«دهانتان را ببندید و فقط گوش کنید، این بزرگترین نصیحت موجود است.»
ویلم دفو که از عجیبترین بازیگران هالیوود محسوب میشود در مصاحبهی اخیرش با جانی دیویس اظهارات جالبی درمورد شخصیتش بیان کرده، جملهی بالا هم به عنوان حسن ختام تمام حرفهایش و نوعی مخلص کلام نشان از دید تاریک او به بشریت و تلخیای از جنس «بیگانه» آلبر کامو دارد، جایی که کامو در شاهکار شبه اگزیستانزیالیستیاش میگوید: «اگر در مراسم ختم مادرتان اشک نریزید محکوم به مرگ خواهید شد.» بخشهای جالب از پاسخهای عجیب دفو در مورد خودش را مرور میکنیم.
«هیچ وقت کسی در مورد اینکه بازیگران میتوانند پر باشند از ترس صحبت نکرده، چون سوژه همیشه دارد به جلو میرود. اگر عقلتان کار کند همان تیپ تکراری را بازی میکنید همیشه مسخرهبازیتان را از سر میگیرید.»
«بعضیها فکر میکنند قیافهام عجیب غریب است. یک سری میگویند خوشتیپم. برخی هم میگویند زشت هستم. چه بگویم؟»
«من متول 1955 هستم، اهل اپلتون ایالت ویسکانسین، شهری کارگرنشین و صنعتی. من با آیزنهاور بزرگ شدم! پر از حس جمهوری خواهی. مردم آنجا بد نبودند ولی همیشه حس میکردی جهان بزرگتری خارج از این دیوارها وجود دارد، حتی یک بچه هم این را میفهمید.»
«خوشحالترین حالتم در طبیعت است. منظورم در دل طبیعت وحشی است. به شما فرصت رها شدن میدهد تا بفهمید دنیای تصاویر، بزرگتر از این حرف هاست. منظرهی مورد علاقهام جنگل منتهی به آب است. دوست دارم دمپایی پا کنم، شورت بوکسوری و جلیقه بپوشم و تمام روز از منظره لذت ببرم.»
«خیلی وقتها به قتل فکر میکنم. در مورد قتل، رؤیا میبینم. تا حالا کسی را نکشتم چون به نظرم جزو استعدادهایم نیست. گیر میافتم! من اگر کالایی را زیر لباسم مخفی کنم وقتی از گیت تسویه بخواهم رد شوم عرق از پیشانیام جاری میشود!»
«اتفاق افتاده زنان آفریقایی-آمریکایی سن بالا من را در خیابان دیدهاند و میگویند: «اووه! میک جگر!»»
«میتوانید به من بگویید پیرمرد عقب افتاده. دنیای تکنولوژی دیگر دارد اعصابم را خرد میکند، مخصوصا آزادی دروغینی که به خورد مردم داده. سر میز شام نشستهاید و سرشان به موبایل است! ما ارتباط با هم را از دست دادهایم. بحران عجیبی گیرمان انداخته، درست همانطور که سخت بود بشر را از غار بیرون بکشی!»
«نزدیکترین دوستانم خانم هستند. پدر و مادر من سخت کار میکردند و من را پنج خواهرم بزرگ کردند. یکیشان از من بزرگتر است. خیلی چیزهای خوبی به من یاد دادند و با من مهربان بودند. زندگی با آنها موجب شد درک عمیقی از خانمها پیدا کنم.»
«سرگرمی مورد علاقه بچگیام بازی با دستکش عروسکی خرس قطبیام بود. خیلی باحال بود.»