امین مبینی
دوشنبه 17 بهمن، روز هشتم جشنواره، بهترین روز نمایش فیلمها در برج میلاد بود و بعید است سه روزِ علیالظاهر کمجان پیشِ رو بتوانند فیلمهایی به کیفیت روز گذشته ارائه کنند. در نمودار سینوسی فیلمهای امسال جشنواره فجر منحنی فیلمهای روز هشتم از میانه آغاز شد، با شیب ملایمی به اوج رسید و آرام پایین آمد. تنها روزی که هیچ فیلم ضعیفی در کاخ جشنواره اکران نشد و این تا یکی دو روز قبل حکم “ایکاش” را داشت. چهار فیلم کاملاً متفاوت از چهار کارگردان شناختهشده سینمای ایران:
یک روز بهخصوص (همایون اسعدیان)
نخستین فیلم اسعدیان با تم اخلاق نسبی و اخلاقگرایی در بحران، قصهی یک روزنامهنگار اجتماعی (حامد، با بازی مصطفی زمانی) است که خواهر کوچکترش مشکل قلبی دارد. او درمییابد که دختر مدت زیادی زنده نخواهد بود و بنابراین به هر دری میزند تا شرایط را برای عمل پیوند قلب خواهرش فراهم کند.
موقعیت و درونمایهای کاملاً مشابه با “سارا و آیدا”، فیلم مازیار میری که روز هفتم در جشنواره نمایش داده شد: شخصیت اصلی هر دو فیلم، فردی اخلاقگرا و مورد اعتماد است که براثر بحران ایجادشده برای یکی از نزدیکانش، مجبور میشود اصول خود را زیر پا بگذارد. ماجرا وقتی جالبتر میشود که بدانیم مجری طرح آن فیلم همایون اسعدیان بود و در این فیلم نیز تدوین و اجرای طرح بر عهده مازیار میری است! بااینحال “یک روز بهخصوص” در مقایسه با فیلم میری کیفیت بیشتری دارد. موضوع داستان ملتهبتر و همدلی برانگیزتر است و فیلمنامهنویس نیز دقیقاً برخلاف فیلم میری، درام را محدود در نظر گرفته و از قصههای فرعی پرتعداد پرهیزکرده است که همین باعث شده خط اصلی قصه گم نشود. پرده اول فیلمنامه نیز ریتم معقولی دارد و عناصر داستان بهسرعت چیده میشوند. اسعدیان نیز مطابق انتظار در فضاسازی و صحنهگردانی آشکارا از میری بهتر است و بازیها نیز گرمای بیشتری دارند. بااینحال، از نیمه به بعد ریتم از دست میرود و موقعیتها بیدلیل تکرار میشوند. همچنین، تأکید بیشازحد بر وجوه سوزناک قصه به همراه نمادگرایی بعضاً آزاردهنده اسعدیان و البته استفاده نامناسب از موسیقی در فیلم نیز سطح فیلم را تنزل میدهند؛ گرچه نباید فراموش کرد که آثار اخیر همایون اسعدیان سقف مشخصی دارند و حتی بدون این ایرادات هم نمیتوانند به فیلمهای بزرگی تبدیل شوند. هرچند که برای گرم کردن سالن نیمهخالی میلاد در ابتدای روز، یک فیلم متوسط انتخاب مناسبی به نظر میرسید.
خفهگی (فریدون جیرانی)
چه کسی از یک فیلمساز 65 ساله توقع دارد در چهاردهمین فیلم سینمایی خود دست به نوآوری و کلیشه شکنی بزند؟ تنها چیزی که از جیرانی همیشگی باقیمانده، فامیلی “مشرقی” است روی یکی از کاراکترها! داستان یک پرستار بیمارستان (الناز شاکردوست) که با یکی از بیماران و همسر وی رابطه پیدا میکند. یک فیلم کاملاً فرمالیستی با تصویربرداری پرکنتراست سیاهوسفید، لوکیشنهای خالی و سرد و کاراکترهای بیروح و مات برده. در داستانی کند و آرام که به روایت ماجرای عشق و جنونی خاموش میپردازد. فیلمی با حال و هوای فیلمهای سیاه دهه 40 سینمای فرانسه که طراحی صحنه و لوکیشنها، آن را به فیلمهای اروپای شرقی نیز نزدیک میکند.
خفهگی چه ازنظر سلیقه بصری و چه ازلحاظ پرداخت داستانی، آنقدر با آثار اجتماعی و جریان اصلی پیشین جیرانی متفاوت است که شک میکنید خود او بهتنهایی کارگردان فیلم بوده باشد؛ مخصوصاً با صحبتهایی که در نشست خبری پس از نمایش داشت و آدرسهای غلطی که درباره هدفش از ساخت فیلم ارائه میداد. به نظر میرسد که نیروهای تازهنفس اطراف او در این پروژه، تأثیر فراوانی بر سبک و ساختار فیلم داشتهاند. هرچند مشخص نیست چرا چنین فیلمی باید به زبان فارسی و در ایران (باوجود تمام تلاش فیلمساز برای بیمکان کردن فیلم، اشاراتی سهوی به جغرافیای محل ساخت وجود دارد) ساخته شود، ضمن اینکه کندی و خلوتی بیشازاندازه نیمه نخست ریسمان تماشاگر را از پرده باز میکند و به ناظری بیرونی تبدیل میکند. اما بههرروی گام بزرگ و متهورانهای برای فریدون جیرانی است که با فیلمهای اخیر خود در مسیر فراموشی گام برمیداشت.
رگ خواب (حمید نعمت اله)
سابقه فیلمهای نعمت اله به ما میگفت که احتمالاً پس از یک فیلم سرد و غریب، با اثری گرم و دلپذیر روبرو میشویم. اما بهجرئت میتوان گفت هرگز کسی منتظر چنین فیلمی نبود. “رگ خواب” غافلگیری بزرگ جشنواره امسال بود. تنها فیلم جشنواره تا به امروز که قهرمان میسازد؛ آنهم از دل شخصیتی مفلوک و قابلترحم. داستان درباره مینا، زنی حساس و آسیبپذیر است که پس از تجربه یک زندگی ناموفق، برای رسیدن به آرامش تقلا میکند. رویکرد نعمت اله در پرداخت شخصیت کاملاً درونی است و به کمک مونولوگ موفق میشود تماشاگر را با این کاراکتر درونگرا همراه کند. در ابتدا به نظر میرسد که این شخصیت، ادامه “سر به مهر” باشد که حالا بیکسوکار تر شده و شرایط بحرانیتری دارد. اما فیلم مسیر کاملاً متفاوتی را چه در خط سیر داستان و چه در پرداخت شخصیت طی میکند. زنی افسرده و بیحواس که در تقلای بقا، از فرط سادگی به عشق میرسد. عاشقیها آنقدر خلاقانه و استادانه تصویر میشوند که فراموش میکنیم دست سینماگر ایرانی چقدر در این حوزه بسته است.
عشق اما از زن عبور میکند و زن روزبهروز به ورطه سقوط نزدیکتر میشود. درواقع برخلاف فرمت رایج، در “رگ خواب” پروتاگونیست در یکسوم اول به عشق و آرامش میرسد، اما در یکسوم میانی بحران آغاز میشود. یعنی درواقع با وجود ساختار خطی، مراحل تحول قهرمان متعارف نیست. مینا پسازاین بحران، به سفر درونی میرود که همزمان با نزدیک شدن به سقوط، در حال طی شدن است. خاطره ذهنی او از پدرش و حرفهایی که با او میزند، همراه او در این سفر است که درنهایت او به عملگرایی میرساند؛ تحولی ظریف و کاملاً درست و بهاندازه.
صحبت درباره کارگردانی مسلط نعمت اله مجال بیشتری میطلبد. همینطور بازی فوقالعاده لیلا حاتمی در نقش مینا که اگر بگوییم بین آنهمه نقش ماندگار، میتواند بهترین هنرنماییاش لقب بگیرد، گزافه نگفتهایم. اعطای جایزه سیمرغ بلورین بازیگر نقش اول زن به هر فیلم دیگری که تاکنون به نمایش درآمده، در نگاه خوشبینانه نشانه عدم درک سینمایی مناسب از سوی هیئتداوران است. حاتمی آنچنان ظرافتهای نقش خود را دریافته و تحول شخصیت را دقیق اجرا میکند که هرگز نمیشود برای این نقش، به آلترناتیو دیگری از ویترین سینمای ایران فکر کرد. فیلمنامه استخواندار اثر نوشته معصومه بیات نیز با فاصله زیاد، لایق دریافت جایزه است و اما یک همایون شجریان دلپذیر که نعمت اله با استفاده هوشمندانه از صدای او در متن فیلم، یکی از بهترین کارکردهای دراماتیک ترانه در تاریخ سینمای ایران را خلق کرده است.
بعد از نمایش ماجرای نیمروز در برج میلاد و رضایت عمومی منتقدان و خبرنگاران، بعید به نظر میرسید فیلمی بتواند خود را لایقتر نشان دهد، اما “رگ خواب” تا اینجا (و احتمالاً تا پایان) بهترین فیلم جشنواره سیوپنجم و بهترین فیلم حمید نعمت اله است که گویی بالاخره به قله سینمای خود رسید.
کارگر ساده نیازمندیم (منوچهر هادی)
سئانس پس از رگ خواب، احتمالاً بدترین زمان برای نمایش هر فیلمی بود؛ چه برسد به این فیلم که نه نام جالبی داشت و نه کسی از منوچهر هادی توقع فیلم خوب داشت. اما هادی تمام تلاشش را کرده بود تا روز خوب برج میلاد برای حاضرین در آخرین سئانس هم خراب نشود. قدم (بهرام افشاری)، کارگر آذری شهرستانی است که در فلافلفروشی کار میکند و خاطرخواه دختر صاحبکار خود میشود. صاحبکارِ (مهران احمدی) آبادانی که بدهی سنگینی به جهان، یک بسازوبفروش پولدار و هوسباز (آتیلا پسیانی) دارد. صاحبکار از عشق عوض مطلع میشود و او را بیرون میکند. عوض نزد همولایتی خود میرود که کارگرِ جهان است. پسرعموی او نیز به تهران میآید تا هم کار پیدا کند و هم یار قدیمی خود را.
چنین قصهای با کاراکترهای متفاوت، احتمال سردرگمی و آشفتگی روایی را زیاد میکند. اما هادی با توانسته داستان این افراد را به نحو مطلوبی در هم بتند و ارتباط منطقی مناسبی برای پیشروی درام ایجاد کند. داستان عوض همچنان مهمترین خط قصه است که تقریباً گم نمیشود. پرداخت شخصیتها نیز از حالت تخت فاصله دارد و هادی چه در مقام فیلمنامهنویس و چه در حین اجرا، با تسلط بر جزئیات داستان و میزانسن، آدمهای زندهتری در فیلم به نمایش میگذارد. شخصیتی عملگرا از طبقه کارگر مهاجر که علیه مناسبات مصلحتاندیشانه تهران برمیآشوبد.
بااینحال، خالق اثر مشخصاً در گسترش داستان و جمعبندی آن ناتوان است. ضعف خلاقیت نیز مزید بر علت میشود تا هادی به کلیشهها بچسبد و کار را به شعار دادن بکشاند. اساساً نگاه فیلمساز به معضل اجتماعی طبقه محروم، دمده و عقبافتاده است. از طرفی درک موسیقایی مبتذل و سطح پایینی هم دارد و استفاده بسیار بدی از موسیقی میکند. کلیپ راه رفتن قدم در خیابانهای تهران با موسیقی رپ در اواخر فیلم، تبلور هر دو ویژگی فوقالذکر است.
بهترین عنصر فیلم اما بهرام افشاری است؛ بازیگر جدید سینمای ایران که با آن قدِ بسیار بلند، نقش قدم را بسیار مطلوب ایفا میکند و کمک شایانی به قابلتحملتر شدن فیلمی میکند که احتمالاً برجستهترین اثر منوچهر هادی تا به امروز است.