بایگانی‌ها

مادرها و دخترها

مادرها و دخترها
مادرها و دخترها

کسری ولایی

گول نقدهای مثبت و امتیازات بالای فیلم را نخورید و به شعارهایی مانند زنانه‌ترین فیلم سال، یک اثر دخترانه یا شاهکار فمنیستی هم توجه نکنید. «لیدی برد» انسانی‌تر از آن است که بخواهد به‌زور چنین تقسیم‌بندی‌هایی مهم جلوه کند و ژست بگیرد. البته بهتر است که در کنار «انسانی» به اهمیتِ صفتِ سادگی هم دقت داشته باشید.

داستان ساده و همیشگی است: بلوغ. دختر نوجوانی سال آخر دبیرستانش را در یک مدرسه کاتولیک می‌گذراند. اهل خانواده‌ای با دستان تنگ و ساکن محله‌ای کسالت‌آور در ساکرامنتو است. تمام هم و غم دختر که به خودش می‌گوید «لیدی برد» یک چیز است: همان‌ جوری باشد که خودش می‌خواهد، نه چیزی که بقیه ازش انتظار دارند و تمام تلاش‌اش را می‌کند تا برای تحصیل برود نیویورک. همین. دنبال چیز بیشتری نگردید، خبری از خرد پیرانه یا مکاشفه‌ی غریبی در باب هستی نیست. ولی همه‌ی ما چنین سالی را از سر گذرانده‌ایم یا می‌گذارنیم، بلوغ مثل آدامس به لباسمان چسبیده و کنده هم نمی‌شود. پس معلوم است که چرا «لیدی برد» تبدیل شده به یکی از مهم‌ترین فیلم‌های سال. گرچه نباید قرار گرفتن در زمان و مکان درست و تاثیر موقعیت و زمانه را هم در دیده شدن فیلم نادیده گرفت.

 به سختی می‌شود مفهوم بلوغ را از سینما و درام جدا کرد. به غیر از فیلم‌هایی که اصطلاحا بهشان می‌گویند Coming of Age، بلوغ مفهومی قدیمی است که با اسطوره و تمدن گره خورده؛ داستان خروج از غار و ورود به جهانی تازه. یک داستان قدیمی که به تعداد تک تک آدم‌های روی زمین تکرار شده. سوال همین است: ما کی هستیم و می‌خواهیم کی باشیم.  سوالی که در پایان نوجوانی از خودمان می‌پرسیم و مسیری که برای ادامه زندگی پی می‌گیریم پاسخی است به آن. تلاش برای خارج شدن از محدوده‌ی امن و گم شدن در جنگل بی‌پایان هستی مهم‌ترین فرصت ما برای یافتن خویش و رسیدن به درک و تعبیری تازه برای وجود داشتن است. البته که در دنیای امروز کسی شمشیر به دست نمی‌گیرد و با نفس آتشین اژدها رو‌به‌رو نمی‌شود. سینما و ادبیات آمریکا و به‌طور کلی صنعت سرگرمی بر پایه همین سفر استوار است و چرخه‌ی این اقتصاد با نوجوانانی می‌چرخد که با خواندن کتاب و تماشای فیلم‌های سعی دارند تا جهان و خودشان را کشف کنند. بی‌دلیل نیست که بعد از پنج دهه «ناطور دشت» هنوز هم در تمام دنیا جزو پرفروش‌ترین کتاب‌ها است و دارد خوانده می‌شود.

شاید بعد از تماشای فیلم شما هم مانند خیلی‌های دیگر از خودتان بپرسید «لیدی برد» در مقایسه با کارهای امثال جیسون رایتمن، نوا بامبک و ریچارد لینک‌لیتر چه حرف تازه‌ای دارد که این‌قدر تحویل گرفته شده؟ داستان این بار برخلاف اکثر فیلم‌ها با دختر نوجوانی جلو می‌رود که فقط یک دختر بچه است. نه استعداد ویژه‌ای دارد و نه حرف عجیبی می‌زند، نه می‌خواهد دنیا را عوض کند و نه رویاهای دور و درازی دارد. مثل تمام بچه‌هایی که تا به حال دور و برمان دیده‌ایم. اتفاق محیر‌العقولی هم برایش نمی‌افتد، مثل همه شیطنت می‌کند، سرش به سنگ می‌خورد و آخر سر خون دماغ می‌شود!

قلب تپنده‌ی فیلم رابطه‌ی پرفراز و نشیب مادر و دختر  قصه است؛ کلنجارهای همیشگی بالغ و نابالغ برای کشف و پیمودن یک مسیر تازه. مادری که نمی‌خواهد دخترش را از دست بدهد و به دنبال نسخه‌ای کامل و بی‌نقص‌تر از خودش می‌گردد، دختری که نمی‌خواهد شبیه مادرش باشد و به فکر فرار از سایه‌های سنگین روی سر خودش است. گرتا گرویگ به‌طرز غافلگیرکننده‌ای موفق شده میان دو نگاه جاری در فیلم تعادل برقرار کند. جی.‌کی رولینگ زمانی گفته بود بزرگترین امتیازش در نوشتن کتاب‌های «هری پاتر» این است که می‌تواند مثل یک پسربچه سیزده ساله فکر کند و دنیا را به تصویر بکشد. گرویگ در «لیدی برد» همان‌قدر یک مادر بالغ میانسال نگران است که یک دختر هفده ساله‌ی بازیگوشِ خیره‌سر و برای نزدیک شدن به هیچکدام آن یکی را فدا نمی‌کند. پاندول احساسی تماشاگر هم براساس موقعیت درونی خودش به یکی از این دو قطب متمایل می‌شود و یکی از دو سویه‌ی داستان را در آغوش می‌کشد.

گرویگ بدون پرحرفی، ذوق‌زدگی و اداهای معمول فیلم‌های مستقل این‌چنینی دنیای شخصی‌اش را با نمایش جزئیات تلخ و شیرین بنا می‌کند و اجازه می‌دهد که تماشاگر در تجربه زیستی فیلم‌اش شریک شود. بامزه است، با وجود وابستگی زیاد داستان و جهان فیلم به زندگی شخصی گرویگ، خیلی‌ها به اشتباه فکر کرده‌اند که فیلم روایتگر یک زندگی واقعی است؛ یعنی بالاترین دستاورد ممکن برای چنین فیلمی که بدون حضور گرم و واقعی سیرشا رونان و لوری میت‌کالف ممکن نمی‌شد.

 بعضی‌ها اعتقاد دارند فیلم‌ها، مثل هر اثر هنری دیگر، به خالقشان شبیه می‌شود و هر آفریده‌ بازتابی است از واقعیت وجودی آفریننده‌اش. «لیدی برد» هم کاملا شما را به یاد خود گرویگ می‌اندازد؛ ترکیبی خاص و یکه از بازیگوشی، روشنفکری، سلیقه و بی‌پروایی که شاید در هیچ زمینه‌ای به اوج نرسد ولی منحصر به فرد و فقط شبیه خودش است. دنبال لقب‌هایی مانند بزرگترین، خاص‌ترین، خلاقانه‌ترین یا چنین چیزهایی نگردید. «لیدی برد» فیلمی است که برای دوست داشته شدن ساخته شده و مانند مادر و دختر قصه میان ور بالغ و نابالغ آدم صلح ایجاد می‌کند، بدون ادا و اطوار و بدون فیل هوا کردن.

هفت صبح