مرسده مقیمی
نگاهی به برندگان ادوار مختلف جشنواره فیلم فجر نشان میدهد که جشنواره انگار همیشه دنبال غافلگیری است. مثلا به صرف ایفای نقش یک معتاد کسی را شایسته دریافت جایزه دانسته است یا کسی تنها برای اینکه نقش عجیب و غریبی را با لهجه خاصی بازی کرده و… . به همین برندگان امسال فارغ از تواناییهایشان نگاه کنید؛ امیر آقایی که به عنوان فردی اتوکشیده در میان مردم شناخته میشود در نقش یک لات ظاهر شده و این تفاوت نظر داوران را جلب کرده است. طناز طباطبایی ریسک این را پذیرفته که در فیلمی کمتر از پنج دقیقه بازی کند و برای شخصی با جایگاه او این انتخاب عجیب به نظر میرسد. پیمان معادی کُرد نیست اما نقش یک کرد را با زبان و لهجهاش کاملا باورپذیر درآورده اما همین معادی بازی درخشاناش در «جدایی نادر از سیمین» به چشم کسی نیامد و حتی برایش نامزد هم نشد!
یعنی انگار اصولا تا کسی کار محیرالعقولی نکند نظر دوستان را جلب نمیکند! برای همین هم عزتی از میان پنج فیلماش تنها برای «آتابای» نامزد میشود. به هر حال آدمی که ترکی بلد نیست، فیلمی به زبان ترکی بازی کرده و گریم متفاوتی هم دارد. این است که به چشم میآید وگرنه کسی کاری ندارد که با حضور کوتاهاش در این فیلم چقدر موثر است اما عزتیِ «خورشید» گریم خاصی ندارد؛ شبیه است به عزتیای که در محافل سینمایی میبینیم، پس پاسکاریهای حسیاش با نابازیگرانی را که جملگی سن کمی هم دارند و کار کردن با آنها به همین دلیل مشکلتر میشود نمیبیند! عزتی با بازی بیکلام و اثرگذارش در صحنه تراشیده شدن موی دختر افغان از نظر کسی شاخ غول را نشکسته و جالب اینکه حتی دغدغه عدهای از اهالی رسانه این است که چرا گریم متفاوتی ندارد؟! همه پی یک اتفاق متفاوتاند. مثلا اگر عزتی در فیلمی موهایش را تیفوسی بزند و روی صورتاش خالکوبی داشته باشد احتمال تحسین شدناش بیشتر از زمانی است که در سکانس دشوار «مغز استخوان» که روی تیغ باریک خط قرمز هم راه میرود؛ در عین اشتیاق برای بودن با همسر سابقاش که در چشمهایش موج برمیدارد؛ او را با صدایی لرزان پس میزند!
تمرکز همه بر اتفاقی خرق عادت است . در چنین تفکر معیوبی مشخص است که عزتیِ «دوزیست» به کلی به چشم نمیآید؛ نه به چشم داوران جشنواره و نه حتی به چشم اهالی رسانه و کارشناسان سینمایی؛ به هر حال او در «دوزیست» هم متاسفانه نه شاخ دارد نه دم! معتاد هم نیست، به زبان فارسی هم حرف میزند، گریم خاصی هم ندارد؛ پس چه اهمیتی دارد در دنیای کثیف دوزیستهایی که هیچگاه نمیتوان شناختشان و هر لحظه میتوانند زیرآبی بروند یک قهرمان خاموش است؟ کسی که تلاش میکند ناجی باشد حتی به قیمت نابودی خودش و رنجاندن عشقاش! چه اهمیتی دارد اکتهای به جای او در مواجهه با جهان عجیبی که در آن زیست میکند و رویاروییاش با رفیقهایی که هر لحظه آمادهاند برای نارفیقی؟ اصلا این بازی زیرپوستی و بیکلام که عزتی در آن متخصص است چه اهمیتی دارد وقتی بازیگریِ ویژه صرفا در اتفاقات عجیب تعریف میشود؟!
همین مشکل در «شنای پروانه» هم وجود دارد؛ عزتی تنها بازیگر فیلم است که بنا به کاراکتر و فیلمنامه اگزجره و گلدرشت بازی نمیکند. نه قرار است یک لات قمه به دست باشد و نه مثل پانتهآ بهرام موهایش را از ته تراشیده و نه مثل علی شادمان بر خلاف همیشهاش اور اکت است. او قهرمان فیلم است و تمام بار «شنای پروانه» روی دوش او؛ برای همین این یکی را دیگر حداقل کارشناسان و اهالی رسانه نتوانستند ندیده بگیرند. عزتی ستون فیلم است، ستونی که با نبودش میتوانست ساختمان فیلم به کلی فرو بریزد. بازی پر از جزئیات عزتی است که «شنای پروانه» را آن هم با آن زمان طولانی لحظهای از رمق نمیاندازد. او از همان لحظه نخست میخاش را میکوبد و خودش را به فیلم و مخاطب تحمیل میکند. درست آنجایی که مشتری برای رنگ کردن ماشیناش با او دعوا میکند و او در حالی که با چشمهایش میخواهد طرف را بِدَرد با بیانی متواضعانه عذرخواهی میکند! تقابل آتش خشم درونیاش با کوتاه آمدن کلامیاش چنان دیدنی است که از همانجا مخاطباش را شیرفهم میکند که این پسر آرام میتواند جهانی را به آتش بکشد اگر آن شراره خشم بیرون بریزد.
او که راهاش را از مرام و مسلک خانواده جدا کرده و بر آن شده تا آرام با همسرش زندگی کند به یک باره برای کمک به برادرش وارد ماجرایی میشود که او را ناچار میکند وجوهی از شخصیتاش را که همیشه مهار کرده بروز دهد. او که علاوه بر نجات برادرش غم پروانه را هم که به او پناه برده بود، چون باری سنگین با خود حمل میکند با خود عهد کرده هر طور شده این ماجرا را به انجام برساند. او در این مسیر از یک جوان آرام و سر به زیر که قرابتی با محله قدیمیاش ندارد تبدیل به آدمی میشود که آن را در خودش چال کرده بود و بازی آرام و عمدتا مبتنی بر میمیک عزتی به یک بازی کاملا برونگرا مبدل میشود و او با مهارتی مثالزدنی طوری این تغییر را به تصویر میکشد که در عین بروز ابدا از شخصیت بیرون نمیزند و کاملا در جهان فیلم ادراک میشود. در ادامه مسیر با توجه به اتفاقات رخ داده در قصه، به حقایقی پی میبرد که او را پس از تغییری ۱۸۰ درجهای در ظاهر مجددا به نقطه اول باز میگرداند.
او در پایان «شنای پروانه» همان جوانی است که خشم دروناش شعله میکشد اما ظاهر آرامش چیزی را بروز نمیدهد با این تفاوت که در این سفر طولانی آن خشم محصورشده در چشمها دارد ریشه لجن را میسوزاند و همین او را از جوانی که سرش به کار خودش بود و حتی در پناه دادن به همسر برادرش و پایان دادن قائله ناتوان، به قهرمانی مبدل میکند که مشغول شستن خون کثیفی است که در رگهای محلهاش جریان دارد، بی آنکه کسی قهرمان آرام و ماخوذ به حیایش را بشناسد.
در واقع عزتی در حرکتی دایرهوار گرچه به ظاهر پس از گشتنِ ۳۶۰ درجهای به همان نقطه اول باز میگردد و تبدیل میشود به همان جوان ابتدای فیلم که ظاهری آرام دارد و دنبال شر و دردسر نیست اما سیر تحولی که او طی کرده هرگز او را به نقطه اول باز نمیگرداند. او دیگر مثل آن جوان ابتدای فیلم بدون کنش نیست که اتفاقا در نهایت کنشمندی محلهاش را پاک میکند و از همین رو تبدیل میشود به یک قهرمان، چرا که تصمیم او چیزی بیشتر از یک انتقام شخصی است؛ او حالا ناجی محله کودکیاش است، ناجی پروانههایی که میتوانستند قربانیهای بعدی باشند.
بازی درخشان عزتی در «شنای پروانه» آنقدر غیر قابل چشمپوشی بود که حتی اهالی رسانه هم بیخیال آرایش مو و صورت و یا اتفاقات محیرالعقول شدند! عزتی بدون هیچکدام از اینها چنان جهان «شنای پروانه» را با بازیاش معنا میبخشد و از آنِ خود میکند که همه را متقاعد کند که او را ببینند اما انگار هیات داوران چنان بر کلیشهها پایبندند که باز هم به سادگی از او عبور میکنند. به نظرشان بازیگری که در یک شخصیت واحد ولی پر فراز و فرود باورپذیر و ملموس بوده کار خاصی نکرده! پس حتی شایستگی نامزدی هم ندارد. اختتامیه جشنواره فجر اما پر بود از اسم او. از سایر همکاراناش در «شنای پروانه» که روی سن رفتند و از او گفتند تا عدهای که از بازار سیاه بلیطهای اختتامیه را با قیمتهای نجومی خریده بودند تا هرگاه نام او میآید گلو پاره کنند و جیغ بکشند! از سویی اهالی رسانه از او و ندیده گرفتناش نوشتند و عده زیادی در شبکههای مجازی برایش کامنت گذاشتند تا اسم او بیشتر از تمامی برندگان نقل محافل باشد.
امسال هم گذشت و باز جواد عزتی به جای سیمرغ گرفتن از جشنواره جایزهاش را مردم گرفت؛ از کامنتهای پرشمار مردمی و کسانی که او را به دقت رصد میکنند و اعجاب را در بازی ظریفاش میبینند و به دنبال عجایب فرامتنی نیستند. بالاخره روزی شاید وقتی گریم عجیب و غریبی داشته باشد یا مثلا نقش یک معتاد را بازی کند یا نقشهایی که محبوب جشنواره فجر است؛ سیمرغ به دست او برسد اما تا آن زمان حسرت دوری از عزتی میماند برای سیمرغ! ولی اگر هیچگاه هم آن روز نرسد، سیمرغ عادت دارد چون در طول این سالها حسرت به دل خیلیها مانده، بزرگتریناش علی حاتمیِ همیشه زنده. سیمرغ عادت دارد به حسرت به دلی؛ ما هم روزی بالاخره عادت میکنیم… .