به دنیای سینما می‌گوید

 

از زمانی‌که خبر ساخت «بر اساس یک داستان واقعی» منتشر شد تا امروز که اکران رسمی آن در کن به حساب ‌می‌آید، فقط یک سال طول کشید. اصلا چطور شد که درگیر این پروژه شدید؟

این امانوئل بود که رمان دلفین را به دستم رساند. در مورد خواندن‌اش اکیدا به من توصیه کرد. گفت که می‌توانی از آن یک فیلم بیرون بکشی. حق با او بود. من هم “واسیم بجی” را خبر کردم. کسی که حقوق کتاب را خریده بود. ما اولین بار سال قبل درست پیش از جشنواره کن همدیگر را ملاقات کردیم. و از آن لحظه به بعد همه‌چیز خیلی سریع و باورناپذیر برایمان آشکار شد.

 

چه ‌چیزی در کتاب جذب‌ات کرد؟ احتمالا در مورد مضامین مورد علاقه‌ات (تقلب، چیرگی، محدودیت و تعلیق) بحث خواهیم کرد.

چیزی‌که پیشتر از هر چیزی درگیرم کرد، جایی بود که کاراکترها و موقعیت‌های خاص و مغشوش در هم گره می‌خوردند. اینجا مضامین مشترکی وجود دارد با آنچه من قبلا در فیلم‌های «انزجار» و «بچه‌ رزمری» به کاوش پرداختم. این کتابی‌ست که دارد داستانی در مورد یک کتاب را روایت می‌کند و این نکته خیلی جالب است. همچنین موارد و عناصری از «دروازه نهم» و «نویسنده پشت پرده» هم درون‌اش هست. این مک‌گافین مخصوص من است. اینکه چطور این المان‌ها را تبدیل کنم به چیزی برای به چنگ آوردن تماشاگر. شاید بهتر باشد از اینجا شروع کنم که این خود کتاب بود که به من فضایی داد تا مواجهه و ارتباط ویژه دو زن را تصویر کنم. بارها پیش از آن در کارهایم سابقه داشته که نزاع و کشمکش‌های میان دو مرد بر سر یک مرد یا یک زن را نمایش دهم. اما هرگز داستانی راجع‌به دو زن در میان‌شان نبوده است.

 

زمانی‌که که رمان را می‌خوانیم، کششی اغواگرانه از رابطه‌ی آینه‌وار و طبیعی میان رئالیسم و فیکشن در آن احساس می‌شود. حتی در «ونوس در پوست خز» هم هرگز مطمئن نیستیم کاراکتر امانوئل سنیه واقعی باشد. دارد نقش بازی می‌کند یا یک جور فیکشن است؟

دقیقا درست است. این موضوع جالبی‌ست. مطمئن نیستم که چرا این سؤال را از خودم نپرسیدم. اما می‌دانم که این نوع از ابهام به صورت غریزی برایم جذاب است. جالب‌ است که «ونوس در پوست خز» اولین فیلم در کارنامه‌ام محسوب می‌شود که کاراکتر زن در آن قربانی نیست.

 

الیویه آسایاس فیلمنامه را نوشته‌است. چطور شد که به سراغ او رفتید؟

دو فیلم آخر آسایاس در مورد زنان بود.  به کار او آشنا هستم و همینطور می‌دانم که او عادت دارد برای کارگردانان دیگر بنویسد. این کارش واقعا اثرگذار است. من باور داشتم که او می‌تواند یک متن قابل فیلم ‌شدن عالی در اختیارم قرار دهد.

 

تجربه‌تان در کار با او چگونه بود؟

برای آن که ۵۰۰ صفحه از رمان به فیلمنامه تبدیل شود، الیویه بینش موجز‌اندیش، خلاصه‌گر و شفافی داشت. مهارت خارق‌العاده‌ایست. بیشتر از طریق اسکایپ با هم کار می‌کردیم. به صورت مداوم ایده‌هایمان را این‌گونه مبادله کردیم.

 

در ارتباط با توانایی‌های او، فکر می‌کنید چه چیزی را به صورت اختصاصی وارد کار کرد؟
به محض این که الیویه عصاره و مغز کتاب را فهمید، ما شروع کردیم به صحبت راجع ‌به این که چطور می‌خواهیم فیلم را اقتباس کنیم. قضیه‌ی کتمان‌ناپذیر این است که ما روی تک تک صفحات توافق کردیم. بیلی وایلدر بهترین نظر را در این ارتباط داده است. زمانی که از او پرسیده شد که آیا برای یک کارگردان این موضوع که بتواند بنویسد امری ضروری است ؟! او در جواب گفت : «نه. تنها زمانی مفید است که بلد باشد درست بخواند.»

 

فیلم به طرز باورنکردنی به کتاب وفادار است.

من همیشه این تلاش را دارم که به مرجع داستانی‌ام، حین اقتباس وفادار بمانم. فکر می‌کنم این قضیه در کودکی‌ام ریشه دارد. بار‌ها پیش آمده که از دیدن فیلم‌هایی که از داستان‌های مورد علاقه‌ام اقتباس شده، متاسف شوم. فیلم‌هایی که مشتاقانه به دیدن‌شان می‌نشینم ولی ناگهان متوجه می‌شوم کاراکتر‌هایی که من دوستشان دارم را از آن حذف کرده‌اند. در این‌صورت دیگر داستان‌ها مثل قبل‌شان نیستند. از همان زمان به خودم قول دادم که اگر روی فیلمی اقتباسی کار کنم به مرجع ادبی اصلی وفادار باقی بمانم.

 

آیا امانوئل سنیه را از همان ابتدا برای ایفای نقش رمان‌نویس در نظر داشتید؟

از همان آغاز کار، در مورد این با هم سر ‌و ‌کله می‌زدیم که کدام نقش برای امانوئل مناسب است. ولی به محض آن که نوشتن را شروع کردیم، برایم آشکار شد که او فرد مناسبی برای مجسم کردن نویسنده زن رمان می‌تواند باشد. بنابراین حالا دیگر فقط به بازیگر نقش مقابل او احتیاج داشتیم. زنی کاملا مغشوش و پیچیده.

 

و اوا گرین یک انتخاب بدیهی به حساب می‌آمد؟!

بله، شما تنها باید فیلم را ببینید تا متوجه شوید چرا. ما تا قبل از آن هرگز او را ملاقات نکرده بودیم. ولی من زبان بدن او را در حین ایفای نقش می‌شناختم. اجرای او در فیلم «سین‌سینی»  رابرت رودریگز کاملا برایم قانع‌کننده بود. به همین خاطر حدس می‌زدم که تجربه همکاری‌ام با او معرکه خواهد شد ولی بیشتر از آن، دیدن همکاری او و امانوئل برایم لذت‌بخش بود. آن ‌دو از همان وهله اول با هم اخت شدند. این چیزی نیست که میان بازیگران زن معمولی باشد. دوستی میان آنها برای فیلم نعمتی خدادادی بود.

 

چگونه برای نقششان آماده ‌شدند؟

به آسانی یک همزیستی مسالمت‌آمیز. (می‌خندد) گاهی از این متعجب بودم که با چه علاقه‌ی همگانی خالصی دو بازیگر زن فیلم برای نقش‌ها آماده بودن،  اگرچه آنها مجبور بودند فیلمنامه را قسمت به قسمت دریافت کنند. در حالی  که ما در خلال مراحل آماده‌سازی فیلم پیچ‌و ‌تاب می‌خوردیم. امانوئل و اوا به شکل تمام و کمال حرفه‌ای با ایده‌های معرکه‌ای در جلسات حضور داشتند. امانوئل علاقه داشت که کاراکتر‌اش به صورتی خاص از ابتدا بنا شود. که این حساسیت از نقش‌های قبلی‌اش سرچشمه می‌گیرد.

 

تفاوت و شباهت آن ‌دو با کاراکتر‌هایشان در چه بود ؟

اوا در هر روز کاری‌اش، کم‌حرف و ملاحظه‌کار بود. کسی که می‌توانستیم انتظار داشته‌باشیم، پویایی کارمان را افزایش دهد. او همواره روشن و خوش‌بین بود و هرگز گلایه و شکایتی نداشت، آن‌هم در حالی که همیشه هوشیاری‌اش را حفظ می‌کرد. اوا همه‌ی آنچه را که در فیلمنامه ممکن بود مایه‌ی رنجش‌اش شود و یا کارهایی را که لازم بود برای فیلم انجام بدهد به شکل متعهدانه‌ای پذیرا می‌شد. اکنون قدردانی‌ام از آن‌ دو به این خاطر است که همکاری میان ما چیزی جز لذت وافر نبوده. اگر چه که با افسوس فراوان در زمان‌بندی کوتاهی رخ داد.

 

مگر چقدر کوتاه بود؟

ما در طول ۱۲ هفته فیلمبرداری داشتیم. ولی این قضیه‌ی چالش‌برانگیزی برایمان به‌حساب می‌آمد چون مجبور بودیم بدون تمرین کارمان را پیش ببریم. و من به این عادت تمایل پیدا کرده‌ام که هر صحنه را در طول فیلمبرداری با بازیگرانم کشف کنم. صحنه‌هایی که دو بازیگر زن با هم بودند بسیار راحت‌تر از آن بود که بخواهیم تقابل میانشان را بسازیم. اما در همه‌ی صحنه‌هایی که دلفین تنهاست، می‌بایست راهی پیدا می‌کردم تا با کمترین چیز‌ها لحظات گیرایی خلق شود. مجبور بودم با وسواس زیاد روی جزئیات، لحن خاصی برای فیلم طراحی کنم. برای همین اتمسفر دقیقی در ذهنم داشتم. درست عکس آنچه تصور می‌شود. ساختن این محیط ویژه بیشترین زمان را برد. مثلا همین اتفاق برای صحنه‌ی جشن تولد افتاد که در آن دو بازیگر زن تنها هستند و فرد دیگری حضور ندارد. ما مجبور بودیم گذر زمان را نشان بدهیم بدون آنکه زرق و برق و جذابیت از دست برود. برای نمایش چنین چیزی وقتی تنها دو کاراکتر و یک اتاق در اختیار دارید همه چیز کابوس‌وار است. بنابراین ما به انواع مختلف نورپردازی و محوکننده‌‌های نوری متوسل شدیم.

 

به جای اتکا بر صدای روی تصویر، (باید اشاره کنیم که کتاب به صورت اول شخص روایت شده) شما نوعی ارتباط متقابل میان واقعیت و تخیل برقرار کردید. در قلب داستان از طریق صحنه‌آرایی ویژه و تجسمات هنری و مهم‌تر از آن هدایت نقش پیچیده اوا.

خب، این نقش کارگردان است دیگر. این از چالش‌های فیلم به‌شمار می‌رفت. ما مجبور بودیم شخصیت‌ها را با حالتی خاص از دمدمی‌مزاجی تغذیه کنیم. یکی از عناصر اصلی برای اجراهای قوی‌ آن‌ است که شک و بدگمانی و ابهام را برای تماشاگر بر‌انگیزد. این قضیه برایم درست شبیه نمایش‌های عروسکی‌ست. جایی‌که تماشاگر خردسال همزمان با شادی و ترس پالایش می‌شود. این تمهیدی‌ست که همواره در ترساندن جواب داده ولی غالب اوقات قابل انتظار است. بازسازی چنین احساسی برای بزرگسالان برایم سرگرم‌کننده است. امیدوارم تماشاچیان قدرش را بدانند.

 

همه‌ی شخصیت‌های فرعی فیلم از همسایه طبقه پایین، ویراستار کتاب و حتی فرانسیس، همکار دلفین، ما را به یاد شخصیت‌های فیلم «مستاجر» می‌اندازد که هم تاریک است و هم طعنه‌آمیز.

یک ‌ذره، شاید. اما اگر بخواهم صادق باشم، هیچ فکری در این مورد نکرده بودم. این اشاره خیلی دلچسب است، به‌خاطر آنکه استقبال خاص کن از آن فیلم باعث شد که خاطره‌ی سخت و فراموش‌نشدنی برایم باقی‌بماند. ما تقریبا در آن زمان توسط رسانه‌ها نابود شدیم و جرارد براخ فیلمنامه‌نویس «مستاجر»، هرگز از آن سرخوردگی بهبود نیافت. اگر چه مدتی که گذشت فیلم تبدیل شد به یک کالت.

 

«بر اساس یک داستان واقعی» از کمدی سیاه شروع می‌کند و بعد از آنکه شخصیت‌ها به خانه روستایی وارد می‌شوند ناگهان فیلم تبدیل می‌شود به تریلری فاجعه‌وار.

واقعا آن خانه روستایی عالی نبود؟! وقتی ما صحنه‌های داخلی را فیلمبرداری می‌کردیم، من تقریبا فراموش کرده بودم که ما در لوکیشن اصلی حضور نداریم. بلکه در صحنه‌ای حاضر بودیم که در بندر رودخانه بری‌شور‌مارینه توسط جین راباسه طراحی شده‌بود. خارجی‌های خانه همه‌اش واقعی‌است اما داخلی‌ها ، به صورت اختصاصی برای فیلم طراحی شده است.

 

دوباره اذعان می‌کنم که شما گروه رویایی در اختیار داشتید. پل ادلمن (مدیر فیلمبرداری پیانیست) و الکساندر دسپلا (سازنده موسیقی نویسنده در سایه).

ما همه عشقمان را در فیلم به‌کار بردیم. با هم به‌خوبی همراه بودیم. وقتی با آدم‌هایی مشابه در طول سال‌ها کار می‌کنید، یک جور زبان مشترک پایه‌ریزی می‌شود که به‌واسطه آن خواسته‌ها خیلی سریع اجابت می‌شوند. گفت‌و‌گوهایمان به شکلی خالص تکنیکال بود و همه‌چیز سریع برایمان آشکار می‌شد. مثلا گفت‌و‌گوهایم با پل تنها در این رابطه بود که بفهمیم فرمت فیلم چیست. ما تصمیم گرفتیم فیلم را با اسکوپ بگیریم تا احساس ترس و خفقان بیشتری را القا کنیم. با این قاب از صمیمیت داستانی، که در ارتباط با مواجهه‌ها، درگیری‌های برتری‌خواهانه و فریفتگی وجود داشت، کاسته می‌شد. فیلمبرداری با اسکوپ به ما اجازه می‌داد، جهان ویژه فیلم را گسترش دهیم و از موقعیت‌های خاص، بیشتر بهره‌برداری کنیم.

 

در مورد دسپلا چه؟ دستورالعمل خاصی در مورد موسیقی به او می‌دادید؟

اصلا. به او تنها فیلمنامه را دادیم و فقط بینش خودم از فیلم را برایش توضیح دادم. چیزی که از او می‌خواستم تعلیق غیرمنتظره بود. خیلی سخت است که بشود به آنچه در موردش حرف می‌زدیم وفادار ماند. بعضی وقت‌ها در بعضی صحنه‌ها برایش صدا در‌می‌آوردم.(می‌خندد)

 

چه چیز باعث شد وینسنت پرز را برای نقش فرانسیس، همکار دلفین انتخاب کنید؟

من مدت‌ها بود که دنبال بهانه‌ای می‌گشتم تا با وینسنت پرز همکاری کنم. او دوست خوبی برایم بوده است. برای نقش فرانسیس من کسی را می‌خواستم که به همکار واقعی دلفین دِ ویگانس(فرانسیس بوسنل) شباهت داشته‌باشد. که سریعا مرا به‌یاد وینسنت انداخت. ما همدیگر را ملاقات کردیم و او نقش را بدون معطلی پذیرفت. او به طور غریزی می‌دانست که چطور تعادل میان مهربانی و فاصله‌ای که شخصیت فرانسیس به آن نیاز داشت را برقرار کند.

شما همینطور خوزه دایان، بریجیت روآن و نائومی ایووسکی را انتخاب کردید که همه‌شان کارگردان هستند. این قضیه اتفاقی‌ست؟

من از کار کردن با کارگردانان لذت می‌برم. آنها بازیگران خوبی هستند و همین‌که کار با آنها عموما ساده است. زمانی‌که فیلمنامه در حال کامل‌شدن بود، ایده‌ی واضحی از این‌که بازیگرانم باید چگونه باشند، داشتم. پس برای بار اول که در حال انتخاب بازیگر بودیم، به‌دنبال آنهایی گشتم که بیشترین شباهت را با تصویر ذهنی‌ام داشته باشند. خوزه دایان مرا به‌یاد ویراستار کتاب سرسختی انداخت که یکبار در زندگی واقعی ملاقات کردم. در مورد بریجیت روآن این قضیه بیشتر طول کشید. بازیگران زنی که ما برای این نقش ملاقات کردیم با تصویر ذهنی‌ام هیچ نسبتی نداشتند. یک‌روز تصویری از بریجیت به‌دستم رسید که کاملا این تطابق را در آن احساس کردم.

 

با دلفین ویگانس نویسنده رمان هرگز دیداری داشتید؟

بله، البته. به محض اینکه من و الیویه آسایاس کار روی اقتباس از رمان را شروع کردیم با او ملاقاتی ترتیب دادیم. و باری دیگر نزدیک به زمانی‌که داشتیم فیلمبرداری را به اتمام می‌رساندیم. اینطور تصمیم گرفته‌بودیم که فیلمبرداری را زمانی‌که نمایشگاه کتاب پاریس به‌صورت واقعی برقرار باشد انجام دهیم. بر همین اساس تا ماه مارس برای گرفتن این صحنه‌ها صبر کردیم. در این خلال، موسسه انتشارات، من، الیویه آسایاس و دلفین را به جلسه ملاقات با خوانندگان دعوت کرد. استقبال خوبی هم شد. پنل به‌شدت مورد توجه قرار گرفت. مردم زیادی آمده‌بودند و وقتی از جمعیت خواستیم برای خواندن بخش‌هایی از کتاب داوطلب شوند، دو‌سوم جمعیت دست‌هایشان را بالا بردند‌ که اکثرشان زن بودند. میتوانیم اینطور نتیجه بگیریم که دلفین این داستان را برای زنان نوشته است. برای من هم موضوعی مهم و رضایت بخش بود که متوجه باشم فیلم را برای آنان می‌سازم.

 

منبع: آپ‌کامینگ