تکتم نوبخت:
در «زخم کاری» دوربین بیشتر از آنکه توصیف کننده موقعیتها باشد همراه شخصیتهاست و اگرچه با خط داستانی درباره مناسبات قدرت میان یک خانواده مواجه ایم اما «دیرپایی شر» در میان آدمهای قصه و ساختن منحنی شخصیت آنها در نقاط عطف است که اهمیت دارد. کشمکشهای میان دو شخصیت اصلی، مالک و سمیرا انعکاسی است از کشمکشهای درونی مالک و بالعکس و این بده بستانهای درونی و بین فردی که به موازات هم تا نقطه آخر داستان پیش میرود ستون فقرات زخم کاری است؛ شمارش معکوسی برای سقوط یک انسان. کارگردان برای اثر گذاری «بن مایه سقوط» قصه گویی مینیمال را بر میگزیند و در بیان بصری نیز بر شخصیتها و درون آنها متمرکز میشود. در مورد قصه، پیرنگ های فرعی و شاخ و برگها حذف و گسترش طرح فقط به واسطه پیچشهای داستانی در پیرنگ اصلی است که اتفاق می افتد و در بیان بصری نیز میزانس ها در خدمت داستانِ سقوط و معرف سلسله مراتب قدرت است. چه در موقعیتهای دوتایی متعلق به مالک و سمیرا به عنوان یک عنصر پر تکرار در مسیر سریال و ژستها و نحوه قرار گیری این دو شخصیت در مقابل هم در یک قاب، چه در بزنگاههای داستانی که جا به جایی قدرت میان مهرههای داستان و شخصیتها را شاهدیم، میزانس ها مترادفی است از کنشهای هر صحنه. دوربین در تمام این موقعیتها بر روی شخصیتهای اصلی خود مکث میکند و همین مکثها از این جهت که میخواهد آدمهای قصه را برای مخاطب با در کانون قرار دادن واکنشهایشان در موقعیتها، سمپات کند از عناصر مهم پیش برنده طرح است. سکوتهای میان مالک و سمیرا جایی که به جای حرف زدن فقط به هم نگاه میکنند، صرافتِ خود ویرانگری آمیخته به جنون است و بخش زیادی از بن مایه قصهای را میسازد که قبل از هر چیز درباره هولناکی ذات آدمی است. همراه شدن دوربین با شخصیت اصلی، مالک نیز در تمامی این موقعیتها و بزنگاهها چه در لحظههای بُرد با اسلوموشن تصویر و همراهی یک موسیقی پرشور و چه در لحظههای باخت درک همدلانه مخاطب را میسر کرده و در نهایت در یک لانگ شات رؤیایی مرگ او را تراژیک میکند.
اگر چه نیروی محرکه داستان در اپیزود آغازین یعنی واریز کرن پول نروژیها به حساب مالک یک گره افکنی دیر هنگام است، و شروع داستان دیر اتفاق می افتد اما زمینه چینی مناسب برای تعلیقی که باید چهارده قسمت بعدی را سرپا نگه داشته و مخاطب را همراه کند، فراهم میکند. از جهتی دیگر این مقدمه طولانی میتواند در جهت شناساندن مالک با تمرکز بر ترسها و ضعفهایش باشد، تا مسیر تحول او به عنوان یک انسان کنش گر و با قدرت را ملموستر کند. کارگردان در بعضی اپیزودها و مخصوصاً در اپیزود سوم که از یک صبح آغاز میشود و به شب، جایی که فاجعه رخ میدهد، میرسد مشخصاً از فضاسازی فیلمهای نوار بهره میبرد. از دکوپاژ ماشینها در جاده، جایی که مناسبات قدرت میان شخصیتها به سیاقی نمادین باسازی میشود، سازهایی که تعلیق و دلهره را نمایندگی میکند تا نمایش وهم انگیز باغ در پردههایی از مه، تا قابهایی که فقط به اکت های صورت مالک و سمیرا تعلق دارد، همگی خبر از یک فاجعه قریب الوقوع یعنی قتل خان عمو میدهد. بعد از این نقطه چیدمان وقایع به شکلی است که تا قسمت هفتم به عنوان پرده میانی یک سریال 15 قسمتی و بعد از آن نقطه اوج در پرده آخر و گره گشایی نهایی که کشتن مالک به دست منصوره است هم یک سقوط دومینو وار را شکل میدهد و هم ریتم داستان با گره افکنی های پی در پی حفظ میشود. فلاش بکهایی که به عنوان پیش داستان بخشیهایی از گذشته را به حال وصل میکنند جایی که متعلق به شخصیتهای قصه است علاوه بر اینکه حکم مقدمهای را دارد بر داستانی که قرار است در همان اپیزود بگوید، نماینده یک تعلیق درباره آنها است. مثلاً در اپیزود دوازدهم که متعلق به سمیراست در پیش داستان به خاستگاه مذهبی او با یک فلاش بک به کودکی اشاره میشود، تعلیقی که قرار است به کنشهای سمیرا در بیمارستان و در نهایت جنون اش ختم شود. جنون سمیرا در نقطه پایان و قتل مالک به دست منصوره متناسب با کلیت سریال است و متناسب با شخصیت پردازیها و در کنار آن از منطق علت و معلولی روایت« زخم کاری» تبعیت میکند و پایانی جز این نمیتوان برای آن تصور کرد.